خاطره خودنوشت شهید "حسين رنجبر اسلام لو" «1»
نوید شاهد - شهید "حسين رنجبر اسلام لو" در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «پادگان مملو از آدم بود. تا شب بچه های بسيج و سپاه را سازماندهی دادند. در بين آن ها از بچه 14 ساله تا پيرمرد 60 ساله ديده می شد که...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
دعای کمیل در پادگان / خاطره خود نوشت شهید

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید "حسين رنجبر اسلام لو" یکم شهریور سال 1339 در شیراز دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را از 7 سالگی آغاز کرد. او هوش بالایی داشت و در مدرسه بسيار موفق بود. سال 1357 موفق به اخذ ديپلم شد. 
حسین از اولين نفراتی بود که در سپاه پاسداران مشغول خدمت شد. با وجودی که در اداره برق پیشنهاد کار برای او شده بود، اما سپاه را انتخاب کرد. با شروع درگیری در  غرب کشور راهی کردستان شد.
 
پس از بازگشت از کردستان با سمت فرمانده عمليات سپاه شيراز به خدمت ادامه داد و به مبارزه با اشرار و منافقين پرداخت. سال 1359 ازدواج کرد که ثمره آن پيوند دو فرزند بود. با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه جنگ شد و سرانجام 10 آبان سال 1361 مصادف با 14 محرم الحرام به شهادت رسید.
 
متن خاطره:
بسم رب الشهداء و المجاهدين. گزارش گونه ای از سفر به جبهه های اهواز. شنبه دهم آبان ماه 1360 ساعت 9 صبح بچه ها در عمليات حضور به هم رساندند و وصيت نامه ها را تحويل پرسنل دادند و تجهيزات گرفتند.
 
همه به عشق امام حسین(ع) گرد هم آمده اند
به اتفاق برادران ناحيه بعد از آن كه نماز جماعت ظهر را خوانديم به طرف پادگان شهيد مسگر راه افتاديم. در آن جا از تمام شهرستان های منطقه 9 نيرو آمده بود. خلاصه پادگان مملو از آدم بود. تا شب بچه های بسيج و سپاه را سازماندهی دادند. در بين آن ها از بچه 14 ساله تا پيرمرد 60 ساله ديده می شد كه همگی به عشق امام حسين و به عشق نگهداری اسلام جان بر كف آمده بودند و هر لحظه بر تعدادشان افزوده مي شد.
 
سپاه امیدیه
 شب همگی خوابيدند و صبح پس از ورزش و صبحگاهی بچه ها صبحانه خوردند و بعد ما را به دو گروه تقسيم كردند كه يكی از دو گروه را به علاوه برگ مأموريت به من دادند و ديگری را به برادر دستغيب. يادآور شوم كه قبلاً برادر كدخدا و ظل انوار را به عنوان فرمانده برای ما مشخص كرده بودند.

سینه زنی در سپاه ممسنی

حدود ساعت 10 با اتوبوس حركت كرديم. برای نهار و نماز در سپاه ممسنی توقف كرديم و برای شام در سپاه اميديه كه شب برادران آن سپاه به اتفاق ما سينه زنی راه انداختيم و تا ساعت نه 9 مشغول بوديم. آن شب برادران سپاه اميديه با شور و حال و گرمی طبق آداب مخصوص خودشان سينه زدند. خلاصه قرار شد كه ما شب را در آن جا بمانيم و صبح زود حركت كنيم و همين كار را هم كرديم.

قسمت 2 خاطره خودنوشت

انتهای متن/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده