وصیت نامه شهید «عباس میرزایی» به مناسبت سالروز ولادت منتشر شد به همراه دستخط شهید
مادر عزیزم انشاء الله راه کربلا باز می شود و شما می روید در کربلا اگر رفتید در آنجا به یاد ما هم باشید و بگوئید. ای حسین منهم یک فرزند داشتم و به عشق تو بسوی خدا پرواز کرد. مادر عزیز اگر خبر شهادت مرا برای شما آوردند تمام برنامه ها و مجالس و ختم ها را به عهد و هیئت پیروان شهدای کربلا و برادر محمد حاج ابوالقاسمی بگذارید.
شهید «میرزایی» چه رهنمودهایی به خانواده اش می کند؟
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران: شهید عباس میرزایی/ هفدهم فروردين 1344 در محله صفاييه از توابع شهرستان ری به دنيا آمد. پدرش نورعلی، در کارخانه کارگری می کرد و مادرش نصرت نام داشت. تا دوم متوسطه در رشته تجربی درس خواند. کارمند صنایع دفاع و مهمات سازی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بيست و چهارم دی 1365 ، با سمت دوشكاچی در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به سینه و کمر، شهید شد. مزار وی در بهشت زهرای شهرستان تهران قرار دارد.

شهید عباس میرزائی ساعت یازده ظهر روز بیست و هشتم آذر 65 در سنگر وصیت نامه ای در مورد خانواده اش نوشته است که در ادامه می خوانید؛

وصیت نامه ای به پدر و مادرم و خانواده عزیز؛

مادرم: مادر عزیزم من شما را خیلی دوست داشتم و اگر بعضی وقتها شما را ناراحت می کردم باید مرا ببخشید من قدر شما را در جبهه ها که می رفتم متوجه شدم مادر عزیز عکسی که در پاکت وصیت نامه گذاشته ام که در عکاسی ری شهر در شهر ری انداخته ام آن را بزرگ کنید و برای اعلامیه استفاده کنید.

مادر عزیزم انشاء الله راه کربلا باز می شود و شما می روید در کربلا اگر رفتید در آنجا به یاد ما هم باشید و بگوئید. ای حسین منهم یک فرزند داشتم و به عشق تو بسوی خدا پرواز کرد. مادر عزیز اگر خبر شهادت مرا برای شما آوردند تمام برنامه ها و مجالس و ختم ها را به عهد و هیئت پیروان شهدای کربلا و برادر محمد حاج ابوالقاسمی بگذارید.

برادر عزیزم محمود: محمودجان من تو را خیلی دوست داشتم و تو این را قبول نمی کردی. من هر چه تو را نصیحت می کردم فقط به این خاطر بود که تو منحرف نشوی. برادر عزیزم نکنه یک وقت خدائی نکرده پدر و مادر را اذیت کنی و آنها را ناراحت کنی همیشه با آنها خوب باش و آنها را تنها نگذار. در ضمن به بسیج برو و هیچ وقت از قرآن و خدا و اسلام جدا نشو که اگر کنار گیری کنی منحرف می شوی.

می دانم شما هم مرا خیلی دوست داشتی در عوض من هم شما را خیلی دوست داشتم. خواهرم مهری: مهری جان من شما را خیلی دوست داشتم و دوستی من و شما مثل دوستی ابی عبداله و خواهرش زینب بود من هیچ وقت یادم نمی رود لحظه ایی من می خواستم به جبهه بروم مرا بوسیدی و بعد مرا از زیر قرآن رد کردی من در جبهه همیشه به یاد همان لحظه بودم.

شهید «میرزایی» چه رهنمودهایی به خانواده اش می کند؟

خواهرم سعی بچه هایت را خوب تربیت کنی و به سوی اسلام و قرآن آنها را تشویق کنید. خواهرم اعظم: اعظم جان من شما را خیلی دوست داشتم خواهر عزیزم من به شما خیلی بی احترامی کرده ام مرا حلال کن همانطور که مادرم می گفت شما از بچگی قالی می بافتی و از طریق مرا بزرگ کردید.

خواهر کوچکم لیلا: خواهرم من شما را خیلی دوست داشتم من شما را خیلی اذیت کردم امیدوارم که مرا حلال کنی و شما سعی کن درس بخوانی و از اسلام و قرآن جدا نشوی تا در آینده بتوانی خدمتی به اسلام و قرآن و خانواده ات بکنی.

داماد عزیزمان عبداله میرزائی و عزیزاله من شما را خیلی دوست داشتم اگر من شما را ناراحت کردم مرا ببخشید دیگر عرضی ندارم امیدوارم که در زندگی تان شاد و خرم باشید تمام فامیلها: هان ای عزیزان من شماها را دوست داشتم و اگر شما را ذیت کردم امیدوارم به بزرگی خودتان مرا ببخشید و از خداوند متعال بخواهید که گناهان مرا ببخشد در مورد آن که به کمیته گفتم که شما مشروب خوردید و شما را ناراحت کردند مرا حلال کنید.

دیگر عرضی ندارم در آخر باید بگویم که امام را تنها نگذارید و پشتیبان جمهوری اسلامی ایران باشید جبهه ها را خالی نگذارید و هیچ وقت از یاد خدا و اسلام و قرآن غافل نشوید. اگر شما اینها را انجام بدهید من قول می دهم در آخرت شما را شفاعت کنم مخصوصاً پدر و مادرم و برادرم و خواهرانم و دامادهایمان.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته / عباس میرزایی

منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده