تهاجم ارتش آلمان به روسيه ، در ماه ژوئن سال 1941 اتفاق افتاد و طي چند روز ، سربازان نازي ، ارتش هاي مدافع را به محاصره در افكنده ، ده ها هزار اسير گرفتند . در ماه دسامبر همان سال ژنرال ژوكف نيروهاي هيتلر را زير ضربات خود گرفت اما ، شكست ستون فقرات ارتش نازي ، در استالينگراد ـ سن پطرزبوگ ـ روي داد . در اين جبهه ، سربازان روس از رود دن گذشتند و به رغم يورش تانك هاي آلماني به فرماندهي فيلد مارشال مانشتاين ، ارتش ششم هيتلر را به محاصره در افكندند و درآخرين روز ماه ژانويه سال 1943 به تسليم وا داشتند . تجاوز ارتش عراق به ايران با استعداد 48 يگان سازماندهي شده و در قالب تيپ ها و لشكرهاي زرهي ، مكانيزه و پياده در 31 شهريور 1359 روي داد . نيروهاي رزمي ايران متشكل از ارتش ، سپاه و بسيج به رغم نا آمادگي ، با قدرت كامل در مقابل متجاوزان ايستادند . اما كوشش ها و جانفشاني هايشان موثر نيفتاد و شهر خرمشهر با وجود مقاوتي اسطوره اي به دست سربازان بعثي افتاد .

تهاجم ارتش آلمان به روسيه ، در ماه ژوئن سال 1941 اتفاق افتاد و طي چند روز ، سربازان نازي ، ارتش هاي مدافع را به محاصره در افكنده ، ده ها هزار اسير گرفتند . در ماه دسامبر همان سال ژنرال ژوكف نيروهاي هيتلر را زير ضربات خود گرفت اما ، شكست ستون فقرات ارتش نازي ، در استالينگراد ـ سن پطرزبوگ ـ روي داد . در اين جبهه ، سربازان روس از رود دن گذشتند و به رغم يورش تانك هاي آلماني به فرماندهي فيلد مارشال مانشتاين ، ارتش ششم هيتلر را به محاصره در افكندند و درآخرين روز ماه ژانويه سال 1943 به تسليم وا داشتند .
تجاوز ارتش عراق به ايران با استعداد 48 يگان سازماندهي شده و در قالب تيپ ها و لشكرهاي زرهي ، مكانيزه و پياده در 31 شهريور 1359 روي داد . نيروهاي رزمي ايران متشكل از ارتش ، سپاه و بسيج به رغم نا آمادگي ، با قدرت كامل در مقابل متجاوزان ايستادند . اما كوشش ها و جانفشاني هايشان موثر نيفتاد و شهر خرمشهر با وجود مقاوتي اسطوره اي به دست سربازان بعثي افتاد .
در ساعت سه بامداد 10 ارديبهشت سال 61 مرحلۀ نخست عمليات « بيت المقدس » آغاز شد و روز سوم خرداد ماه همان سال به آزاد سازي خرمشهر انجاميد . در اين نبرد حناسي ، دلاوران ايراني به ابتكاري شگفت دست يازيدند و از رود خروشان كارون گذشتند و ستون فقرات دشمن را در هم شكستند .
در نوشتار حاضر ضمن بررسي مشتركات دو جنگ حماسي مذكور به برخي نمايش هاي مربوط به سقوط و آزاد سازي خرمشهر مگاهي خواهيم داشت و مي كوشيم پيشنهادهايي براي بهبود كيفيت اين آثار عرضه كنيم .
يك
نبرد استالينگراد ؛ ايستادگي پيروزمند
« ساعت سه و سي دقيقۀ بامداد روز يك شنبه بيست و دوم ژوئن سال 1941 ، يعني درست همان روزي كه يك صد و بيست و نه سال پيش ناپلئون به قصد تسرف مسكو از رودنيه من گذشته و درست يك سال پيش از آن كه كشور ناپلئون در جنگل كامپين ـ نزديك پاريس ـ قرار داد شكست و تسليم خود را امضاء كرده بود ، توپ هاي آلمان نازي در جبهه اي به طول يك هزار ميل به غرش در آمدند و لشكرهاي زره پوش و مكانيزۀ آدولف هيتلر ، از نيه من و رودهاي گوناگون ديگر گذشتند و مرزهاي روسيه را شكافتند و به سرعت پيش تاختند ....
اين ، ارتشي بود كه تا آن زمان ، شكست ناپذير مي نمود .
ارتش سرخ ، به رغم همۀ اخطارها و نشانه هاي هشدار دهنده ، همان گونه كه ژنرال هالدر رئيس ستاد كل ارتش آلمان ، روز اول حمله در دفتر خاطرات خود نوشت : « از لحاظ تاكتيك ، دشمن در سراسر جبهه غافلگير شد ... » و باز به قول او : « واقعيت اين است كه در بسايري از نقاط سرحدي ، روس ها براي اقدامات نظامي ، حتي صف آرايي هم نكرده بودند و پيش از آن كه بتوانند به فكر مقاومت افتند ، سيل خروشان ارتش آلمان ، از سر ايشان گذشت » .
تمامي پل هاي اوليه ، دست نخورده به چنگ سپاهيان هيتلر افتاد و صدها هواپيماي جنگي ، در فرودگاه ها خرد و نابود شد . طي دو ـ سه روز ، سربازان نازي ، ارتش هاي كامل روسيه را به محاصره افكندند و ده ها هزار اسير گرفتند . چنين به نظر مي رسيد كه « جنگ برق آساي آلمان در لهستان » با همۀ خصوصيات و آثار و نتايج آن ، بار ديگر در روسيه تكرار شده است ...
هالدر كه هميشه مردي محتاط و دور انديش بود ، در دفتر خاطرات روزانۀ خود نوشت : « ديگر مي توان گفت كه جنگ برق آسا در روسيه ، طي چهارده روز به نتيجه رسيده است » و افزود :
« تا چند هفته ديگر ، كار به ملي تمام است » .
اما كار تمام نشده بود .
سپيده دم روز ششم دسامبر سال 1941 ژنرال گئورگي ژوكف كه از شش هفته پيش به جاي مارشال تيموشنكو ، فرمانده جبهۀ مركزي شده بود ، نازي ها را به زير نخستين ضربات خود گرفت ....
برابر مسكو ، در جبهه اي به طول دويست ميل ، « ژوكف » هفت ارتش و دو سپاه سواره نظام را ـ مجموعاً يك صد لشكر ـ وارد ميدان كرد . اين نيرو ، مركب از سربازان تازه نفس و جنگ ديده اي بود كه براي نبرد در هواي بسيار سرد و پر برف ، مجهز شده و تعليم گرفته بودند .
ضربه اي كه اين سردار نسبتاً گمنام روسيه ، با چنان « نيروي » زورمند پياده و تانك و توپخانه و سواره نظام و هواپيما ، بر سر نازي ها كوفت ، آن چنان ناگهاني و خرد كننده بود كه ارتش آلمان و رايش سوم ، هرگز از زير دست آن به درستي كمر راست نكرد و اين همان نيرويي بود كه آدولف هيتلر ، حتي كمترين اطلاعي از وجود آن نداشت .
در روزهاي باقي ماندۀ آن ماه دسامبر سرد و تلخ ، و در اوايل ژانويۀ سال 1942 ، تا چند هفته چنين به نظر مي رسيد كه ارتش هاي شكست خوردۀ آلمان ـ كه در حال عقب نشيني بودند و سربازان روسيه ، دائماً جبهۀ ايشان را مي شكافتند ـ ممكن است در ميان برف ها متلاشي و معدوم شوند ، هم چنان كه « ارتش كبير » ناپلئون ، به اين مصيبت و بدبختي دچار آمده بود . در چندين لحظۀ بحراني ، ارتش آلمان به اين سرنوشت ، بسيار نزديك شد . شايد به خاطر تصميم و ارادۀ هيتلر و مسلماً صلابت و سر سختي سربازان آلماني بود كه ارتش هاي رايش سوم را از تلاشي و اضمحلال كامل بازداشت . ليكن ، شكست قواي آلمان ، بزرگ بود . درست است ؛ ارتش سرخ لطمه ديده ، ولي از ميان نرفته بود . مسكو ، تسخير نشده بود ، لينگراد و استالينگراد و چاه هاي نفت قفقاز نيز ، هيچ يك به تصرف نازي ها در نيامده و در شمال و جنوب روسيه ، شاهراه هاي حياتي آن كشور كه به انگلستان و آمريكا مي رفت ، هنوز باز بود .
سراسر ماه اكتبر 1942 ، پيكارهاي خونين خياباني ، در خود استالينگراد دوام داشت . آلماني ها ، خانه به خانه ، پيشروي هاي مختصري مي كردند . ليكن اين پيشروي ها ، با تلفاتي حيرت انگيز ، همراه بود . به دليل آن كه : ويرانه هاي يك شهر بزرگ ـ همان گونه كه هر كس جنگ هاي جديد را ديده باشد ، آگاه است ـ براي دفاع سرسختانه و طولاني ، فرصت هاي بسيار دست مي دهد و روس ها كه از هر وجب ويرانه ها ، تا آخرين قطرۀ خون خويش دفاع مي كردند ، از اين فرصت ها ، حداكثر بهره را مي بردند .
با آن كه هالدر و پس از او جانشين وي ـ سايت لر ـ به هيتلر هشدار دادند كه سربازان آلماني رفته رفته در استالينگراد خسته و فرسوده مي شوند ، كل اصرار داشت كه سربازان او پيش روند . در نتيجه ، لشكرهاي تازه نفس به صحنۀ نبرد گسيل مي شدند و چيزي نمي گذشت كه در دوزخ استالينگراد خرد و نابود مي گشتند .
استالينگراد ، به جاي آن كه وسيله اي براي رسيدن به هدف باشد ، خود يك « هدف » شده بود . هنگامي كه واحدهاي آلماني به كرانه هاي غربي ولگا واقع در شمال و جنوب شهر رسيدند و رفت و آمد از رودخانه را قطع كردند ، به هدف خود رسيده بودند . در اين زمان ، تصرف استالينگراد براي هيتلر مسألۀ آبرو و اعتبار شخصي شده بود . وقتي حتي سايت سلر آن اندازه جرأت يافت كه به پيشوا خاطر نشان سازد : به سبب خطري كه جناح طولاني شمالي قواي آلمان را در كرانۀ دن تهديد مي كند ، ارتش ششم بايد از استالينگراد به « پيچ » رود دن عقب نشيند ، هيتلر سخت به خشم آمد و فرياد برآورد : « سرباز آلماني ، هر جا قدم مي گذارد ، همان جا مي ماند . »
با همۀ اين ها ، و به رغم اوضاع و احوال سخت جان كاه جبهۀ جنگ و تلفات سنگيني كه قواي آلمان مي داد ، ژنرال پاولوس فرماندۀ ارتش ششم ، روز بيست و پنجم اكتبر با بي سيم به هيتلر آگهي داد كه اميدوار است استالينگراد را حداكثر تا دهم نوامبر ، كاملاً تسخير كند و هيتلر كه از اين اطمينان به نشاط آمده بود ، روز بعد فرمان ها صادر كرد تا ارتش ششم و ارتش چهارم زره پوش ( كه در جنوب شهر مي جنگيد ) آماده باشند تا به محض سقوط استالينگراد ، از شمال و جنوب ، در طول كرانۀ ولگا پيش روند .
البته هيتلر از خطري كه در كرانۀ دن متوجه قواي آلمان بود ، بي خبر نبود . و سرانجام ، خبر حملۀ متقابل ارتش سرخ در كرانۀ دن به وي رسيد . روسيان سپيده دم روز نوزدهم نوامبر سال 1942 ، در مسان توفان برف ، حملۀ متقابل خود را آغاز كرده بودند ... و دو سه ساعت بعد ، به جهان گشاي نازي و سرداران او اطلاع داده شد . با آن كه در اين ناحيه ، انتظار حملۀ سپاهيان سرخ مي رفت ، در « سازمان فرماندهي عالي » كسي معتقد نبود كه حمله تا آن حد بزرگ و پر دامنه باشد كه هيتلر و مشاوران نظامي اصلي او ، كايتل و يودل را ، شتابان و پروس شرقي ( ستاد هيتلر ) باز گرداند .
ولي .... مكالمۀ تلفني فوري و پر شتاب ژنرال سايت سلر ـ رئيس جديد يتاد كل ارتش آلمان در راستنبورگ مانده بود ـ آرام شخاطر هيتلر و ژنرال هاي او را بر هم زد . سايت سلر ، بنابر آن چه در دفتر يادداشت هاي روزانۀ سازمان فرماندهي عالي ثبت است ، « خبرهاي هراس انگيز » داشت . به اين معنا : درست در نخستين ساعات حمله ، نيروي زره پوش عظيم و متفوق ارتش سرخ ، در ميان سرافيموويچ و كلتسكايا واقع در كرانۀ دن ، شمال غربي استالينگراد ، صفوف سپاهيان ارتش سوم روماني را سرتاسر شكافته بود .
در جنوب شهر محاصره شدۀ استالينگراد ، قواي نيرومند ديگر روس ، با قدرت و صلابت بسيار ، به ارتش چهارم زره پوش آلمان و ارتش چهارم روماني حمله برده بود . و هر لحظه بيم آن مي رفت كه جبهات هر دو را بشكافند ...
براي هر كس كه به نقشه نگاه مي كرد ، به ويژه براي ژنرال سايت سلر ، هدف حملات روسيان آشكار بود . رئيس جديد ستاد كل ، بنابر اطلاعاتي كه سازمان جاسوسي ارتش به او داده بود ، مي دانست كه دشمن براي رسيدن به هدف خود در جبهۀ جنوب ، سيزده ارتش و هزاران تانك متمركز كرده است . سپاهيان سرخ ، با قدرت و توانايي تمام ، به سرعت از شمال و جنوب پيش مي آمدند تا رشتۀ ارتباط سربازان آلمان و استالينگراد را بگسلند و ارتش ششم نازي ها را كه در آن شهر مي جنگيد ، يا ناگزير به عقب نشيني سريع به سوي غرب كنند و يا آن را به محاصره افكنند ...
سايت سلر ، بعدها گفت : « به مجرد آن كه دانستم چه حادثه اي در شرف وقوع است ، به هيتلر اصرار كردم اجازه دهد تا ارتش ششم از استالينگراد به « پيچ » رود دن عقب نشيند ، يعني همان جايي كه مي شد جبهۀ فرو ريخته را اصلاح كرد . ولي از اين گفتۀ من ، پيشوا سخت به خشم آمد و فرياد كشيد : « من ولگا را رها نمي كنم ، من از ولگا عقب نشيني نخوام كرد ! » و مطلب به همين جا ختم شد . اين تصميم كه در چنان حال ديوانه واري اتخاذ شده بود ، بي درنگ به مصيبت و نكبت انجاميد . پيشوا ، شخصاً فرمان داد كه ارتش ششم در استالينگراد ، محكم سر جاي خود بايستد و با تمام قوا بجنگد و مقاومت كند » .
در اين هنگام ، بيست لشكر آلماني و دو لشكر رومانيايي ، در استالينگراد به محاصره افتاده بودند . پاولوس با بي سيم اطلاع داد كه سپاهيان محاصره شدۀ او روزانه دست كم به هفتصد و پنجاه تن مهمات احتياج دارند و اين مهمات بايد از راه هوا به آنان برسد . ولي حمل اين مقدار ساز و برگ جنگي ، بارها بيش از قدرت و ظرفيت نيروي هوايي آلمان بود . به آن دليل كه نيروي مذكور با هواپيماهاي مخصوص حمل و نقل ، به اندازه اي كه لازمۀ اين كار بود ، نداشت ؛ اگر هم مي داشت ، تمام هواپيماها نمي توانستند از ميان هواي توفاني و از فراز منطقه اي كه در اين زمان روس ها به سبب كثرت جنگنده هاي خويش بر آن اشراف داشتند ، بگذرند و به مقصد برسند . با وجود اين ، گورينگ به هيتلر اطمينان داد كه نيروي هوايي آلمان مي تواند از عهدۀ اين كار برآيد . ليكن آن كار را هرگز آغاز نكرد ....
نجات ارتش ششم ، با يك اقدام علمي تر و شجاعانه ، امكان پذير بود . روز بيست و پنجم نوامبر ، هيتلر « فيلد مارشال فن مانشتاين » ، يكي از با استعدادترين سرداران جنگلي خود را از جبهۀ استالينگراد احضر كرد و او را به فرماندهي واحد جديدي كه تازه تأسيس شده بود و « ارتشگروه دن » نام داشت ، گماشت . مأموريت مانشتاين آن بود كه راه خويش را از جانب جنوب غربي بگشايد و پيش رود و ارتش ششم را در استالينگراد نجات دهد .
تلاش هيتلر براي نجات ارتش ششم
ليكن در اين هنگام ، « پيشوا به فرماندۀ واحد جديد خود ، شرايطي امكان پذير را تحميل كرد . مانشتاين كوشيد به هيتلر توضيح دهد كه تنها راه رهايي ارتش ششم آن است كه حلقۀ محاصرۀ سرخ را بشكافد و از استالينگراد بيرون آيد و به سوي غرب برود و در همين زمان قواي او ، كه پيشاپيش آن ارتش چهارم زره پوش پيش مي رود ، عليه سپاهيان روسيه كه بين دو نيروي آلمان قرار دارند ، به جانب شمال شرقي پيشروي كند . ولي ، يك بار ديگر ، هيتلر حاضر نشد از ولگا عقب نشيند . او گفت : ارتش ششم در استالينگراد مي ماند و مانشتاين بايد جنگ كنان راه خود را بگشايد و در آن جا به ارتش ششم برسد .
اين كار ، همچنين كه مانشتاين سعي كرد كه با فرماندۀ كل بحث و براي او استدلال كند ، امكان پذير بود ، زيرا : روسيان بسيار نيرومند بودند ...
با وجود آن ، مانشتاين روز دوازدهم دسامبر ، با خاطري افسرده حملۀ خود را آغاز كرد . ستاد ارتش آلمان ، بر ا ين حمله ، نام محرمانۀ « تند باد زمستاني » نهاده بود و بايد گفت به اسم درست و بجايي بود ، زيرا در اين زمان ، زمستان روسيه ، با خشم و خروش بسيار بر استپ هاي جنوبي مي كوفت و در مسير خود برف ها را كومه مي كرد و دماسنج را به زير صفر مي كشيد ....
در آغاز كار ، حملۀ مانشتاين ، نيكو دوام يافت .
ارتش چهارم زره پوش ، به فرماندهي ژنرال « هوت » ، از دو سوي راه آهن كوتل نيكوفسكي به جانب شمال شرقي ميدان پيكار پيش تاخت و به هفتاد و پنج ميلي استالينگراد رسيد . تا روز نوزدهم دسامبر ارتش مذكور به چهل ميلي حومۀ جنوبي شهر رسيده و در بيست و يكم دسامبر ، در سي ميلي استالينگراد بود .... شب ها ، از آن سوي استپ هاي پر برف ، سربازان محاصره شدۀ ارتش ششم ، علائم نوراني را كه نجات دهندگانشان مي دادند ، مي ديدند .
در اين لحظه ، بنا بر شهادتي كه ژنرال هاي آلماني بعدها دادند ، خارج شدن ارتش ششم از استالينگراد و آمدنش به سوي خطوط جبهۀ ارتش چهارم زره پوش ، كه در حال پيشروي بود و تقريباً بي شبهه ، قرين كاميابي مي شد . ليكن باز بار ديگر ، هيتلر چنان كاري را قدغن كرد . روز بيست و يكم دسامبر ، سايت سلر با پافشاري و اصرار ، از « پيشوا » اجازه گرفت تا سربازان پاولوس از استالينگراد بيرون بروند ، به شرط آن كه در عين حال ، آن را رها نكنند ! رئيس ستاد كل ارتش آلمان مي گويد : « چيزي نمانده بود كه اين حماقت ، مرا ديوانه كند . »
سايت سلر بعدها نقل كرد : « شب بعد ، از هيتلر تقاضا كردم كه بيرون آمدن ارتش ششم را از استالينگراد تصويب كند . به او خاطر نشان ساختم كه اين كار ، بي گفت و گو آخرين شانس ما براي رهايي دويست هزار سرباز ارتش پاولوس است .
ولي هيتلر راضي نشد . من بيهوده ، اوضاع و احوالي را كه در داخل « دژ » كذايي وجود داشت ، براي او تشريح كردم ؛ يأس و نوميدي سربازان گرسنه را ، اين نكته را كه سپاهيان اعتماد و اطمينان خودرا به فرماندۀ كل از دست داده اند ، مرگ و مير زخمي ها را به سبب فقدان معالجات شايسته و لازم و اين مطلب را كه هزاران نفر از سرما جان مي دهند ، همه را يك يك شرح دادم و بيان كردم . ليكن او در برابر اين استدلال ها ، به همان سان خونسرد و بي اعتنا بود كه در مقابل استدلال هاي پيشينم بي اعتنا باقي مانده بود . »
در اين حال ، ژنرال « هوت » ، با استالينگراد بيش از سي ميل فاصله نداشت ، ولي چون در رو به رو و جناحين خود به مقاومت روز افزون روسيان برخورده بود ، توانايي آن را نداشت كه اين آخرين فاصله را بپيمايد . وي معتقد بود كه اگر ارتش ششم از استالينگراد بيرون بيايد ، او هنو زهم مي تواند به آن ملحق شود و آن وقت ، هر دو نيرو خواهند توانست به « كوتل نيكوفسكي » عقب نشيني كنند . اين اقدام ، دست كم دويست هزار آلماني را از مرگ نجات مي داد .
اين كار ، تا يكي دو روز ، يعني بين بيست و يكم و بيست سوم دسامبر ، شايد امكان پذير بود ؛ ليكن در بيست و سوم دسامبر ، ديگر محال شده بود ، زيرا ارتش سرخ ، بي آن كه ژنرال هوت از ماجرا خبر داشته باشد ، ضربات خويش را در بخش هاي شمالي تر جبهه فرود آورده و در اين وقت ، جناح چپ ، تمامي « ارتشگروه دن » مانشتاين را به خطر افكنده بود . شب بيست و دوم دسامبر ، مانشتاين به هوت تلفن كرد كه خود را براي گرفتن فرمان هاي سخت جديد آماده كند . روز بعد ، فرمان ها رسيد . هوت مي بايستي از كوشش و تلاش خويش براي رسيدن به استالينگراد دست بردارد ؛ يكي از سه لشكر زره پوش خود را به شمال ، به جبهۀ دن بفرستد ، و هر جا كه هست و با هر نيرويي كه براي او باقي مانده است و هر گونه كه بتواند ، از خود دفاع كند .
كوشش جهان گشاي نازي براي نجات ارتش ششم ، به شكست و ناكامي انجاميده بود ...
فرمان هاي سخت جديد مانشتاين ، به اين سبب صادر شده بود كه روز هفدهم دسامبر ، خبرهايي هراس انگيز به او رسيده بود . بامداد آن روز ، در بوگوچار ، كرانۀ شمالي دن ، يكي از ارتش هاي روس ، جبهۀ ارتش هشتم ايتاليا را دريده و تا شامگاه همان روز شكافي به عمق بيست و هفت ميل در آن پديد آورده بود . در مدت سه روز ، وسعت اين شكاف ، به نود ميل رسيد ... ايتاليايي ها ، با وحشت و هراس مي گريختند ... و در جنوب ، ارتش سوم روماني نيز كه قبلاً يعني روز نوزدهم نوامبر ، روز آغاز حملۀ تعرضي روسيان ، به ضربات سخت و پي گير سپاهيان سرخ دچار آمده بود ، در حال تلاشي و اضمحلال بود . از اين رو ، شگفت انگيز نبود كه مانشتاين ناگزير بخشي از قواي زره پوش هوت را بگيرد و آن را براي پيشگيري از توسعۀ بيشتر شكاف جبهه ، گسيل دارد . شكست و نكبت نازيان ، تسلسل يافت ....
سربازان آلماني كه در قفقاز و كرانۀ دن مي جنگيدند ، اگر نتوان گفت در حال فرار بودند ، بايد گفت تا آن جا كه مي توانستند ، با شتاب از آن مناطق بيرون مي رفتند تا از افتادن به حلقۀ محاصرۀ روسيان بپرهيزند . هنگامي كه سال 1943 آغاز شد ، اين نيروها هر روز بيشتر ، از استالينگراد عقب مي نشستند . آنكه وقت آن شده بود كه سپاهيان سرخ ، كار نازي ها را در استالينگراد بسازند ...
بامداد روز دهم ژانويه ، بيست و چهار ساعت پس از سپري شدن مدتي كه براي تسليم ارتش ششم تعيين شده بود ، سپاهيان سرخ ، با گلوله باران توپخانه ، با آتش و آهني كه از دهانۀ پنج هزار توپ فوران مي كرد ، آخرين مرحلۀ نبرد استالينگراد را گشودند ...
پيكاري سخت و خونيني در گرفت ... بر فراز ويرانه هاي يخ زدۀ شهر ، حريفان با دلاوري باور نكردني مي جنگيدند وبه كشتار ادامه مي دادند ... ليكن اين پيكار ، طولاني نبود .
طي شش روز ، موضع دفاعي نازيان ، به نصف يعني به ناحيه اي كه طول آن پانزده ميل و عريض ترين نقطۀ آن نه ميل بود ، تقليل يافت . تا روز بيست و چهارم ژانويه ، موضع مذكور به دو بخش تقسيم شده و آخرين فرودگاه كوچك هوايي كه اندك وسايلي ( به ويژه دارو براي بيماران و زخمي ها ) مي آوردند ، بيست و نه هزار سرباز بستري را از صحنۀ پيكار به در برده بودند و ديگر نمي توانستند زمين بنشينند .
پايان ماجرا ساده بود . شامگاه آخرين روز ما ژانويۀ سال 1943 ، پاولوس ، واپسين پيام خود را به ستاد « پيشوا » فرستاد :
« سربازان ارتش ششم ، در حالي كه به سوگند خود وفادار و از اهميت عظيم مأموريت خويش آگاه اند ، سنگر خود را به خاطر پيشوا و وطن ، تا آخرين نفر و آخرين فشنگ ، حفظ كردند . »
ساعت 7 و 45 دقيقۀ بعد از ظهر ، متصدي دستگاه بي سيم ستاد ارتش ششم نيز آخرين پيامش را مخابره كرد :
« روس ها ، پشت در پناهگاه زير زميني مان هستند . ما سرگرم خراب كردن دستگاه بي سيم هستيم . » و سپس حروف " GL " را به پايان پيام افزود .
سرانجام بر مسلخ پوشيده از برف و آغشته به خون ميدان جنگ ، آرامش و سكوت ، حاكم شد . ساعت 2 و 45 دقيقۀ بعد از ظهر روز دوم فوريه ، يك هواپيماي اكتشافي آلمان ، در ارتفاع بسيار ، بر فراز شهر به پرواز در آمد و با بي سيم به پشت سر خبر داد : « در استالينگراد ، به هيچ وجه نشاني از جنگ ديده نمي شود . »
تا آن هنگام 91000 سرباز آلماني ـ از جمله بيست و چهار ژنرال ـ نيمه گرسنه ، سرمازده ، بسياري از آنان زخمي ، همه خرد و گيج و حيران ، در سرماي 24 درجه زير صفر ، پتوهاي غرقه به خون خشكيده را بر سر كشيده بودند و گوشه هاي آنرا محكم به دست گرفته بودند و ميان يخ و برف ، لنگ لنگان به سوي اردوگاه هاي ملال انگيز و يخ بستۀ اسيران جنگي كه در سيبري جاي داشت ، مي رفتند ...
به استثناي 20000 سرباز رومانيايي و 2900 سرباز زخمي كه آنان را با هواپيما از ميدان جنگ بيرون برده بودند ، اين ، تمامي عده اي بود كه از يك ارتش كشور گشا بر جاي مانده بود ؛ ارتشي كه تا دو ماه پيش ، شمارۀ سربازان آن به 285000 تن مي رسيد . بقيه ، قتل عام شده بودند و از آن 91000 تن آلماني نيز كه در آن روز زمستاني ، راه پر آزار اسارت را پيمودند ، تنها 5000 تن خاك وطن را دوباره ديدند .
دو
عبور از كارون و آزادي خرمشهر
« ساعت ده صبح چهارم آبان ماه ، شهر ـ خرمشهر ـ كاملاً سقوط كرد و آخرين مدافعان آن پس از سي و چهار روز مقاومت با دلي خونين و تني خسته ، عقب نشستند و خود را با قايق به شرق كارون رساندند . در آن سوي كارون ناگهان بغض يكي از بچه ها تركيد و بر لب رودخانه ايستاد و رو به شهرش ـ شهري كه حالا زير چكمه هاي دشمن بود ـ فرياد كشيد : « خرمشهر ، صداي من را مي شنوي ؟ خرمشهر به بعثي ها بگو ما بر مي گرديم ! آزادت خواهيم كرد ! »
همگي گريه مي كردند و بعضي ها سر به نخل ها مي كوبيدند ، اما در دل ، همه با خرمشهر وعده مي كردند كه باز گردند و از چنگ دشمن عراقي رهايش كنند . »
عمليات بيت المقدس و آزاد سازي خرمشهر
« چهل روز پس از پيروزي در عمليات فتح المبين ، در تاريخ 10/1/1361 جلسه اي با حضور مشترك فرماندهان ارتش و سپاه با هدف آزادسازي خرمشهر تشكيل و به كليۀ يگان ها ابلاغ شد كه طي دو هفته به بازسازي يگان ها و طرح ريزي عمليات اقدام كنند . »
اهداف عمليات
1 . در هم شكستن نيروهاي سازماندهي شدۀ دشمن ؛
2 . آزاد سازي بخش عمده اي از اراضي اشغالي منطقۀ عمومي غرب رودخانۀ كارون يعني محدودۀ دو رودخانۀ كارون و كرخه ( دقيقاً حد فاصل بين آبادان تا اهواز ) . هورالهويزه و پادگان حميد در جنوب اهواز و شهر خرمشهر ، با هدف پيشروي به سمت بصره تا تنومه واقع در شرق اروند رود .
پس از 25 روز تلاش پيگير و پياپي براي آماده سازي عمليات بيت المقدس ، سرانجام با آغاز ارديبهشت ماه سال 1361 ، آخرين جلسات قرار گاه ها و يگان ها براي بررسي مانور عمليات برگزار شد . در همين جلسات بود كه مسؤوليت پشتيباني عمليات بر عهدۀ جهاد سازندگي قرار گرفت .
منطقۀ عمليات بيت المقدس ، از لحاظ موقعيت طبيعي ، همچنين پيش بيني احداث پل بر روي رودخانۀ كارون ، به شكلي ويژه نياز به كار مهندسي گسترده داشت . در مقايسه با عمليات فتح المبين كه فعاليت مهندسي ـ رزمي محدودتر بود ، عمليات بيت المقدس به دليل گستردگي عملياتي ، بسيار مهم بود .
جهاد يازندگي كه از ابتداي جنگ ، مجاهدت و تلاشي فراوان از خود نشان مي داد ، در اين عمليات نيز حضوري گسترده و چشمگير داشت و محور اصلي اقدامات مهندسي را بر عهده گرفت .
عمليات بيت المقدس
در ساعت سه بامداد روز 10 ارديبهشت ماه سال 61 مرحله اول عمليات آغاز و طي آن 800 كيلومتر مربع از خاك كشور عزيزمان آزاد شد .
مرحله دوم ، ساعت 22 و سي دقيقۀ روز شانزدهم ارديبهشت ماه ، با هدف رسيدن به مرز بين المللي و به محاصره در آوردن خرمشهر به اجرا رسيد .
مرحلۀ سوم ، در ساعت 22 مورخ 19/2 آغاز شد . هدف اين مرحله ، آزادسازي خرمشهر بود . اين مرحله با پيروزي همراه نشد ، اما نيروها پس از پيشروي ، در سه كيلومتري شلمچه استقرار يافتند و با هدف تجديد قوا و سازماندهي اساسي ، وقفه اي در سرعت عمليات ايجاد كردند .
در فاصلۀ مرحلۀ سوم و مرحلۀ چهارم ، جلساتي بين فرماندهان سپاه و ارتش و جهاد سازندگي برگزار و در بخشي از آن ، مشكلات موجود بررسي و نسبت به عملكرد آينده ، تصميم گيري نهايي اتخاذ شد . يكي از اهداف اين جلسات ، جبران ضعف هاي موجود در امر مهندسي ، آتش ، زرهي ، بهداري و شناسايي بود .
بدين ترتيب مرحلۀ چهارم عمليات با هدف محاصره و آزاد سازي خرمشهر در ساعت 22 و 25 دقيقه ، دوم خرداد 1361 آغاز شد. خرمشهر كه پي از 34 روز مقاومت در برابر دشمن سقوط كرده و 575 روز در اشغال نيروهاي بعثي بود ، ظرف كمتر از 48 ساعت آزاد و به طور كامل از لوث وجود اشغالگران پاكسازي شد .
در ساعت 14 روز سوم خرداد ماه 1361 ، خبر آزاد سازي خرمشهر از صداي ايران به اطلاع مردم رسيد :
« شنوندگان عزيز توجه فرماييد ! خرمشهر آزاد شد . »
اين پيام چنان شور و غوغايي ميان ايرانيان ايجاد كرد كه همه در شهرها به خيابان ها آمدند و جشن گرفتند و كام يكديگر را با شيريني و شربت و نقل شيرين كردند .
دست آوردهاي عمليات بيت المقدس
در مجموع چهار مرحله عمليات ، مناطق زير آزاد شد :
1. شهر بندري خرمشهر ؛
2. شهر هويزه ؛
3. پادگان حميديه ؛
4. جادۀ مهم تداركاتي اهواز ـ خرمشهر ـ كرخه ـ كور ( نور ) ؛
5. جادۀ سوسنگرد ـ هويزه ؛
6. هشت پاسگاه مرزي تصرف و تأمين گرديد .
تلفات دشمن در عمليات بيت المقدس
از اسناد وو مدارك رژيم بعثي و همچنين جمهوري اسلامي ايران بر مي آيد كه تلفات و خسارات دشمن در طول عمليات بيت المقدس چنين بوده است :
 16 هزار كشته و مجروح .
 17 هزار و 499 تن اسير .
 سرنگوني 40 فروند هواپيما .
 سرنگوني 3 فروند هلي كوپتر .
 انهدام 550 دستگاه تانك و نفربر زرهي .
 انهدام 49 خودرو و ده ها قبضه توپ هاي سبك و سنگين .
 انهدام تيپ 8 مكانيزه از لشكر 3 .
 انهدام تيپ 606 پياده و تيپ 24 مكانيزه .
 خسارت سنگين به تيپ 426 پياده و تيپ هاي 51 و 34 زرهي و تيپ 27 مكانيزه از لشكر 1 .
 انهدام گردان تانك از تيپ 12 ، تيپ 6 و 12 زرهي از لشكر 2 ، تيپ هاي 6 و 2 از لشكر 3 ، تيپ 90 پياده لشكر 2 ، گردان تانك المنصور از تيپ 10 زرهي ، تيپ هاي 48ياده ، تيپ 10 زرهي ، تيپ هاي 46 مكانيزه و 37 زرهي از لشكر 12 ، تيپ 24 مكانيزه از لشكر 9 ، گروهان 288 پياده از لشكر 9 ، گردان 3 تانك از تيپ 14 ؛ ضربات سنگين به تيپ 9 گارد مرزي ، تيپ 10 گارد مرزي و 33 نيروهاي مخصوص و تيپ 238 گارد مرزي .
همچنين غنايم به دست آمده ازدشمن بعثي در اين عمليات به قرار زير است :
 1 فروند هلي كوپتر .
 105 دستگاه تانك و نفربر .
 56 دستگاه خودرو .
 95 هزار مين .
 ده ها قبضه توپ سبك و سنگين .
وجوه شباهت دو نبرد استالينگراد و سرعت و عمليات بيت المقدس
1. بهره گيري از عنصر غافلگيري و سرعت عمل هنگام حمله .
2. عبور از رودخانه ( گذر شگفت انگيز رزمندگان از رود كارون و يورش ارتش سرخ با گذر از رود دن ) .
3. عقب نشيني گستردۀ نيروهاي دشمن ( آلماني و بعثي ) به سوي مرزها .
4. آسيب پذيري جناحين و ضربه خوردن و محاصره شدن نيروهاي آلماني و بعثي بر اثر تاكتيك غلط .
5. دگرگوني پياپي فرماندهان واحدها توسط هيتلر و صدام حسين .
6. جايگزيني استراتژي تهاجم به جاي دفاع توسط فرماندهان عملياتي ( ايراني و روسي ) .
7. بهره گيري گسترده از نيروهاي مردمي به منظور بيرون راندن متجاوزان از دو كشور .
سه
نگاهي به نمايشنامه هاي دفاع مقدس در ارتباط با خرمشهر
در مورد عمليات شگفت انگيز « بيت المقدس » ـ كه به آزادي خرمشهر انجاميد ، تا جايي كه نگارنده ، نمايش هاي مختلف دفاع مقدس را به دقت مطالعه كرده است ، اثري كه روحيۀ حماسي و افتخار آميز اين نبرد را باز تابد ، مشاهده نمي شود . بسياري از نويسندگان در آثار نمايشي خود به سقوط خرمشهر ، تلفات غير نظاميان در جنگ ، مسائل گوناگون آوارگان و غربت وتنهايي آنان پرداخته اند . اما از اين نكته كه مي توان و بايد آثار جذاب و حماسي هم خلق كرد ، غافل مانده اند . دراين زمينه مي توان از تجربيات مفيد ادبيات جنگ روسيه كه بيانگر روحيۀ مقاوم و ايستادگي پر شور آنان در برابر اشغالگران نازي است ، بهره جست . به عنوان مثال ، نويسنده اي به نام « يوري بوندارف » رماني به اسم برف داغ نوشته كه گويا به صورت فيلم هم در آمده و قابليت تبديل به نمايشنامه را نيز دارد . در اين اثر خواندني و هيجان انگيز ، با مردم يعادي سرو كار داريم كه در هنگامۀ نبرد استالينگراد ، آن گاه كه تانك هاي ژنرال مانشتاين مي كوشند خط محاصرۀ سربازان آلماني در شهر را بشكافند و آنان را نجات دهند ، با پوست و استخوان خود به مقابله با تانك ها بر مي خيزند و صحنه هايي پر شكوه از رويارويي انسان وتانك ( گوشت و آهن ) در دل يخ و برف خلق مي كنند كه خواننده را بر جاي خود ميخكوب ساخته ، به تحسين و ستايش بر مي انگيزد .
سوال اين جاست كه مگر درعرصه هاي مختلف دفاع مقدس و به خصوص در زمان سقوط و باز پس گيري خرمشهر چنين مواردي كم داشته ايم و آيا اصولاً گرماي طاقت فرسا نمي تواند جايگزين سرماي وحشتناك روسيه شود ؟ چرا نمايشنامه هايي با اين ويژگي خلق نشد ؟
در اين جا به دو نمونه از صحنه هاي حماسي و دراماتيك عمليات بيت المقدس كه مي تواند به عنوان موقعيت نمايشي مورد استفاده نمايشنامه نويسان جوان قرار گيرد ، اشاره مي رود :
مورد اول :
« ... در آن مقطع ، خرمشهر همه چيز ما بود . اگر نمي توانستيم آزادش كنيم ، هيچ عمليات ديگري فايده نداشت ؛ حتي پيشروي در خاك عراق هم نمي توانست تسكينمان دهد .
چهار روز پس از عمليات فتح المبين ، احمد كارش را شروع كرد . شما رود كارون را ديده ايد ؟
ـ بله ، رود پر آبي است .
ـ و مهم تر از آن ، خروشان بودنش است . با امكانات اندكي كه در آن موقع داشتيم ، دشمن اصلاً تصور نمي كرد كه حتي فكر عبور از كارون را داشته باشيم . اين كار به يك خودكشي تمام عيار شباهت داشت . به نظر مي آمد در صورت عبور ، همه قتل عام خواهند شد . اما نيمه شب ، در حالي كه دشمن در خواب بود و تصور عبور نيروهاي ما را ـ از كارون ـ نداشت ، احمد نيروهايش را از رودخانه گذراند و در عمق بيست كيلومتري خط دشمن به جادۀ استراتژيك اهواز ـ خرمشهر رساند . واحدهاي عراقي ها كنار كارون بودند و رو در رويشان را مي پاييدند كه پشت سرشان و روي جاده ، درگيري تن به تن شروع شد . اين در حالي بود كه خود « صدام » هم در منطقه حضور داشت و جوخه هاي اعدام ، هر گونه عقب نسيني را با گلوله پاسخ مي دادند . بنابراين ، فشار بسيار زيادي به احمد آوردند ، اما او به زودي توانست نيروهايش را روي جاده تثبيت كند و از همان جا ، حملاتش را به سوي خرمشهر شورع كرد . جنگي نابرابر بود و عراقي ها خيال عقب نشيني نداشتند . خود احمد و اكثر نيروهايش ، زخمي شده بودند ، اما كوتاه نمي آمدند ، هر چند كه نيروي بدني شان به سرعت داشت ار بين مي رفت . سرانجا زماني رسيد كه همه با درماندگي ، از باز پس گيري خرمشهر نا اميد شدند . مقاومت و توان دشمن بي نظير بود . در اين زمان بود كه احمد و حسين خرازي تصميمي بي نظير گرفتند : عمليات استشهادي . آن ها همۀ نيروهايشان را جمع كردند و گفتند كه قصد دارند براي آخرين بار ، به دشمن حمله كنند و با توجه به توان دشمن ، به نظر نمي رسد كسي بتواند از اين حمله ، جان سالم به در ببرد . آن روز ، همه فكر مي كرديم آخرين روزي است كه مي توانيم احمد و حسين را ببينيم . اما شيوۀ دور زدن احمد بار ديگر نتيجه داد و ميان شگفتي تمام دنيا ، مقاومت عراقي ها در هم شكست و آن ها دسته دسته تسليم شدند ؛ پانزده هزار نيرو كه زير پوش هاي سفيدشان را سر دست گرفته بودند و خيابان هاي زيباي خرمشهر ، پر از كلاه خود و تجهيزات آن ها شده بود .... به اين ترتيب ، بار ديگر ، بانگ الله اكبر در خرمشهر طنين اندخت ... »
مورد دوم :
« .... من نمي دانم حاج احمد ـ كاظمي ـ چه قدر روي نقشه هايش فكر مي كرد و آن آن ها را از قبل طراحي مي كرد يا نه ، امام نكته جالب اين بود كه نقشه هايش هميشه نتيجه اي خوب به بار مي آورد . همه مي دانند كه موقع عمليات ، يك اصل مهم ، اختفاست . اما حاج احمد ، گاهي اين اصل رازير پا مي گذاشت و تعهد داشت كه نيروهايش را به رخ دشمن بكشد .
در عمليات « بيت المقدس » من فرماند گردان بودم . مرحلۀ دوم عمليات بود . شب ، روي جادۀ اهواز ـ خرمشهر در حال حركت بوديم كه فرماني از سوي حاج احمد رسيد .
ـ به نيروهاي زرهي بگوييد ، چراغ هاي همۀ تانك هايشان را روشن كنند .
فكر كردم اشتباه شنيده ام . اما سعي مي كرديم از تاريكي شب استفاده كنيم و ديده نشويم و حاجي دستور مي داد چراغ ها را روشن كنيم !
براي اطمينان پرسيدم : « متوجه نشدم حاجي ، چه كار كنيم ؟ »
تكرار كرد : « چراغ هاي همه تانك ها را روشن كنيد ؛ پروژكتور و هر چيزي كه دارند . »
ـ براي چه ؟ اين جوري موضع مان لو مي رود .
ـ شما به دستور عمل كنيد و نگراني نداشته باشيد ...
... حاجي ، قاعدۀ بازي را به هم زده بود . به تانك ها دستور دادم چراغ هايشان را روشن كنند و با تمام سرعت ، رو به جلو بروند . اين كار ، تأثير شگفت انگيز ايجاد كرد . از يك طرف ، دشمن به وحشت افتاد و از طرف ديگر ، نيروهاي پياده ، چنين نيرويي گرفتند كه نمي شد جلويشان را گرفت .
و اين طوري بود كه رسيديم پشت اولين دژ . دژ بعدي ، يك و نيم تا دو كيلومتر با ما فاصله داشت و دشمن پشت آن پناه گرفته بود . چيزي از شب نمانده بود و به زودي هوا روشن مي شد . به طور طبيعي ، بايد پشت دژ پناه مي گرفتيم و روز را در آن جا استراحت مي كرديم تا شب بعد ، عمليات را ادامه دهيم ، اما حاجي مي دانست كه هجوم تانك هاي چراغ روشن و رسيدن به دژ اول ، روحيۀ دشمن را خراب كرده است و نبايد به او فرصت ترميم داد و بنابراين به شهيد « صالحي » كه فرمانده يكي ديگر از گردان ها بود ، دستور داد پيشروي كرده و دژ دوم را تسخير كند .
قبل از اين كه بتواند دست و پايشان را جمع كنند ، بايد دژ را تسخير كنيم ، والا چنان آتشي روي ما مي ريزند كه نمي توانيم مقاومت كنيم . الان سازمانشان از هم پاشيده است . نبايد فرصت سازمان دهي بهشان داد . »
« .... بچه هاي زيادي شهيد و مجروح شده بودند و ما واقعاً در تگنا بوديم . سرانجام نيروهاي ديگر هم از راه رسيدند و ما توانستيم موضع خودر ا تثبيت كنيم . بعد ، مرحلۀ سوم عمليات بيت المقدس شروع شد . در پنج كيلومتري خرمشهر بوديم . اين جا هم حاج احمد ـ كاظمي ـ ترفند زيبايي به كار گرفت ؛ ترفندي كه باعث شد نتيجه بسيار خوب بگيريم . يادم هست كه دقيقاً ساعت نه شب بود . ناگهان حاج احمد دستور داد :
« هر پنج گردان ، هر چه منور دارند ، شليك كنند روي خرمشهر . »
نمي دانستيم منظور حاجي ار اين كار چيست . قبضه ها را آماده كرديم و هر چه منور داشتيم ، شليك كرديم به طرف شهر . شهر كاملاً روشن شد . آتش بازي عجيبي بود . از دور ، نيروهاي دشمن را مي ديديم كه چطور وحشت كرده اند و اين طرف و آن طرف مي دوند . لابد فكر ميكردند عملياتي كه اين همه منور در آن شليك مي شود ، خيلي بزرگ خواهد بود . معلوم بود كه به وحشت افتاده اند .
بار ديگر ، ترفند حاج احمد كاملاً نتيجه داد و حداقل پنجاه درصد از نيروهاي آن ها ، روحيه شان تخريب شد ، طوري كه قبل از حملۀ نهايي ، دسته دسته شروع كردند به تسليم شدن و حملۀ اصلي كه آغاز شد ، ما با وقاومتي كمتر رو به رو شديم . خود حاجي ، اولين نفري بود كه سوار بر يك نفربر ، وارد شهر شد و بعد نيروهايش ، خرمشهر را تصرف كردند . حاجي ، دوري در خيابان هاي اصلي شهر زد . توي فكر بود . نمي دانستيم به چه فكر مي كند . آسمان را نگاه مي كرد و سمت غرب را . بعد رفت سمت مسجد جامع ، جايي كه صداي تكبير ، همه جا را برداشته بود . كمي ايستاد . نگاه كرد به گلدسته ها . اشك در چشمانش حلقه زده بود . به نفربر گرفت دور بزند و مرا صدا كرد .
« سريع نيروهايت را از شهر ببر بيرون ! »
تعجب كرده بودم . با اين زحمت ، شهر را تسخير كرده بوديم و حالا او دستور مي داد كه تخليه اش كنيم .
ـ براي چه حاجي ؟
در حالي كه راه مي افتاد ، گفت : « وقت چون و چرا نيست . الان به ساير گردان ها هم مي گويم كه شهر را تخليه كنند . »
گيج شده بودم ، اما مي دانستم كه كارش بي حكمت نيست . شروع كرديم به خالي كردن شهر . خود حاجي ، آخرين نفري بود كه بيرون رفت و در همين موقع ، بمباران بسيار سنگين دشمن شروع شد .
جنگنده ها مي آمدند وو هر چه بمب داشتند ، مي ريختند روي شهر ؛ غافل از آن كه آن موقع ، ما بيرون شهر بوديم . اگر توي شهر بوديم ، تلفات بسيار سنگين مي شد ، به خصوص كه ز پدافند هوايي مناسبي هم برخوردار نبوديم . حاجي دست عراقي ها را خوانده بود . آن قدر صبر كرديم تا بمباران تمام بشود ، بعد دوباره برگشتيم به شهر و باز ، حاجي اولين نفر بود ... » .
اكنون به گمان نگارنده بايد بيش از خلق و نگارش هر اثر صحنه اي ، به تحقيق و مطالعه اي عميق و جدي دست يازيد و چه بهتر كه براي نيل به اين مقصود از تجربيات كشورهايي نظير روسيه ، ويتنام ، فلسطين و غيره بهره بگيريم . پژوهش هاي مذكور بي ترديد راه را براي خلق آثار برجسته و ماندگار هموار خواهد كرد . اكنون بدون در نظر داشتن ديدگاه ياد شده ، به برخي از آثار نمايشي انتشار يافته نگاهي خواهيم داشت .
در نمايشنامه چهار حكايت از چندين حكايت رحمان ، به سقوط خرمشهر و حمله به آبادان اشاره مي رود .
بدريه : رشيد ، رشيد ، ميگم پاشو ، يارو رفت ، رشيد پاشو ، واسه مو فيلم بازي نكن ، يالا ، يالا رشيد پاشو ، تو باز چشت به يه مر غريبه خورد ، ادا بازيت شروع شد ؟
رشيد پاشو ، پاشو از اين جهنم در ريم . هي گفتي زنده زنده مي سوزنمون ، هي گفتي سوراخ ، سوراخمون مي كنن ، لنجمونو مي زنن داغون مي كنن ، هي طولش دادي لامصب ، گفتي تو قبرستون راهشون رو بستيم ، راه ماهشهر رو وا مي كنيم ، سه روزه جنگ رو تموم مي كنيم ، نيروي كمكي مي ياد ، پس كو نيروي كمكي ، كو ؟ هان ؟ خرمشهر رو كه گرفتن ، جوونهاشو كه كشتن ، حالا نوبت آبادانه ها ، حالا ديگه نه راه پس داريم ، نه راه پيش .... »
و در جاي ديگر از زبان رحمان مي شنويم :
رحمان : خيلي از بچه ها شهيد شدن ، خيلي ها هم زخمي ان ، تو خرمشهر ديگه كسي نمونده جلو عراقيا وايسه .
و همچون يك نقال ، صحنه اي از جنگ را با لهجه جنوبي روايت مي كند .
عباسو : منو داشته باش ) لنگش را در آورده ، مي چرخاند ) يه ستون پيشروي مي كردن ، با كجا ؟ برا ناموسمون آبادان ، يك تانكم بوده درست وسطشون ، پنج نفر ايورش ، پنج نفر اوورش ، كمرا خميده ، تفنگا تنگ دست ، شونه به شونه هم اينطوري مي اومدن جلو ، از ونور شطم آتيش ، توپ ، كاتيوشا ، خمسه خمسه ، زمين و آسمون گر گرفته بود . هيچكس هم نبوده ، عامو با حسون ، تنها .
نمايشنامه تلخ است ، اما درهر حال روحيه ايثار و مقاومت را مي نمايد . اين تنها نمايشنامه اي است كه از منظر خود جنگ به نبرد مي نگرد .
در نمايش به خورشيد بگو ـ سعيد تشكري ، كه نام جلد پنج ادبيات نمايشي هم هست ، شخصي خواب زده ، راوي ماجراست . ناخدا يعقوب كه پسرش يونس و همسرش حليمه را در جنگ از دست داده و خود ظاهراً به دليل كهولت و باطناً به علت ترس ، انزوا گزيده ، توسط روان پسرش ـ و البته با ياري ايوب ، پدر همسر يونس ـ از خواب غفلت بيدار مي شود و به جبهه مي شتابد و همراه ايوب به درجه شهادت نائل مي آيد .
" يعقوب : مو حاليم نمي شه ، مثل يونسم حرف بزن !
يونس : هي خواب مي ديدم مردم ، تو صداي آژير خواي مي ديدم خورشيدم ( همسرش ) يي ستاره به پيشونيش در اومده ؟ شده بود عين ماه شب چهارده . ( اشاره به قصه عاميانه ماه پيشوني كه در آن از چهره دختر نيكوكار ، ماه سر بر مي زند ) .
يعقوب : موچي يونس ؟ خواب مونم ديدي ؟
يونس : تو نفس مي كشي ؟
يعقوب : ها ! يي دستام ، يي پاهام ، يي سرم ، يي كله ام ... پس زنده ام !
يونس : دلت چي ؟
يعقوب : مي زنه ! براي تو ... براي حليمه ... براي خورشيد ... براي اينجا ...
يونس : براي خودت ؟
يعقوب : براي خودم ؟
يونس : ها ، براي خودت .
يعقوب : براي خودم ؟ چي مي گي يونس ؟
يونس : قسم بخور ؟
يعقوب : به چي ؟
يونس : به ئو طاقچه كه فانوسش خورشيد مو به م نشون مي داد . بي ئي اسم كه روم گذاشتي قسم بخور ، به سيد عباس ...
منظور سوگند به نور ، حضرت يونس و سيد عباس آباداني كه مردي اهل كرامات بوده و به اعتقاد مردم مي توانسته روي آب راه برود و به جاشوان كمك مي كرده ، است . نكته جالب در نمايشنامه اين است كه يونس از دل دريا با پدرش صحبت مي كند و همان جا در صحنه آخر فرزندش را به آغوش مي كشد و با حضرت يونس يكي مي شود .
يعقوب : همي جور مي گي و مي ري ..... كجا مي ري ؟
يونس : { از دور } يه جاي خوب طلبيده شدم ...
يعقوب : موباباتم !
يونس : دار چراغ مي دم . بلم رو بنداز تو مده ( = با لا آمدن آب ) كه ماه در اومد ناخدا ( كنايه از بيداري و نور )
......
ايوب : مو بايد برم .
يعقوب : مونم ببر
ايوب : كجا ؟
يعقوب : مونم ببر
ايوب : ( شاد ) همه بياين و ببينن يعقوب مي خواد به شط بزنه ...
يعقوب : گدايي كنم ، ئي جاشوي پيرو راه مي دن ( بلند ) حليمه ! ناخدا مي خواد بزنه به آب .... ( ص 73 – 75 )
بدين ترتيب ناخدا يعقوب خود را به صورت تمثيلي به دريا – مظهر زايش و لطف الهي – پيوند مي زند .
در جايي از نمايش به خرمشهر اشاره مي رود كه ويران شده است
يعقوب : مثل اين كه ديروز بود ... يونس بود ... حليمه بود ....
ايوب : ئي ديرور بود ، ئي پريروز بود كه تو خرمشهر ميگ و توپولوف كوبيدن ! ئي ديروز بود كه خرمشهر و دارخوين و شلمچه رو صحراي مشحر كردن مسجد جامعو كردن جگر زليخا ئي پريروز بود كه مخ بچه هاي ايستگاه دوازده – در آبادان موند روي ديفال
و در جاي ديگر باز از مسجد جامع مي گويد :
يونس : ئو تا دلت بخواد سفينه و جهاز ..... عينهو كوسه .... به بابام بگو .... شايد ....
حليمه شايد چي ؟
يونس : بگو يونس وقتي مي آد كه جفتي ( = نوعي ساز جنوبي ) بزنن ، دهل بزنن كه مسجد جامه شط آدم شده باشه .... ( ص 65 )
در اين نمايشنامه همه مي خوان ببينند و خوابشان ، رنگي از آينده دارد .
در عين حال ، از گذشته با حسرت ياد مي شود شهرهايي كه همه زيبا و آباد بودند و اكنون به ويرانه اي بدل شده اند .
قهرمان نمايش از پدرش يعقوب مي خواهد كه به نو – فانوس – و تلويحاً خورشيد سوگند بخورد و به نام او – يعني يونس كه مثل خود حضرت يونس (ع ) در شكم ماهي در دريا زندگي مي كند . در اينجا با سنت كهن پرستش نور و خورشيد سروكار داريم همان سنتي كه مردم با روشن شدن چراغ ها صلوات مي فرستادند وي از پدرش مي خواهد كه دلش را به دريا بدهد در اين جا با مفهوم عرفاني دل و معناي رمزي دريا كه سرچشمه وجود است سروكار داريم اينجاست كه ناگهان يعقوب از خواب غفلت بر مي خيزد و همه چيز را در مي يابد .
همه شهيد مي شوند فقط خوشيد عروس و يعقوب و نوه اش باقي مي مانند كه احتمالاً ادامه دهنده راه پدر است ،
تقدس مكان – دريا و كناره هاي آن به جايي مي رسد كه روح يونس كه گويا در دل آب است و تجسمي از تولد دوباره به حساب مي ۀيد به زمين هبوط مي كند و فرزندش را در آغوش مي كشد در اينجا موسيقي و رقص جنوبي به كمك پايان نمايش مي آيند .
خورشيد : ( با طفلي بردست ، منتظرانه شط را مي نگرد ) يونس ، يا جايي وايسا تا ببينيمون ، يه جايي كه ببيني بچه اومده .... خورشيد اومده ... حالا كه مي بيني بگو چه كنم ؟ حليمه نيست .... بابام نيست ..... بابات نيست .... چه دور وايسادي يونس صدام بهت مي رسه ؟ ديگه هيچي تو فياضيه نيست ... همه تو چادرن .... يك جايي وايسا كه ببينيمون . ... ما كه دستمون كوتاهه . تو دستتو دراز كن .... دستمونو بگير .... مي گن مرد اگه به چادر بمونه گناهه ! مي گن فياضيه مال مردهاست ! زنا بايد برن ! گناه مو چيه ؟ نگام كن ..... نگام كن ..... ئي هم عباس مو ، عباس تو ، عباس ما ( به طفل ) عباس ! مادر ! يه جايي خوبي طلبيده مي شد ديگه اينجا نيستم كه برات فانوس روشن بذارم . به همه سلام برسون ، بگو ئي فانوس دلم هميشه روشنه .
به يونس بگو به خورشيدت چه بگم ؟ ( دمام و هاي هاي جاشوان يكي مي شود يونس دهل مي زند و كودك را از خورشيد مي گيرد جاشوها رقصان در لرزش شانه ها اندام كه برهنه مي كنند ، كودك را به هم مي دهند و مي چرخند نوايي كه در سوگ و سرور مي زنند ) و ( ص 75 – 76 )
نمايشنمامه چهارمين نامه اثر جمشيد خانيان از همين كتاب ، روايت گونه اي از جنگ به صورت روضه قاسم( ع) در قالب خواند چند نامه است در اين اثر قهوه اي شدن رنگ چهره ، كنايه از مرگ است .
قاسم به خانه باز مي گردد ، و بازگشت او ، بازگشت شهيد است در اين جا از خرمشهر سخن به ميان مي آيد ننه قاسم : گفتم قاسم هر شب تو خونه يه شكليه ؟ يه بار آد پا نداره ، مي گه ذوالفقاري ، ذوالفقاري گذاشتم ، يه بار جاي چشم هاش حفره س . مي گه خرمشهر . مسجد جامع ، اون جا گذاشتم . يه بار وقتي با تن خوني اومد خونه ، گفت : تو روضه قاسم .... او جا گذاشتم .... (ص 203 )
در نمايش بوي خوش جنگ اثر عبدالرضا حياتي ، محسن و مادرش - البته سالياني پس از پايان جنگ ، از خارج از خرمشهر آمده اند . پدر محسن ، شهيد جنگ تحميلي و خود او از جانبازاني است كه با ويلچر اين سو و آن سو مي روند .
تورج برادر محسن كه خانواده را به خارج برده ، خشمگين از بازگشت برادر و مادر به سراغ آنها در ايران – خرمشهر – مي آيد دو برادر كه محصول دو انديشه گوناگون اند با يكديگر به جدال مي پردازند .
سيد – دوست محسن – به او كمك مي كند تا موقتاً از خشم برادر در امان بماند . در اين ميان ارواح دوستان شهيدش هم به كمكش مي آين و اتاقش را مرتب مي كنند سيد يك پيرمرد و نوه اش را كه دختر جواني به نام صبريه است و هر دو آواره عراقي اند . به خانه آنها مي آورد .
صبريه از ويراني شهر ، سخت ناراحت و شرمگين است و همچون محسن صداي شهدا و درگذشتگان را مي شوند او در واقع زني است كه به زندگي محسن مي آيد و به آن معنا مي دهد و خيلي زود هم خارج مي شود كليشه هميشگي زن و مردي كه نماد دو كشور متخاصم اند و البته در اين نمايشن ، مساله چنان سطحي و پيش پا افتاده مي نماي كه قهرمان زن به سرعت صحنه را ترك مي گويد .
شگفت اين كه گنجشك بال شكسته اي ، كه شايد نماد خود محسن باشد ، وقتي به دست صبريه مي افتد در عرض يك هفته معالجه مي شود و به پرواز در مي آيد كه نمايانگر مرگ و شهادت خود محسن است ، چون ارواح پدر و دوستانش به سراغش مي آيند و او را به بهشت فرا مي خوانند . در پايان به شكلي ناگهاني برادرش تورج منقلب مي شود و به خود مي آيد .
نمايش مسافر اثر مسعود سميعي هم به خرمشهر مي پردازد . پدر و مادر پيري كه در روستايي اطراف خرمشهر زندگي مي كنند و يكي از فرزندانشان به نام قاسم در جنگ به شهادت رسيده ، با سربازي عراقي روبه رو مي شوند كه به آنها پناه مي آورد نام سربار قاسم جليل است و وقتي لباس فرزند شهيد اين خانواده را بر تن مي كند ، به قاسم آنها و بعد به حضرت قاسم ( ع ) و گاه به حر شباهت مي يابد او نيز تشنه لب است و چون دخيل آورده ، پناهش مي دهند و تشنگي اش فرو مي نشانند . سرباز كه بعد معلوم مي شود بي سيم چي و از جبهه گريخته است در خانه پناه مي گيرد . نيروهاي بعثي يورش مي آورند و خانه را هدف مي گيرند . سرباز عراقي كه اكنون اين خانه را وسط خود مي انگارد و نخلهاي مرد را نخلهاي خودش ، به مقابله بر مي خيزد ، زن و مرد را دعوت به گريز مي كند و با شعار لعنت خدا بر قوم ظالم با دشمنان مي جنگد . خانه با يك گلوله توپ ويران مي شود.
به گمان اين قلمزن براي ماندگاري و اعتلاي آثار نمايشي مربوط به تئاتر دفاع مقدس بايد به نكات زير توجه داشت.
1 – آشنايي با تاريخ ( از زمان پيش از تجاوز دشمن بعثي تا هنگام پاك سازي و اخراج سربازان متجاوز از ايران و در پي آن ، آگاهي از شيوه هاي رزمي نوين و سپس پذيرش قطعنامه و فرو نشستن غبار جنگ ) و جغرافياي تاريخي مناطق مورد درگيري.
2 – طرح مسائل انساني فراتر از حيطه هاي ملي ، قومي ، نژادي و نيز شعارهاي رايج مرسوم در عين عنايت و توجه به مقوله ايثار ، فداكاري ، جانفشاني و شهادت كه ميراث الهي ، ديني و فرهنگي ما است .
3 – رسيدن به زبان معيار و ادبيات شايسته اين حوزه ( اين از آن روست كه در بسياري از نمايش هاي انتشار يافته ، تقليدي ناشيانه و نادرست از لهجه هاي جنوبي مي بينيم كه گر چه قاعد تا بايد با زبان ها و لهجه هاي مردم بومي مناطق جنگي آشنا بود ، ولي از آنجايي كه در روزگار دفاع ، مردان و زنان بسياري از سراسر ايران به جبهه ها گسيل شدند ، با گونه ها ، گويش ها ، لهجه ها ، و زبان هاي سراسر كشور سروكار داريم و نمايشنامه نويس توانا طبعاً به اين امر توجه لازم را خواهد داشت .

پي نوشت:
1. Nieman
2. Halder
3. Georgi Zhukov
4. Serafimovich
5. Kletskaya
6. Von manstein
7. Kotelnikovski
8. فيلد مارشال فن مانشتاين، در خاطرات خود كه پس از جنگ نوشت، مي گويد: روز نوزدهم دسامبر برخلاف فرمان هاي هيتلر ارتش ششم را رهبري كرد تا بيرون آمدن از استالينگراد را آغاز كند و به سوي جنوب غربي برود و در آنجا به ارتش چهارم زره پوش بپيوندد. مانشتاين دستور خود را در كتاب چاپ كرده است. ولي وي در فرمان خود، ملاحظاتي خاص را گنجانيده بود و پاولوس كه هنوز از هيتلر دستور داشت كه از شهر خارج نشود، مسلما از فرمان مانشتاين دچار اغتشاش فكري فراوان شده بود. مانشتاين مي گويد: " اين يگانه فرصتي بود كه براي رهايي ارتش ششم داشتيم" ( كتاب مانشتاين به نام:" پيروزي هاي از دست رفته" صفحات 41- 336، 63- 562.
9. Boguchar
10. اين رقمي است كه دولت" بن" در سال 1958 منتشر كرد. بسياري از اسيران، بهار سال بعد، به علت بروز بيماري همه گير تيفوس، مردند.
ضمنا مطالب اين بخش با ويراستاري و بازنويسي از بخش سوم كتاب" سه چهره و يك جنگ"- ارنست همينگوي نوشته پتر لمب، " سرگذشت عجيب موسوليني" اثر ميلتون براكر و " از ولگردي تا ديكتاتوري" و " از مسكو تا استالينگراد" به قلم ويليام شابرر، ترجمه كاوه دهگان، چاپ نخست مرداد 45، مؤسسه مطبوعاتي فريدون علمي گرفته شده است.

فهرست منابع و مآخذ:
الف) نمايشنامه ها:
مجموعه ادبيات نمايشي:
1. پيراهن هزار يوسف(3)؛ محمدرضا آريانفر، محمود ناظري، عبدالحي شماسي، عليرضا حنيف، سيد حسين فدايي حسين و ...، چاپ اول، تهران 1384، ناشر: انتشارات پاليزان و صرير.
2. اهل اقاقيا(4)؛عبدالرضا حياتي،جمشيد خانيان،ناصح كامگاري،مسعود سميعي،سعيد تشكري و ...،چاپ اول، تهران 1384، ناشر: انتشارات پاليزان و صرير.
3. به خورشيد بگو(5)؛ عبدالرضا حياتي،محمد احمدي، عبدالحي شماسي،محمدرضا بي گناه، جمشيد خانيان،حميد كرمي بروجني و ...، چاپ اول، تهران 1384، ناشر: انتشارات پاليزان و صرير.
4. دهاني پر از كلاغ(6)؛ جمشيد خانيان، مسعود سميعي، محمدجواد كاسه ساز، عليرضا حنيفي،سيد حسين فدايي حسين ،چاپ اول، تهران 1384، ناشر: انتشارات پاليزان و صرير.
مجموعه تئاتر مقاومت:
5. جلد(2)؛ زينت صالح پور،حميد كرمي بروجني،محمدرضا برمايون،سعيد تشكري،مرتضي داريون نژاد، و ...، چاپ اول، تهران 1375، بنياد حفظ آثار و ارزش هاي دفاع مقدس( مديريت ادبيات و انتشارات).
6. جلد(3)؛ سعيد تشكري،محمدرضا آريانفر،سيد حسين فدايي حسين،عليرضا حنيفي، محمد احمدي و ... چاپ اول، تهران، 1376( به مناسبت سالگرد آزادي خرمشهر)، بنياد حفظ آثار و ارزش هاي دفاع مقدس( مديريت ادبيات و انتشارات).
7. جلد(5)؛ جمشيد خانيان، سعيد لشگري، سيد حسين فدايي حسين، محمد رضا بي گناه، علي رويين تن، مسعود سميعي و ...، چاپ اول ، تهران 1378( به مناسبت سالگرد آزادسازي خرمشهر)، بنياد حفظ آثار و ارزش هاي دفاع مقدس( مديريت ادبيات و انتشارات).
8. چهار حكايت از چندين حكايت رحمان؛ عليرضا نادري، چاپ اول، تهران 1382، انتشارات نمايش.
ب) فهرست كتاب ها و مجلات:
1. بايرامي محمدرضا، پرواز؛ هميشه(فرازهايي از زندگي سرلشگر شهيد احمد كاظمي)،روزنامه همشهري،چاپ اول 1376
2. جوانبخت محمود، سقوط خرمشهر،چاپ اول،تهران 1380،كانون پرورش فكري كودكان ونوجوانان.
3. خرامن مصطفي( شوراي نويسندگان و شوراي توليد)؛ عبور از كارون،چاپ ششم ،تهران 1381، نشر تاريخ و فرهنگ.
4. مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي( محمد دروديان)؛آغاز تا پايان(سيري در جنگ ايران و عراق)(6)، چاپ هشتم،تهران 1383.
5. مركز مطالعات و تحقيقات جنگ سپاه پاسداران انقلاب اسلامي تا فاو( پس از عمليات بيت المقدس تا فتح فاو در عمليات و الفجر 8) چاپ اول، تهران 1369.
6. وزارت جهاد كشاورزي(سيده الهام باقري)،خرمشهر جاودانه،چاپ اول، تهران 1384 انتشارات به آفرين- جهان انديشه.
7. لمب پتر،شايرر ويليام،براكر ميلتون، سه چهره و يك جنگ، ترجمه كاوه دهگان،چاپ اول، تهران 1345، مؤسسه مطبوعاتي فريدون علمي.
8. مهدي زاده اكبر، حميدي نيا حسين و ...، نگين ايران(فصلنامه مطالعات جنگ ايران عراق)،سال اول، شماره اول، تابستان 1381.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده