نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهید
همرزم شهید در ذکر خاطره‌ای از شهید می‌گوید: شب آخر، در مقر دعای توسل برگزار نمودیم. آن شب شهید حیاتی زمزمه عارفانه‌ای داشت و بعد از شهادت به راز آن گریه‌های عارفانه پی بردم. در ادامه این خاطره را در نوید شاهد ایلام بخوانید.
کد خبر: ۵۷۲۹۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۸

قسمت دوم خاطرات شهید «نوروزعلی اکبری‌چاشمی»
هم‌رزم شهید «نوروزعلی اکبری‌چاشم» نقل می‌کند: «به عنوان فرمانده دسته گذاشتمش. توانایی‌های خوبی داشت. گفت: پدرشون رو درمی‌یاریم و نمی‌گذاریم منافقین بیان جلو. چند بار این جمله را تکرار کرد. از دلم گذشت: امشب حاجی شهید می‌شه.»
کد خبر: ۵۷۲۹۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۹

پدر شهید «حسین امانی‌وارمرزانی» نقل می‌کند: «بهش گفتم: ممکنه اسیر بشی. گفت: قبول دارم. گفتم: ممکنه شهید بشی. با خوشحالی گفت: آرزومه! این‌ها را که شنیدم، بوسه‌ای به پیشانی‌اش زدم. گفتم: برو در پناه خدا!»
کد خبر: ۵۷۲۹۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۸

قسمت سوم خاطرات شهید «سید مهدی احمدپناهی»
مادر شهید «سید مهدی احمدپناهی» نقل می‌کند: «سید مهدی نشانه‌ای نداشت. به او گفتم: مهدی‌جان! سلامم رو به مادرت زهرا برسون و بگو روز قیامت گوشه چشمی به من گناهکار رو سیاه کنه.»
کد خبر: ۵۷۲۷۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۳

قسمت نخست خاطرات شهید «نوروزعلی اکبری‌چاشمی»
فرزند شهید «نوروزعلی اکبری‌چاشمی» نقل می‌کند: «محرم که می‌شد، نوحه‌خوان دسته سینه‌زنی بود. آخر کار کنار تیرک وسط حسینیه می‌ایستاد و مردم دورش جمع می‌شدند. شور می‌گرفت. هنوز صدای یا ابوالفضلش توی گوشم است.»
کد خبر: ۵۷۲۷۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۳

قسمت دوم خاطرات شهید «سید مهدی احمدپناهی»
پدر شهید «سید مهدی احمدپناهی» نقل می‌کند: «گفت: «از سید جمال قبل از شهادت شنیدم که با رفتن به جبهه می‌تونیم از گناهانمون کم کنیم. گفتم: منظورش چی بود؟ گفت: داداش می‌گفت: با یاد شهدا سعی می‌کنیم از گناه خود کم کنیم.»
کد خبر: ۵۷۲۶۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۰۱

قسمت نخست خاطرات شهید «سید مهدی احمدپناهی»
دایی شهید «سید مهدی احمدپناهی» نقل می‌کند: «روز‌ها با پیشنهاد او در طرح جهاد سازندگی شرکت می‌کردیم. درو کردن گندم، آب‌رسانی به باغ‌ها و ... گفت: دعا کن تابستان تموم نشه تا توی همین فی سبیل‌الله باشیم و فیض ببریم!»
کد خبر: ۵۷۲۵۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۳۱

قسمت دوم خاطرات شهید «مجتبی سبوحی»
هم‌رزم شهید «مجتبی سبوحی» نقل می‌کند: «وقتی بچه‌ها را جمع می‌کرد و از آن‌ها می‌خواست که جبهه را خالی نگذارند، خودش جلوتر از بقیه راه می‌افتاد. از عالم بی‌عمل متنفر بود. می‌گفت: عالم باید با عملش زنده باشه.»
کد خبر: ۵۷۲۵۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۳۱

قسمت نخست خاطرات شهید «مجتبی سبوحی»
مادر شهید «مجتبی سبوحی» نقل می‌کند: «بار‌ها گفته بود: راضی نیستم با ماشین بیای تشییع جنازه‌ام. دلم می‌خواد پیاده بیای که ثواب بیشتری ببری. مبادا بی‌وضو بری بین خونواده‌های شهدا! خبر شهادتش را که آوردند، طنین صدایش توی گوشم بود.»
کد خبر: ۵۷۲۴۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۳۰

قسمت پنجم خاطرات شهید «سید کاظم موسوی»
شهید «رجایی» که سال‌ها با شهید «سید کاظم موسوی» آشنا بود، می‌گفت: «موسوی، مؤمن و متعهد به انقلاب و رهبر بود. من به عنوان یه شاگرد، نه، یه نخست‌وزیر درباره ایشان می‌گم که او همواره به انقلاب عشق می‌ورزید.»
کد خبر: ۵۷۲۴۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۳۰

هم‌رزم شهید «سید حسین شنایی» نقل می‌کند: «هنگام درگیری با ضدانقلاب در منطقه شمال غرب از ناحیه پهلو و پا به شدت مجروح شد. به زیارت امام رضا(ع) رفت، صاحب‌خانه با دیدن وضعیت سید حسین خیلی خوشحال شد و پرسید: می‌بینم الحمدلله حالت خیلی خوبه! گفت: آقا مهمونش رو دست خالی برنمی‌‌گردونه!»
کد خبر: ۵۷۲۳۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۷

خاطره شهید «ناصر فاضل شیرازی» به نقل از همرزمش؛
شهيد «ناصر فاضل شیرازی» براي روحيه دادن به بی‌سیم‌چی‌اش می گفت: نترس اگر بنا باشد شهيد شويم ما هر دو با هم شهيد مي شويم.
کد خبر: ۵۷۲۳۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۹

قسمت چهارم خاطرات شهید «سید کاظم موسوی»
پسرعموی شهید «سید کاظم موسوی» نقل می‌کند: «خیلی ساده با یک ماشین مدل پایین همراه با راننده‌اش آمد. من به شوخی گفتم: آقای موسوی! شما معاون آموزش و پرورشی! شما چرا این‌قدر ساده‌اید؟ گفت: من کاره‌ای نیستم. هر وقت دیگر هم او را دیدم، تواضعش بر مقامش غالب بود.»
کد خبر: ۵۷۲۳۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۷

قسمت سوم خاطرات شهید «سید کاظم موسوی»
شاگرد شهید «سید کاظم موسوی» نقل می‌کند: «همیشه گمنام زندگی می‌کرد و سعی داشت به زبان‌ها نیفتد. در تألیف کتاب و دیگر کار‌ها آقای روزبه را معرفی می‌کرد و در مدرسه روشنگر، من و خانم‌های دیگر را مؤثر می‌دانست تا خودش ناشناخته بماند.»
کد خبر: ۵۷۲۱۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۴

برادر شهید «ابوالفضل بنی‌اسدی» نقل می‌کند: « او می‌رفت و من از پشت سرش نگاه می‌کردم. جمله «مسافر کربلا» در پشت بلوزش من را به فکر فرو برد. خواستم باز هم به ما سر بزند که گفت: «اگه زنده موندم دوباره می‌آم.»
کد خبر: ۵۷۲۰۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۳

قسمت دوم خاطرات شهید «سید کاظم موسوی»
عموی شهید «سید کاظم موسوی» نقل می‌کند: «فهمیده بودم که مقلد و عاشق امام است. آخرین بار که دیدمش. گفت: خوشحالم که یه لحظه از عمرم رو بیهوده تلف نکردم و همیشه مشغول مطالعه بودم!»
کد خبر: ۵۷۱۹۲۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰

قسمت سوم خاطرات شهید «حسین نوچه‌ناسار»
خواهر شهید «حسین نوچه‌ناسار» نقل می‌کند: «آمدم کنارش. چشمانش نیمه‌باز بود. دستم را روی پیشانی‌اش کشیدم و موهایش را نوازش کردم. گفتم: داداش‌جان! چقدر شبیه شهدا شدی؟ بلافاصله ازجا بلند شد و گفت: قربون آبجی‌ام برم. خدا از دهنت بشنوه! نمی‌دونی چه کیفی داره شهادت!»
کد خبر: ۵۷۱۹۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۲۰

قسمت نخست خاطرات شهید «سید کاظم موسوی»
شاگرد شهید «سید کاظم موسوی» نقل می‌کند: «دو صفت برجسته‌اش؛ یکی تقوا و دیگری حسن خلق بود. با حسن خلقش همه را جذب می‌کرد. در مدرسه علوی معلم زیاد بود؛ ولی زنگ تفریح داخل حیاط مدرسه بچه‌ها دور او جمع می‌شدند.»
کد خبر: ۵۷۱۸۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۹

قسمت دوم خاطرات شهید «حسین نوچه‌ناسار»
مادر شهید «حسین نوچه‌ناسار» نقل می‌کند: «مرا بوسید و به طرف در رفت. خواستم برای بدرقه تا پای ماشین بروم که مانع شد. طبق معمول خواستم از زیر قرآن ردّش کنم. قرآن را گرفت، بوسید و به من برگرداند. همیشه می‌گفت: اسمم رو حسین گذاشتین، مسئولیتم سنگین‌تر شده.»
کد خبر: ۵۷۱۸۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸

قسمت دوم خاطرات شهید «سعیدرضا عربی»
دوست شهید «سعیدرضا عربی» نقل می‌کند: «مادرش گفت: هر کسی رو می‌خوای بگو برات نشون کنیم. گفت: فعلاً جنگه. هر وقت جنگ تموم شد، فرداش برو برای من خواستگاری. مادرش گفت: چه فرقی داره؟ گفت: این رازیه بین من و خدا. فقط من و او می‌دونیم.»
کد خبر: ۵۷۱۷۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۱۸