قسمت نخست خاطرات شهید «سیاوش پازوکی»
همرزم شهید «سیاوش پازوکی» نقل میکند: «داشتیم بعد از مرخصی دوم به جبهه میرفتیم. نزدیک دزفول که رسیدیم، سیاوش گفت: نعمت! من دیگه برنمیگردم و شهید میشم. گفتم: از کجا متوجه شدی؟ گفت: چند تا از شهدای ساروزن رو توی خواب دیدم. به من گفتن تو حتماً به جمع ما مییای.»
کد خبر: ۵۶۲۴۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۳۰
قسمت سوم خاطرات شهید «مصطفی بخشیغلامی»
همرزم شهید «مصطفی بخشیغلامی» نقل میکند: «نگاهش کردم و گفتم: مصطفیجان! تنها پرواز نکنی؟ گفت: دستت رو بده تا با هم پرواز کنیم. دستش را گرفتم. نگاهی به من کرد و شهادتین را گفت و شهید شد.»
کد خبر: ۵۶۲۴۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۷
پدر شهید «موسی بیکمحمدی» نقل میکند: «پسرم میگفت: زندگی توی جبهه خیلی شیرینه! اونجا همه نسبت به هم مهربانن. همه به فکر خدا و به یاد او هستند. در هر کاری توکل به خدا دارند.»
کد خبر: ۵۶۲۳۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۶
همسر شهید «شعبان بینائیان» نقل میکند: «دوباره قصد رفتن داشت. مخالفت کردم و گفتم: هرچه مال و اموال داری ببخش، ولی جبهه نرو! گفت: چرا این قدر مخالفت میکنی؟ من باید برم! گفتم: چون میدونم که تو آدم پاکی هستی؛ اگه بری شهید میشی!»
کد خبر: ۵۶۲۳۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۵
برادر شهید «احمد بینائیان» نقل میکند: «امام(ره) در سال ۱۳۴۲ فرمودند: فرزندان من هنوز در گهوارهها هستند و دارند شیر میخورند و یک روز در مقابل این ستیزه جوییهای آنان میستیزند! احمد نیز مانند همه رزمندگان دیگر که بعد از بیست و پنج سال در اوج انقلاب به سن بلوغ رسیدند، عازم جبههها شد.»
کد خبر: ۵۶۲۲۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۴
قسمت دوم خاطرات شهید «مصطفی بخشیغلامی»
همرزم شهید «مصطفی بخشیغلامی» نقل میکند: «گفتم: مصطفی! کجا؟ گفت: باید برم. نگاه به ساعت کردم. سر ساعت بلند شده بود. گفتم: حالا یک دقیقه اینور و اونور بشه به جایی خوره. گفت: ما برای دقیقهدقیقه بچهها مسئولیم.»
کد خبر: ۵۶۲۲۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۴
قسمت چهارم خاطرات شهید «حسینعلی حسنی»
پدر شهید نقل میکند: «حسینعلی تأکید میکرد: شما برای من بیقراری نکنید. اگر شما ناراحت باشید من هم در جبهه ناراحت خواهم بود. من کاری کردم که آخرت شما در قیامت تضمین خواهد شد.»
کد خبر: ۵۶۲۲۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۳
قسمت سوم خاطرات شهید «محمد خراسانی»
برادر شهید «محمد خراسانی» نقل میکند: «محمد آخرین خاطرات شیرین کودکی را مرور کرد و مانند کسی که میخواهد به سفری دور برود، با من حرف زد. بین بچهها معروف بود که هر کس بخواهد شهید شود، نور بالا میزند. آن شب حال و هوای محمد حکایت از رفتن داشت.»
کد خبر: ۵۶۲۱۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۰
قسمت سوم خاطرات شهید «حسینعلی حسنی»
پدر شهید «حسینعلی حسنی» نقل میکند: «یکبار به او گفتم: بابا تو به اندازه کافی به جبهه رفتی بس است. گفت: جبهه و جنگ کعبه آمال من است.»
کد خبر: ۵۶۲۱۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۰
قسمت دوم خاطرات شهید «محمد خراسانی»
همرزم شهید «محمد خراسانی» نقل میکند: «گفت: برگزاری نمایشگاه شهید مهرابی با من. عکسهای شهدای گردان را جمع کرد و با ظرافتی خاص با سیم خاردار برای همه آنها قاب درست کرد. او با عشق به امام(ره) و شهدا از جان مایه گذاشت و نمایشگاهی دیدنی و زیبا برپا کرد.»
کد خبر: ۵۶۲۰۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۹
قسمت دوم خاطرات شهید «حسینعلی حسنی»
مادر شهید «حسینعلی حسنی» نقل میکند: «شهید را قبل از شهادتش در خواب دیدم. شبی خواب دیدم که امام(ره) نحوه شهادتش را بیان کرد و بر سر شهید دست کشید ...»
کد خبر: ۵۶۲۰۵۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۹
قسمت نخست خاطرات شهید «محمد خراسانی»
همرزم شهید «محمد خراسانی» نقل میکند: «هاج و واج به چهره زیبایش که از اشک خیس شده بود، نگاه کردم. هر چند خواندن نماز شب چندان عجیب نبود، اما آن همه آموزش طاقتفرسا و خستگی مفرط دیگر حالی برای نماز نمیگذاشت؛ اما محمد آنقدر عاشق بود که لذت مناجات با خالق را با هیچچیز عوض نکرده بود.»
کد خبر: ۵۶۲۰۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۸
قسمت نخست خاطرات شهید «حسینعلی حسنی»
مادر شهید «حسینعلی حسنی» نقل میکند: «در برپایی نماز بسیار وقتشناس و به نماز اول وقت و فضیلت آن پایبند بود. با دیگر دوستانش قرار میگذاشتند به دیدار خانوادههای معظم شهدا میرفتند و این موضوع را تکلیف میدانست.»
کد خبر: ۵۶۲۰۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۸
قسمت نخست خاطرات شهید «مجید آتشفراز»
همرزم شهید «مجید آتشفراز» نقل میکند: «یک بعدازظهر بود که از خط برگشت. گفت: علیرضا! یک لیوان آب خنک به من میدی؟ گفتم: تا برگردی آب خنک درست میکنم. در حال وضو گرفتن بود که گلوله خمپاره آمد، منفجر شد و سر او را برد.»
کد خبر: ۵۶۱۸۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۴
مادربزرگ شهید «بابک ابراهیمی» نقل میکند: «لباس رزمش را پوشیده و در راهروی خانهام ایستاده بود. آمد داخل اتاق کنار من. با اشتیاق نگاهش کردم. بلند شد و رفت. من همینطور با چشمهایم او را بدرقه میکردم که از خواب پریدم.»
کد خبر: ۵۶۱۶۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۰
قسمت دوم خاطرات شهید «بابک(رسول) ابراهیمی»
مادر شهید «بابک ابراهیمی» نقل میکند: «دیدم رسول در حال سجده اونقدر گریه کرده که از حال رفته. فکر میکنین معنی خوابم چیه؟ گفت: این خواب تا چند روز دیگه تعبیر میشه.»
کد خبر: ۵۶۱۵۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۹
قسمت نخست خاطرات شهید «بابک(رسول) ابراهیمی»
مادر شهید «بابک ابراهیمی» نقل میکند: «دو تا پایش را توی یک کفش کرده بود و گفت: الا و بلا باید من رو هم بفرستین مدرسه. به او گفتم: رسولجان! تو هنوز کوچکی، مدرسه راهت نمیدن. قبول نمیکرد. موقع امتحانات، ما به اشتباهمان اعتراف کردیم.»
کد خبر: ۵۶۱۳۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۴
برادر شهید «حسین ریاحی» نقل میکند: «حسین چهارده پانزده سال بیشتر نداشت. در تظاهرات شرکت میکرد. میگفت: داداش! نکنه طرف مردم تیراندازی کنی. دست از شاهدوستی بردار و بیا با مردم باش. شاه باید گورش رو گم کنه و بره. اگه دنیا و آخرت رو میخوای، بیا به طرف امام و مردم.»
کد خبر: ۵۶۱۱۶۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۳۰
مادر شهید «علیاصغر دلاک» نقل میکند: «گفتند: برات پیغامی داریم. گفتم: خودم میدانم. اصغرم شهید شده! گفتند: پس این دفتر رو امضا کن !همین که امضا کردم، از خواب پریدم.»
کد خبر: ۵۶۱۱۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۹
همسر شهید «سعدی زمانی» نقل میکند: «دیدم مثل مرغ سرکنده این طرف و آن طرف میرود. زد زیر گریه؛ مثل آدم مادر مرده. بریدهبریده گفت: میخوام برم جبهه، مسئولمون موافقت نمیکنه. فکر میکنم اشکال از منه که خدا نمیخواد. این همه بچهها میرن جبهه و برمیگردن، ولی قسمت ما نمیشه!»
کد خبر: ۵۶۱۰۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۲۸