پدر شهید «عسگر صبوری» نقل میکند: «در امانتداری زبانزد بود. همسایهها که به مسافرت میرفتند، خانهشان را به او میسپردند تا از سفر برگردند، او در خانه آنها میخوابید و مراقبت میکرد.»
کد خبر: ۵۷۴۹۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۱۰
دختر شهید «شکرالله اصغریعلائی» نقل میکند: «دلم میخواست باز هم وقتی صدای زنگِ در میآید، زودتر از بقیه خودم را به بابا برسانم و او من را روی زانویش بنشاند و بابت نمازهای یک خط در میانی که میخواندم، تشویقم کند. دلم میخواست از توی قاب عکسش بیاید بیرون.»
کد خبر: ۵۷۴۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدباقر فخری»
همرزم شهید «محمدباقر فخری» نقل میکند: «محمدباقر مدام آب میخواست. نباید به او آب میدادیم. گریه امانم را برید. با خودم گفتم: نباید اشکمون رو ببینه. روحیهاش تضعیف میشه. وقتی میگفت: «آب.» یاد العطش طفلان اباعبدالله(ع) میافتادیم.»
کد خبر: ۵۷۴۷۰۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۶/۰۶
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدباقر فخری»
مادر شهید «محمدباقر فخری» نقل میکند: «سراسیمه به منزل آمد. مبلغی پول به من داد و گفت: بیزحمت این پول رو ببرین بندازین توی صندوق حضرت ابوالفضل. وقتی برگشتم حمام بود. وقتی راز آن پول و حمام کردنش را فهمیدم که خبر شهادتش را شنیدم.»
کد خبر: ۵۷۴۴۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۱
قسمت دوم خاطرات شهید «محسن ناظمیان»
همرزم شهید «محسن ناظمیان» نقل میکند: «هربار که با سینهخیز خود را جلو میکشاند، یک قدم از دشمن دورتر میشدند. لحظات به اندازه تمام سنگریزههایی شده بود که در سینه محسن فرو میرفت. بالاخره آخرین بار هم با یک دست بر زمین فشار داد و با یک خیز، خود و مجروح را کشاند پشت خاکریز. خیز بلندی بود، به بزرگی نجات یک انسان.»
کد خبر: ۵۷۴۴۲۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۱
قسمت نخست خاطرات شهید «محسن ناظمیان»
برادر شهید «محسن ناظمیان» نقل میکند: «محسن کاسه را جلوی پیرمرد نگه داشت. گفت: خیالتون راحت! دیگه نمیذارم کسی اذیتتون کنه. کاسه هنوز در دست محسن مانده بود. کاسه چشم پیرمرد پر از آب شده بود. معلوم نبود گریهاش از درد بود یا شوق یافتن پناهگاهی تازه.»
کد خبر: ۵۷۴۳۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۳۰
پدر شهید «محمد سلطانحسینی» نقل میکند: «تظاهرات پشت تظاهرات برگزار میشد. وقتی وسایل حمام را برمیداشت، پدر میدانست که میخواهد بیرون برود. گفت: چه خبره هر صبح حموم میکنی؟ محمد گفت: تظاهراته، ممکنه هر لحظه تیر بخوریم، پس غسل شهادت لازمه.»
کد خبر: ۵۷۴۳۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۹
قسمت چهارم خاطرات شهید «یدالله شوریابی»
دختر شهید «یدالله شوریابی» نقل میکند: «گفت: خواب دیدم جنازه شهیدی رو میبرن. آقای نورانی زیر تابوت رو گرفته. پرسوجو کردم. چند نفری گفتن: نمی شناسی؟ آقا امام زمانه. شهید هم از کربلا اومده.»
کد خبر: ۵۷۴۳۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۹
قسمت سوم خاطرات شهید «یدالله شوریابی»
همسر شهید «یدالله شوریابی» نقل میکند: «دوست یدالله گفت: یدالله خواب دیده ستاره شده و رفته آسمون. به شوخی بهش گفتم: ما مثل یک ستاره برمیگردیم روستا. اونجا مثل آسمون میمونه. چند روز بعد اسیر شد.»
کد خبر: ۵۷۴۲۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۸
قسمت دوم خاطرات شهید «یدالله شوریابی»
فرزند شهید «یدالله شوریابی» نقل میکند: «گفتم: بابا! تا یک ماه دیگه سربازی من تموم میشه و مییام پیش مامان، خواهر و برادرها هستم بعد تو برو! حرفش این بود که نمیتوانم. پرسیدم: چرا؟ جواب داد: هوای کربلا به سرم زده.»
کد خبر: ۵۷۴۲۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۷
قسمت نخست خاطرات شهید «یدالله شوریابی»
همسر شهید «یدالله شوریابی» نقل میکند: «گفت: اگه شهید بشم خدا نگهبان تو و بچههاست تنها نمیمونی. گفت: من میرم جبهه، شما هم که این بچهها رو نگه میداری، ثواب زیارت رو میبری.»
کد خبر: ۵۷۴۰۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۴
مادر شهید «حسین فوادیان» نقل میکند: «چند روز بعد نامهای از حسین به دستم رسید که هفت خط بیشتر نبود. نوشته بود: مادرجان! غم مخور، حضرت زهرا(س) سر ما را میان دامنش گرفته و میگوید: غم مخورید اگر مادرتان نیست من هستم. نگران نباشید!»
کد خبر: ۵۷۴۰۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۳
خواهر شهید «ابراهیم شبستانی» نقل میکند: «آمده بود مرخصی؛ اما همه فکر و ذکرش جبهه بود. مدام از رزمندهها تعریف میکرد. از دوستان خوبی که پیدا کرده بود، میگفت. تکیه کلامش هم شده بود شهادت.»
کد خبر: ۵۷۳۸۱۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۲
قسمت چهارم خاطرات شهید «بزرگ میرانی»
دوست شهید «بزرگ میرانی» نقل میکند: «تمام زندگیاش در یک کلمه خلاصه شده بود: مردم. اوقات فراغتش را بیشتر وقف مردم میکرد و کار خیر انجام میداد و همیشه در حال تلاش برای یاری رساندن بود تا بتواند گرهگشا باشد.»
کد خبر: ۵۷۳۷۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۲
قسمت سوم خاطرات شهید «بزرگ میرانی»
دوست شهید «بزرگ میرانی» نقل میکند: «در وصیت نامهاش هم به اطاعت از رهبری و کمک به نیازمندان تأکید کرد. اگر در واقعه عاشورا هم بود، بلاتشبیه مثل حضرت علیاکبر(ع) در این راه قدم میگذاشت.»
کد خبر: ۵۷۳۷۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۲۱
قسمت دوم خاطرات شهید «بزرگ میرانی»
خواهر شهید «بزرگ میرانی» نقل میکند: «طنین خوش کلامش هنوز در گوشم میپیچد: رقیهجان! زینبوار زندگی کنید و مثل حضرت زینب(س) شجاع باشید!»
کد خبر: ۵۷۳۳۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵
مادر شهید «رمضانعلی کاشانیجباری» نقل میکند: «آمد کنارم نشست و گفت: مادر! شما چرا زیارتِ خانه خدا نمیرین؟ بعد از شهادتش بارها به خوابم آمد و گفت: به حج برو. تا اینکه قسمتم شد. شبی که اسم نوشتم، به خوابم آمد و گفت: سلام حاجیهخانم!»
کد خبر: ۵۷۳۳۵۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۵
قسمت نخست خاطرات شهید «بزرگ میرانی»
خواهر شهید «بزرگ میرانی» نقل میکند: «از جایم بلند شدم. کنارش نشستم و برای چند دقیقهای خیرهخیره نگاهش کردم. گفتم: برادرجان! این وقت شب چرا زیارت عاشورا میخونی؟ نگاهم کرد و با لبخند گفت: الآن دور و بر امام حسین(ع) خلوتتره! ما رو میبینه!»
کد خبر: ۵۷۳۲۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۴
دوست شهید «محمدعلی بنائیانسفید» نقل میکند: «در آخر نمازهایش وقتی با پروردگارش راز و نیاز میکرد، به پهنای صورت اشک میریخت و از خدا میخواست تا او را نیز به فیض شهادت برساند.»
کد خبر: ۵۷۳۱۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۳
قسمت سوم خاطرات شهید «نوروزعلی اکبریچاشمی»
دوست شهید «نوروزعلی اکبریچاشمی» نقل میکند: «وقتی به بیحجابی برمیخورد، خودش را به او نزدیک میکرد و مؤدبانه میگفت: خواهر جان! تو رو به خدا حجابت رو حفظ کن! شما دارین زحمت شهدا رو هدر میدین.»
کد خبر: ۵۷۳۱۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۵/۱۳