خاطره خودنوشت "سیدخدابخش موسوی" (4)
نوید شاهد - شهید "سیدخدابخش موسوی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «دستور پيشروی دادند. هوا روشن بود. از خاک ريز به سومی عبور کرديم و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

آسمانی مملو از توپ و خمپاره

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید "سیدخدابخش موسوی" سوم خرداد سال 1340 در روستای توتستان ممسنی دیده به جهان گشود. تحصیلات خود را از 7 سالگی آغاز کرد و دوره ی ابتدایی و راهنمایی را در شهرستان نورآباد گذراند. پس از آغاز جنگ تحمیلی، آبان سال 1360 با تعدادی از دوستانش راهی جبهه شد. دوران آموزشی را گذراند و در عملیات طریق القدس شرکت کرد و مجروح شد. پس از چند روز استراحت مجدد به جبهه بازگشت و در عملیات رمضان شرکت کرد. در همان سال به خیل سبزپوشان سپاه پاسداران پیوست. خرداد سال 1364 موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته ی علوم انسانی شد.
سید خدابخش در عملیات های سرنوشت سازی همچون فتح المبین، فتح خرمشهر، طریق القدس، رمضان، محرم و والفجر ها، خیبر و قادر حضور داشت. او بعد از رشادت های فراوان، در عملیات قادر در منطقه ی غرب (اشنویه عراق) به عنوان فرمانده گروهان علی بن ابیطالب (ع) شرکت کرد. وی سرانجام 19 شهریور سال 1364 به شهادت رسید.

متن خاطره: آسمانی مملو از توپ و خمپاره
دستور پيشروی دادند. هوا روشن بود. از خاک ريز به سومی عبور کرديم. خمپاره و توپ مثل باران می آمد. هوا ابری بود. تير مستقيم کاليبرهای عراقی پی در پی برادران را به شهادت می رساند يا زخمی می کردند. ما داشتيم می رفتيم و به وسيله نارنجک و آر پی جی سنگرهای آن ها را منهدم می کرديم.
 
باران در سنگر
باران گرفت در يک سنگر سر بازی ما نشستيم. با همين برادران باران شديد می باريد و يک برادر پاسدار که بی سيم چی بود آمد بالای سنگر و گفت: برادران بلند شويد برادران شما زير پل سايله دارند شهيد می شوند.
 
سعیدی آسمانی شد
من بلند شدم و بالای سنگر آمدم همين که رويم را از برگرداندم که بگويم اسدالله بلند شو تا برويم يک مرتبه مثل اين که مرا برق گرفت. ديگر خيال کردم که رفته ام و به زمين خوردم و ديدم تا هنوز زنده ام. گفتم: اسدالله بيا که من ديگر رفتم.
گفت: چی شده يک مرتبه زخم پايم را ديد و ناراحت شد. داشت اشک می ريخت و مرا کشيد روی زمين و توی سنگر آورد. ديدم حميدرضازاده شکمش سوراخ شده و سعيدی دارد در حال جان دادن است.
فقط می گفت: خدايا مرا ببخش من ديگر رفتم. برادران مرا ببخشيد. خلاصه برادر شهيدمان سعيدی جان خويش را در همان لحظه پهلوی ما تقديم الله و خون خود را نثار درخت نو نهال اسلام نمود روحش شاد باد.

انتهای متن/
منبع: پرونده فرهنگی مرکز اسناد ایثارگران فارس
 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده