نوید شاهد - همسر شهید "سیدحسین سیدمومنی" نقل می‌کند: «شب آخر که قصد رفتن به جبهه را داشت صدایم زد و گفت: لعيا! بیا کمی با هم حرف بزنیم! کنارش نشستم. چشم‌هایش پر از اشک شده‌بود. گفت: از من راضی هستی؟ ...» نوید شاهد سمنان در سه بخش خاطراتی از این شهید گران‌قدر را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.

روایت شب آخر از زبان همسر شهید


به گزارش نوید شاهد سمنان؛  شهید سيدحسين سیدمومنی نهم مهر ۱۳۳۱ در روستای سلطانيه از توابع شهرستان دامغان به دنيا آمد. پدرش سيدعلی و مادرش زهرا نام داشت. تا پايان دوره ابتدايی درس خواند. جهادگر بود. ازدواج کرد و صاحب سه پسر شد. بيست و دوم بهمن ۱۳۶۰ با سمت مسئول توپ ضدهوايی در تنگه چزابه بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. پيكر وی را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند. 


این خاطرات به نقل از همسر شهید سیدحسین سیدمومنی است که تقدیم حضورتان می‌شود.


روایت شب آخر از زبان همسر شهید

شب آخر که قصد رفتن به جبهه را داشت صدایم زد و گفت: «لعيا! بیا کمی با هم حرف بزنیم!»

کنارش نشستم. چشم‌هایش پر از اشک شده‌بود. گفت: «از من راضی هستی؟»

گفتم: «چرا راضی نباشم؟» گفت: «می‌خوام از ته دل رضایتت رو اعلام کنی!» گفتم: «آره راضی هستم!» نفس راحتی کشید و گفت: «فردا شما رو به تهران پیش پدر و مادرت می‌برم.»

عازم تهران شدیم. با همه اقوام خداحافظی کرد. روز آخر در منزل خواهرش به بازی بچه‌ها با حالتی عجیب نگاه می‌کرد.

خواهرش گفت: «لعيا! نگاه کن سید‌حسین چطور به بچه‌هاش نگاه می‌کنه!»

نگاهش کردم رفتارش عجیب بود. تا حالا او را آن طور ندیده‌بودم. از آنجا برای خداحافظی به خانه مادرم رفتیم. قدری با مادرم شوخی کرد. گفت: «زن عمو! می‌خوام برم بهشت! شما رو هم با خودم می‌برم.»

مادرم گفت: «حالا ببین خودتو راه می‌دن بعد به فکر ما باش!»

لحظه‌های آخر را هیچ وقت از یاد نمی‌برم. وقت خداحافظی چندین بار برگشت و به ما نگاه کرد.

گفتم: «با این کارات دل ما را خون کردی! این چه حالیه؟» لبخندی زد و رفت و آن آخرین دیدار ما شد.


این همه تغییر برایم باور کردنی نبود

در اولین اعزامش به مرخصی آمده‌بود. با توجه به شناختی که از حساسیتش نسبت به غذا داشتم؛ گفتم: «چی دوست داری برات درست کنم؟»

نگاهی به من کرد و گفت: «فرقی نمی‌کنه! نون و سیب‌زمینی یا نون و ماست هم باشه می‌خورم.»

با تعجب نگاهش کردم. این نوع حرف زدن از او بی‌سابقه‌بود. وقتی برایش تشک و متکا آوردم، گفت: «روی زمین می‌خوابم. آدم باید به سختی عادت کنه؛ آخرش باید سرمونو روی خاک بذاریم!»

این همه تغییر برایم باور کردنی نبود؛ اما هر بار که از جبهه بر می‌گشت گویی از کلاس درس آمده‌‌است. قدم به قدم به درجه شهادت نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. تا آنجا که کارنامه‌اش برای عروج امضا شد و به خیل شهدا پیوست.


منبع: کتاب فرهنگ‌نامه شهدای استان سمنان-شهرستان دامغان/ نشر فاتحان-قائمی


مسافری از دیار عاشقان؛ مروری بر زندگی شهید سیدحسین سیدمومنی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده