عباس (رمضان) صادقي، فرزند حسين و صاحب ماهراني، در سال 1339 در استان اصفهان متولد شد. چون قبل از او چند فرزند فوت كرده بودند از تولد او بسيار خوشحال بودند. او را عباس نام نهادند تا چون ابوالفضل العباس (ع) جانش را در راه حسين (ع) فدا نمايد. در خانه او را رمضان صدا مي زدند. پدرش رعيت بود و آنان زندگي ساده اي داشتند.
زندگی نامه شهید عباس صادقی

نوید شاهد: عباس (رمضان) صادقي، فرزند حسين و صاحب ماهراني، در سال 1339 در استان اصفهان متولد شد.

چون قبل از او چند فرزند فوت كرده بودند از تولد او بسيار خوشحال بودند. او را عباس نام نهادند تا چون ابوالفضل العباس (ع) جانش را در راه حسين (ع) فدا نمايد. در خانه او را رمضان صدا مي زدند. پدرش رعيت بود و آنان زندگي ساده اي داشتند. رمضان 4 ساله بودكه پدرش در اثر بيماري فوت كرد و مادرش نگهداري او را به عهده گرفت. اگر چه ارباب به مادر رمضان پيشنهاد كرد تا رمضان را به پرورشگاه بسپارد و براي او كار كند، اما مادر رنج تنهايي و تأمين معاش را به جان خريد و تربيت رمضان را به عهده گرفت. آنها در منزل دايي رمضان در اتاق بسيار كوچكي زندگي مي كردند.»

مادرش مي گويد:« هميشه بيرون از خانه بوديم . من در يك كارخانه كتيرابافي كار مي كردم و رمضان هم از 4 سالگي از صبح تا شب در دكان نانوايي مشغول به كار شد. وضعيت خيلي سختي داشتيم و تمام اثاث زندگي ما يك بقچه بيشتر نبود و در منزل برادرم اتاق كوچكي گرفتيم.»

در 7 سالگي نزد آقاي يدالله ترك به تحصيل مشغول شد. او شبها درس مي خواند و روزها به كار مشغول بود. مدت 3 سال به تحصيل ادامه داد و سپس به دليل مشكلات ترك تحصيل نمود. در 11 سالگي نزد عمويش در استيل سازي مشغول به كار شد و بعد از مدتي صافكاري را شروع كرد.

فعالانه در تظاهرات شركت مي نمود و اعلاميه هاي حضرت امام را پخش مي كرد. در همان دوران مدت 3 روز از او هيچ نشاني نبود. مادر همه جا را جست وجو نمود و بعد از 3 روز خبر دادند در منزل يكي از دوستان پنهان شده، چرا كه مأموران قصد داشتند او را دستگير كنند.

يك روز كه براي دستگيري او به منزلشان آمده بودند، رمضان فرار كرد و به مسجد سيد رفت. در آنجا در اثر تيراندازي مأموران چشم او زخمي شد اما توانست فرار كند. مادر به رمضان مي گفت:« رمضان، من طاقت دوري از تو را ندارم .» جواب مي داد:« من اول كارم ، شما بايد محكم باشيد.»

مادرش مي گويد:« ساواكي ها او را دستگير كردند و 5 روز در زندان نگه داشتند. وقتي كه آزاد شد، مي گفت:« با باطوم به بدنم زدند.» خيلي او را اذيت كرده بودند.»

بعد از پيروزي انقلاب بيشتر اوقات خود را در مسجد و بسيج بود . با تشكيل سپاه پاسداران رمضان جزو اولين كساني بود كه به عضو يت سپاه پذيرفته شد.

آقاي عليرضا بهرامي نقل مي كند:« در مسايل عبادي آدم متعبدي بود و هفته اي دو روز حتماً روزه مي گرفت. پيرو خط امام بود و صحبت هاي امام را براي جوان ها تجزيه و تحليل مي كرد. مطالعه را ترك نمي كرد و هميشه روحيه خندان و شادي داشت.»

چند ماهي مسئول بازداشتگاه سپاه بود . در آنجا بسيار دلسوزانه به فعاليت مشغول بود . در آنجا با يكي از خواهران شاغل به نام زهره جعفريان- كه از نعمت پدر محروم بود- آشنا گرديد. و در 19 سالگي و در تاريخ58/12/22 با ايشان ازدواج كرد و مدت زندي مشتركشان 2 سال طول كشيد.

مراسم بسيار ساده و در مسجد برگزار شد. ثمره اين ازدواج يك فرزند پسر به نام سلمان صادقي مي باشد كه هنگام شهادت پدر 4 ماهه بود.

آقاي محمود متقي، دوست ايشان، نقل مي كند:« هميشه از تجملات و امكانات رفاهي پرهيز مي كرد. حتي موقعي كه مي خواست عروسي كند اتاقش را گچ و سفيدكاري كردند. وقتي رمضان اتاق را ديد، گفت: اين خانه طاغوتي است و اين جا مثل كاخ شاه است.

گاهي كتاب هاي دكتر شريعتي را مي خواند. به تلاوت قرآن علاقه خاصي داشت و در جلسات كه شركت مي كرد حتماً يادداشت برمي داشت . روحيه خاكي و بي ريايي داشت و از نظر جسمي خيلي ورزيده و شجاع بود.»

او با مادر و همسرش مهربان بود. به همسرش توصيه مي نمود احترام مادرش را- كه جوانيش را در نگهداري از او هديه نموده- نگاه دارد. به مادر هم توصيه مي كرد همسرش را كه سال هاي بي پناهي را پشت سر نهاده مورد لطف خويش قرار دهد.

او عصرها كه از سپاه به منزل مي آمد، خواندن و نوشتن را به همسرش مي آموخت و توصيه مي كرد كه درس خواندن را ادامه دهد و از تلاوت قرآن غافل نباشد و به واجبات با دقت عمل نمايد. رمضان پنج شنبه ها در منزل جلسه قرآن برگزار م ينمود و در آموختن قرآن به نونهالان انقلاب كوشا بود.

با آغاز حمله حكومت بعث عراق اولين بار در 20 سالگي به شهرهاي جنوبي كشور رفت و بدون تامل خود را آماده رزم و جهاد نمود و مدت 3 سال در جبهه حضور داشت.

مي گفت: جنگ يك تكليف الهي است و وظیفه همه ماست كه به جبهه برويم.

مادرش مي گويد:« شبي كه براي اولين بار مي خواست به جبهه برود من مخالفت كردم و گفتم: اين همه زحمت كشيدم و تو را بزرگ كردم، كجا مي خواهي بروي؟ بعد شب تا صبح نخوابيد. هر چه من بيدار شدم، ديدم رمضان نهج البلاغه دستش است، مي خواند و گريه مي كند و به من گفت : مادر از شما خيلي ممنونم كه اينقدر زحمت كشيدي و من را بزرگ كردي اما راضي نيستم مانع جبهه رفتنم بشوي. سرانجام مادر را راضي كرد.»

همرزم ايشان مي گويد:« در جبهه هميشه پيشتاز بود . محلي را گود كرده و رو به قبله ساخته بود تا محراب نمازش باشد . در اوقات فراغتش مطالعه مي كرد و احاديث را حفظ مي كرد. معتقد بود كه ما بايد خودسازي كنيم. بچه ها او را دوست داشتند و در هر كار سختي به او رجوع مي كرد.

ايشان در لشگر 14 مقدس امام حسين (ع) به عنوان فرمانده گردان خدمت مي كرد.»

به مرخصي كه مي آمد شب ها پوتين هايش را زير سرش مي گذاشت و مي خوابيد. وقتي مادر مي گفت:« چرا سرت را روي پشتي نمي گذاري ؟»

مي گفت:« بايد عادت كنم. چند وقت ديگر اين سر روي خاك است.»

هنگام تولد فرزندش به منزل آمد. مادر نوزاد را مي بوسيد و به رمضان نشان مي داد. رمضان با لبخند مي گفت:« سلمان را شما بايد بزرگ كنيد من كه نيستم بزرگ شدن او را ببينم.»

يك روز از همسرش پرسيد:« چه آرزويي داري؟» همسرش گفت :«تا حالا به زيارت امام رضا(ع) نرفته ام. دلم مي خواهد به مشهد برويم.» رمضان او را به پابوس ثامن الحجج علي بن موسي الرضا(ع) برد.

در آخرين مرخصي به مادر سفارش كرد تا از همسر و فرزندش به خوبي نگهداري كند. او گفته بود كه ديگر باز نمي گردد.

در سال 1362 يك عمليات مهم در پيش بود . گردان ايشان هم در عمليات شركت كرد. بعد از عمليات 6 نفر از نيروهاي گردانش در منطقه جا مانده بودند. رمضان جهت انتقال آنان به عقب اقدام نمود . 3نفر را به عقب انتقال داد. به يكي از مجروحان- كه اميدي به ماندنش نبود- التماس دعا گفت و از او خواست دست او را نيز بگيرد. بعد از لحظاتي مجروح به شهادت رسيد و رمضان ديگر اطمينان يافته بود خداوند اجابتش خواهد نمود.

در حالي كه به طرف مجروح ديگري مي رفت، در منطقه چزابه در 1360/12/1به درجه رفيع شهادت نايل گرديد هفت ماه پس از شهادت مفقودالاثر بود تا آنكه پيكرش پيدا شد.

مادرش با ديدن رمضان به ياد صحبت هاي رمضان افتاد كه مي گفت : مادر، اگر من شهيد شوم جنازه ام را چگونه شناسايي مي كنيد ؟» مادر جواب داده بود از روي دستت كه زخمي شده يا از روي سرت كه در بچگي شكسته .» رمضان گفته بود :« از هيچ كدام از آنها نمي تواني، فقط از پوتين هايم مرا خواهيد شناخت.» بدن او متلاشي شده و سرش از بدنش جدا شده بود و فقط از پوتين هايش- كه نامش را بر آنها نوشته بود قابل شناسايي بود. او خود مي دانست كه چگونه به شهادت خواهد رسيد.

شهيد عباسي صادقي از خود مقاله و نوشته هاي پر محتوايي به جا گذاشته و در قسمتي از وصيت نامه خود نوشته است:« خداوندا، من ناتوان تر از آنم كه بتوانم شكر نعمت هايت را بكنم. تو خود توفيق ده تا بنده خودت باشم نه بنده دنيا و مقاصد دنيايي.

خدايا، لحظه هاي جدايي بين دنيا و آخرت رسيده است . توفيق ده تا آنچه رضايت توست انتخاب كنم. برادران و خواهران، از خداوند بخواهيد كه ما را ياري كند تا گناه نكنيم. همواره دشمنان اسلام متحدند تا اسلام و ياران اسلام را نابود كنند. بياييد تا ما هم به رهبري امام يكي شويم و دشمنان اسلام را نابود سازيم . شما بايد تمام خط هاي غير خدايي و گروه هاي غير خدايي را براي مردم افشا كنيد. بدانيد كه اگر جرات حق گفتن را نداشته باشيد. نمي توانيد خوب بميريد . مردم بدانيد هر خطي خلاف خط امام منحرف است و سرانجام آن به غرب يا شرق مي باشد .

سختي ها و محروميت ها را تحمل كنيد. پيروي از اسلام و امامت و ولايت فقيه را به شما وصيت مي كنم. مردم، اسلام بدون امامت و ولايت اسلام نيست. هر كجا كه اسلام مطرح است بايد اول به امامت و امام او نگاه كنيد.

مردم دنيا محل گذر است. به يكديگر نيكي كنيد.

مردم، اگر شیعه علی (ع) هستید باید که همدرد علی (ع) باشید. جلوی هر ناحقي را بگيريد و اسلام را در جهان پياده كنيد.»

پيكر مطهر شهيد عباس (رمضان) صادقي در گلستان شهداي شهرستان اصفهان به خاك سپرده شد.

پي نوشت ها

-1 پرونده كارگزيني شاهد- اطلاعات فردي شهيد

-2 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه

-3 ماهراني، صاحب- سرگذشت پژوهي، صص 4 و 5

-4 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه ص 3

-5 ماهراني، صاحب- سرگذشت پژوهي، ص 6

-6 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 3

-7 ماهراني، صاحب- سرگذشت پژوهي، ص 8

-8 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 4

-9 بهرامي، عليرضا- سرگذشت پژوهي، صص 30 و 31

-10 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 4

-11 جعفريان، زهره- سرگذشت پژوهي، ص 15

-12 پرونده كارگزيني شاهد- فرم تجميع

-13 جعفريان، صاحب- سرگذشت پژوهي، ص 15

-14 ماهراني، صاحب- سرگذشت پژوهي، صص 11 و 12

-15 متقي، محمود- سرگذشت پژوهي، صص 2 و 3

-16 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 4

-17 سرگذشت پژوهي،- مشخصات شهيد صص 1 و 2

-18 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 4

-19 سرگذشت پژوهي،- مشخصات شهيد ص 2

-20 ماهراني، صاحب- سرگذشت پژوهي، ص 12

-21 همان، ص 9

-22 متقي؛ محمود- سرگذشت پژوهي، ص 3

-23 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد ص 2

-24 پرونده فرهنگي شاهد، زندگي نامه، ص 5

-25 همان، ص 6

-26 پرونده كارگزيني شاهد- فرم تجميع

-27 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 6

-28 همان- وصيت نامه

-29 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد ص 2

منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان اصفهان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده