شنبه, ۱۷ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۵۷
شهید حسین نبي زاده احمدآباد يكم فروردين 1342، در شهرستان بهاباد به دنيا آمد. پدرش محمدعلي، كارگر ذوب‌آهن بود و مادرش هاجربيگم نام داشت. تا اول متوسطه در رشته بهداشت درس خواند. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. هجدهم ارديبهشت 1361، با سمت تك¬تيرانداز در خرمشهر بر اثر اصابت تركش به سر و گردن، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي خلدبرين شهرستان يزد واقع است.
نویدشاهدیزد:

اگر توانستیم، می کشیم واگر نتوانستیم، کشته می شویم؛  در هر حال پیروزی با ماست/شهید حسین نبي زاده احمدآباد

زندگي نامه :

در اوّلين روز از فروردين سال 1342 در خانوادۀ مذهبی در روستای احمد آباد بهاباد، فرزندی چشم به جهان گشود که نام او را حسین گذاشتند .  وی توانست تا قبل از دورۀ دبستان، قرآن کریم را فراگیرد. بعد از آن در هفت سالگی به مدرسه رفت و تا کلاس چهارم را در همان روستا خواند. سپس همراه خانواده ی خود به شهرستان بافق عزيمت نمود و در آنجا به تحصیل ادامه داد. در شانزده سالگي دوره ی راهنمايي خود را به پايان رساند . پس از آن به همراه خانواده عازم یزد شد. او برای ادامۀ تحصیل در سال 1357 در دبیرستان ثبت نام کرد؛ ولی با علاقه ای که به انقلاب داشت، به دلیل شرکت فعّال در راهپیمایی ها و تظاهرات، نتوانست مدرک دیپلم را بگیرد و از آن به بعد، دیگر علاقه ای به درس نشان نداد و همۀ همّ و غم او انقلاب بود. تمام وقت خود را برای شرکت در راهپیمایی ، تظاهرات وپخش اعلامیه  می گذراند تا اینکه در سال 1358 ترک تحصیل کرد و به کار مشغول شد. حسین، مدّت زمان کوتاهی در کوره کار کرد: تا شروع جنگ ایران وعراق. با تنظیم تقاضانامه ی شرکت در آموزش نظامی و موافقت بسیج، کارش را رها کرد و در قسمت نگهبانی بسیج در حدود دو ماه به خوبی انجام وظیفه نمود؛ ولی باز هم نتوانست طاقت بیاورد. از پدر و مادر اجازه گرفت تا در جبهه حضور یابد. ثبت نام کرد وپس از پانزده روز آموزش، عازم جبهه شد. به سر پل ذهاب رفت. پس از دو ماه حضور فعّال در آنجا به یزد بازگشت و دوباره در حدود سه ماه در بسیج به نگهبانی مشغول شد؛ برای مرحله ی دوم در تاریخ 4/8/1360 به جبهه اعزام شد. به سوسنگرد رفت. در تاریخ 7/8/1360 پس از تقسیم شدن ، در جبهه سودانیه مستقر شد ودر حملۀ « فتح بستان » شرکت کرد. بعد از بازگشت از سوسنگرد در مسجد مریم آباد که پایگاه شمارۀ دوازدۀ بسیج بود، مشغول فعّالیت شد. بعد از مدّتی به پذیرش سپاه مراجعه کرد و در امتحان و مصاحبۀ آن جا پذیرفته شد.
حسین، علاوه بر کار سپاه، مسئولیّت پایگاه را نیز بر عهده گرفت. بعد از گذشت دو ماه، دوباره درخواست اعزام به جبهه داد و شانزده روز به عید مانده، به جبهه اعزام شد. در این مرحله دوباره به سوسنگرد رفت. در مدّت زمانی که در جبهه «نیسان» بود، چند نامه از او به خانواده اش رسید. در یکی از آنها نوشته بود: "نامه، نشانه ی زنده بودن من است و فایده ای ندارد. دعا کنید که هرچه زودتر به آرزوی خود برسم." ديري نپاييد كه اين آرزوي او تحقّق پيدا كرد و  پس از حضور در جبهه ی «نیسان» به خرمشهر اعزام شد. سرانجام درعملیّات بیت المقّدس، به دليل اصابت ترکش به سر و گردن در تاریخ 18/2/61 شربت شهادت را نوشید.

وصيت نامه :

اگر توانستیم، می کشیم واگر نتوانستیم، کشته می شویم؛  در هر حال پیروزی با ماست/شهید حسین نبي زاده احمدآباد    اگر توانستیم، می کشیم واگر نتوانستیم، کشته می شویم؛  در هر حال پیروزی با ماست/شهید حسین نبي زاده احمدآباد
اگر توانستیم، می کشیم واگر نتوانستیم، کشته می شویم؛  در هر حال پیروزی با ماست/شهید حسین نبي زاده احمدآباد   اگر توانستیم، می کشیم واگر نتوانستیم، کشته می شویم؛  در هر حال پیروزی با ماست/شهید حسین نبي زاده احمدآباد
کسانیکه در راه کشته شده اند را مرده مپندارید چون زنده اند ونزد پروردگارشان روزی می خورند .
به نام خدا و با درود فراوان به رهبر انقلاب اسلامی: امام خمینی ، ابراهیم زمان، امید مستضعفان، قلب محرومان و(قلب) ملّت های رنج دیده که درد آنها را می داند وعامل آنها را شناخته وآن چنان می کند که حیرت جهانیان را برانگیخته ، این جانب حسین نبی زاده فرزند محمد علی وصیّت می کنم که بنده با میل واشتیاق فراوان به میدان جنگ بین حق و باطل که همیشه نشانگر آن بوده است که حق پیروز است و ما همه بخاطر حق رفته ایم  وچنانچه کشته شویم و یا بکشیم؛ در هر دو حال این بزرگترین پیروزی است که خداوند به بنده ی خود عطا کرده است. پس چه خوب است که من با این قطره ی خون به هدفم برسم . 
خداوندا : تو خود می دانی که ما چقدر مشتاق شهادتیم. ونیز می دانی که هدف ما شهادت نیست؛ بلکه پیروزی در راه توست . اگر توانستیم، می کشیم واگر نتوانستیم، کشته می شویم؛ ولی در هر حال پیروزی با ماست؛ چون تو فرموده ای : اِنَّ الله یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ امَنُوا
خداوندا : چه دلیلی بهتر وچه منطقی قاطع تر برای جهاد ما که فرموده ای : وَجاهِدوا فِی اللهِ حقَّ جِهادِه[3]
 خداوندا : اینک تو را شاهد می گیرم که آگاهانه به مشهد خویش می روم؛ برای جهاد در راه تو ودر راه به تحقّق رساندن جمهوری اسلامی در سراسر دنیا. اینک که ما با دنیا طرف شده ایم تنها تو را داریم وراهنمایی های این مجاهد واین ابر مرد زمان امام خمینی را  .
اماما : اینک سخنی با تو دارم؛ ای که قلب های ما را تسخیر کرده ای واگر تو نبودی انقلابی در این سرزمین تا صدها سال دیگر رخ نمی داد. مگر باز هم به رهبریِ ، رهبری چون تو .
اماما : اینک که ضربه ها از هر طرف بر پیکر تو فرو می آید؛ ولی تو با یاری خدا همچون کوهی استوار برپا ایستاده ای و مسئولیت سنگینی نذیران و بشیران را بدوش می کشی. مطمئن باش که ما یار و یاور توییم و از اسلام دفاع خواهیم کرد. می توانم بگویم همان قدر که مشتاق شهادتیم، مشتاق دیدن امام نیز می باشیم .
ای امام :
 از ما راضی باش که برای احیای دین و دفاع از حسین زمان تمامی اعضا و دل و جانمان را هدیه می دهیم تا اسلام و قوانین حیات بخش آن در سراسر جهان گسترش یابد . با آگاهی و با شناخت و با یقین می روم به سوی جنگ ، به سوی جهاد ، به سوی خدا ، به سوی شهادت و به سوی سعادت .
خدایا ؛ به پدر ومادرم و خانواده و دوستانم صبر ومقاومت همراه با آگاهی عطا فرما تا بدانند که « ما اَصابَ مِن مُصیبَهٍ اِلّا بِاذنِ الله[4]. »
جمله ای از امامم به یاد آمد که بیشتر زبان حال من است: من زندگیم به اسلام خدمتی نکرد؛ شاید مرگم موجب خدمتی شود. من که نه لیاقت بهشت را دارم نه لیاقت اسم شهید وجای شهید را ، ولی لطف خدا ورحمت حق و بخشندگی او را نیز نمی توانم فراموش کنم. با وجود این اگر شما – بازماندگان - برای من دعا کنید و مرا ببخشید من نیز در قیامت به خودم اجازه خواهم داد که از خداوند طلب آمرزش کنم .
و ای پدر ومادرم :
فکر نکنید که اگر به جنگ نمی رفتم، حالاپیش شما بودم. نه، چون خدا در قرآن می فرماید: کسی که سرنوشتش کشته شدن در راه خداست، خودش با پای خودش به قتلگاه می رود تا آنچه در دل دارد، خدا بیازماید .
مادر:
خواهش دارم از شما که برای من گریه نکنید که سیاه قلبان شاد شوند. برای من ناراحت نباش و به آن کسانی که این راه را دیوانگی می پندارند، بگویید تأسّف برای خودتان بخورید ای مشرکین !
و تو ای پدر عزیز :
دست های پینه بسته ات را از راه دور می بوسم. مرا ببخش. شما در حقّ من محبّت ها کرده ای. پدر، برای من گریه مکن و مادرم را دلداری بده. از خدا می خواهم تا شما را یاری دهد تا آنچه در توان دارید، در راه اسلام  جان فشانی کنید وبه من توان بدهد تا بتوانم تا آخرین قطره ی خونم در راه اسلام جان فشانی کنم. به دشمنان اسلام بگویید: شمایی که برای رسیدن به اهداف باطلتان از هر دروغ و افترایی روی گردان نیستید، رویتان سیاه باد! شمایی که باعزّت وسرافرازی، ذّلت و بدبختی را انتخاب کرده اید؛ قلبتان سیاه باد!
خدایا:
آمرزش تو را می خواهم ومی جویم وبا عشق به تو، با قلبم و روحم وتمام وجودم پشت سر امام خمینی ایستاده ام وبه گفته ی ایشان شهادت را به زیر بار استعمار رفتن ترجیح می دهم.
پدر ومادر عزیزم :
این ایران عزیز ، این کشور رسول الله ، مکتب اسلام که بیش از هزار وچهار صدسال از طرف کفّار مورد هجوم بوده است، برگردن من و شما حقی دارد وبرای حفظ آن باید نهایت کوشش را بکنیم .
پدر:
درود بر تو که چون ابراهیم، فرزند خود را به فرمان خدای بزرگ به قربانگاه فرستادی . بدان و آگاه باش که اسماعیلت هرگز از فرمان باری تعالی سر باز نمی زند و مرگ در راه خدا را جز سعادت، زندگی را جز جهاد در راه عقیده و شهادت را بهترین نعمت های خداوند می داند .
و تو ای مادر عزیزم :
که عزیزترین عزیزها هستی و بعد از خدا مهربان ترین مهربان ها ، به وجود تو افتخار می کنم که در نزد تو اینطور تربیت شده ام که توانستم در هنگام جوانی، خدمت ناچیزی به اسلام بکنم وچنان مرا تربیت نمودی که پای خود را جای پای علی اکبر گذاشته ام که چه کشته شوم، چه سالم باشم؛ برای تو افتخاراست. پس رحمت خدا بر آن شیر پاکی که در سینه داری .
ای برادران عزیزم :
پیوسته در راه پیشبرد اسلام عزیز به رهبری امام خمینی بکوشید وتمامی قوانین اسلام را انجام دهید. سخنان ونصایح امام را به جان و دل پذیرا باشید؛ چون زمان، زمان حسین(ع) است و هر روز عاشوراست . قرآن بخوانید و مخصوصا نماز را که یکی از پایه های محکم دین است بپا دارید. لباس عزا به تن نکنید؛ چون شهید عزاداری ندارد و راهم را بروید .
و تو ای خواهر :
حجاب و عفّت وپاکدامنی را بیش از هر چیز مورد اهمیّت قرار بده؛ چون حجاب تو مشت محکمی است به دهن یزیدیان. نمی خواهم برای من عزاداری کنی و من تنها چیزی را که از تو می خواهم، این است که راه زینب (س) را بروی.


 


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده