زندگینامه طلبه شهید والامقام عباسعلی الماسی مقدم از شهرستان آران و بیدگل
شهید عباس‏على الماسی در 1343/4/1در محلّه دهنو آران در خانواده‏اى عاشق اهل‏بيت عليهم ‏السلام متولّد شد .بالاخره در تاريخ 74/5/11 با مشتى استخوان كه سند غيرت و مردانگى در دفاع از ايمان و شرف است ، همراه با پلاك و لباس و پارچه‏اى كه به‏عنوان عمّامه دورش پيچيده بود به خانواده‏ اش بازگشت كه پدر پس از آن آخرين خداحافظی ها در منطقه عملياتى باز هم بوسه‏اى به او زد ، امّا نه بر صورت كه بر استخوان‏هايش نثار كرد .

زندگینامه  طلبه شهید والامقام عباسعلی الماسی مقدم از شهرستان آران و  بیدگل

شهید عباس‏على الماسی در 1343/4/1در محلّه دهنو آران در خانواده‏اى عاشق اهل‏بيت  عليهم ‏السلام متولّد شد . تولّد او مقارن با تاسوعاى حسينى و شهادت علمدار كربلا بود و به همين علّت نامش را عبّاس‏على نهادند .

     او تا هفت سالگى در كنار پدر و مادرى كه همه زندگى‏شان با ذكر ائمّه و امام حسين  علیه السلام  ‏گذشت ، سپرى كرد . در سال 1349 بود كه وارد مدرسه شهيدچمران شد امّا تنها مدرسه ، روح بلند او را تأمين نمى‏كرد . لذا دنبال مكتب‏خانه‏اى مى‏ گشت كه او را سيراب كند كه سرانجام در سال 1354 وارد مدرسه علميّه مرحوم آيت ‏اللّه يثربى كاشان شد و پس از چند سال در كاشان و مدّت سه سال در حوزه علميّه قم تحصيل علوم حوزوى را ادامه داد . او در حين تحصيل علوم حوزوى ، ازكمك به پدرش در حرفه نانوايى نيز دريغ نداشت .

     عبّاس ‏على در تمام جلسات مذهبى ، قرائت قرآن ، دعاى كميل و ندبه و سايرمراسم مذهبى ، حضورى فعّال داشت . او طلبه‏اى مأنوس با اصول كافى بود و مبلّغى بود كه در شهر و ديارش به تبليغ مسائل دينى و مذهبى مى‏پرداخت و جوانان را با مسائل شرعى آشنا مى ‏نمود .

     او در عمليّات‏هاى رمضان و محرم ، بر اثر اصابت تركش مجروح شد و در عمليّات والفجر مقدّماتى با پدر بزرگوارش هم‏سنگر شد و پدرش به‏ عنوان راننده تانكر آب مشغول خدمت بود و سعادت آن را داشت كه روزهاى آخر عمرش را كنار پدرش باشد .

     پدر شهيد در اين باره مى‏ فرمايد : «زمانى كه گران به طرف عمليّات حركت مى‏كرد ، من ايستاده بودم و او را نگاه مى‏كردم كه يك لحظه به من گفت : بابا !مى ‏ترسم محبّت پدر ـ فرزندى مانع شود كه من در عمليّات شركت كنم

من رفتم و شما هم مشغول كار خودت باش و كمك‏ رسانى به رزمندگان اسلام را ادامه بده . بالاخره عمليّات شروع شد . صبح عمليّات هرچند منتظر ماندم كه فرزندم از صحنه عمليّات برگردد ، ديگر او را نديدم ، گويا مفقود مى‏گردد » .

     عبّاس‏ على براى عمليّات والفجر 1 آماده مى‏شود و با پدر خداحافظى جانانه‏ اى مى‏كند . لحظه ‏اى فراموش ‏نشدنى است و جدا شدن پدر از پسر و پسر از پدر براى سفرى كه ديگر معلوم نيست ملاقاتى باشد ، مشكل و سخت بود . بالاخره از پدر خداحافظى كرد .

     در تاريخ 62/2/25در عمليّات والفجر 1 شركت كرد و مفقودالجسد شد و پس از هشت سال چشم‏انتظارى ، تنها عمّامه و پلاكش موجب شناسايى او شد و بالاخره در تاريخ  74/5/11 با مشتى استخوان كه سند غيرت و مردانگى در دفاع از ايمان و شرف است ، همراه با پلاك و لباس و پارچه‏اى كه به‏عنوان عمّامه دورش پيچيده بود به خانواده‏ اش بازگشت كه پدر پس از آن آخرين خداحافظی ها  در منطقه عملياتى باز هم بوسه‏اى به او زد ، امّا نه بر صورت كه بر استخوان‏هايش نثار كرد .

 

راهش پررهرو و يادش گرامى باد !


جهت مطالعه وصیتنامه شهید به   اینجا   رجوع نمایید.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده