شهید رستگار در بیست و پنجم اسفند ماه 1363 در منطقه هورالهویزه در عملیات بدر به همراه چند نفر از فرماندهان تیپ سیدالشهدا (ع) در حال شناسایی منطقه به شهادت رسید. خاطره ای کوتاه از این شهید را با هم مرور می کنیم.
خاطرات شهید کاظم رستگار؛ تیم حفاظت
نوید شاهد: پیرمرد، کاغذ سفیدی را پیش روی کاظم رستگار گذاشت و گفت: «مشخصات و آدرس خود را روی این برگه بنویس، بالاخره شما به عنوان تیم حفاظت از امام باید همیشه آماده باشید.»
کاظم که تا آن زمان بی نام و نشان، برای انقلاب هر زحمتی را به جان خریده بود، از این کار زیاد راضی نبود، اما برای اینکه به قول ورامینی در رکاب امام باشد، چارۀ دیگری نداشت. کاغذ را جلو کشید و مشخصاتش را یادداشت کرد؛
نام: کاظم
نام خانوادگی: رستگار
نام پدر: اصغر
متولد: سوم فروردین 1339 در روستای اشرف آباد
همان طور که مشخصات خود را یادداشت می کرد غرق در خاطرات دوران کودکی شد. زمانی که مجبور بود برای درس خواندن از اشرف آباد تا دبستان ذوب مس با پای پیاده برود و برگردد. در گرما و سرما، زیر آفتاب و باران؛ پنج سال این راه را به تنهایی یا با دوستانش رفته بود. چقدر پاهای کوچکش در کفش تاول زده بود و چقدر به خاطر دیر رسیدن، از آقای ناظم کتک خورده بود. با این حال همه می دانستند که پسری باهوش و درس خوان است. بعدها که به شهرری آمدند، به مدرسۀ راهنمایی سپهبد طوفانیان رفت و تازه در آنجا معنی واقعی درس خواندن را فهمیده بود.
عاشق کتاب بود. برای همین وقتی بزرگ تر شد، آرزو داشت در روستاشان کتابخانه ای به راه بیندازد و بالاخره با هم فکری دوستان دبیرستانی اش این کار را کرده بود. در اوج گیری انقلاب در کنار کتابخانه، انجمن اسلامی هم دایر کرده بود. چاپ و تکثیر اعلامیه و نوارهای امام خمینی، تنها گوشه ای از کارهای او و دوستانش در انجمن اسلامی بود و چند بار هم مجبور شده بودند از دست مأمورین ساواک فرار کنند.
وقتی نام مادرش، حاجیه خدامرادی را می نوشت، اشک در چشمانش حلقه زد و با خود گفت: «دیدی مادر، آرزویت برآورده شد. حالا پسرت جزو سربازان خمینی است. امیدوارم از او راضی باشی. حالا با طبع شعری که داری می توانی هر قدر که خواستی در وصف یاران خمینی شعر بگویی، همین طور در وصف پسرت.»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده