دلنوشته دختر اولین شهید مدافع حرم استان هرمزگان
يکشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۱۷
6 سال است که درس می خوانم و تو هیچ وقت پای تمرین ریاضی ، علوم و اجتماعی من نبودی اما همین که حال، نیستی ، همین که از تمام داشتنت حق من و داداشم شده یک قاب عکس ، یک درس را خوب بهم آموختی نه به من به همه همکلاسی هایم به مدرسه مان ، به شهرمان و به خیلی ها تو حرف نزدی و عمل کردی تو به ما آموختی ، می شود آرام و بیصدا بود اما قهرمان شد و امروز بابای ساکت و آروم من شد قهرمان کشورم . بابای خوبم بیا بیا که اندازه ده تای بچگی هایم با تو حرف دارم امروز دیگر من شرمنده (حضرت)رقیه (س) نیستم . صدای هل من ناصر حسین (ع) که هنوز همه عالم را گرفته ، تو بودی که لبیک گفتی . زیارتت قبول زائر بی بی زینب (س). تو با اسلحه رفتی ایستادی تا آجر از آجر حرم عمه سادات تکان نخورد . من و مادرم می ایستیم چادر را محکمتر می گیریم و برادرم قلم علم بر انگشتانش می فشارد تا با معرفت از کشور و اسلام دفاع کنیم . شهادتت مبارک پدر مهربانم

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

سلام بابایی منم زهرا، گفتم بابایی  دلم بیشتر هواتو کرد بگذار چند بار تکرار کنم تا آرام بگیرم بابا، بابا ، بابا .

وقتی می گویم بابا ناخواسته لرزش پاهایم می رود . وقتی می گویم بابا ، قوت می گیرم . وقتی می گویم بابا انگار همه را دارم . این یعنی تو هستی . پس درست شنیده بودم . بابا هایی که شهید می شوند زنده اند پس برای این است دلم هنوز گرم بودنت است ، بابای مهربونم ! زهرا دلش برایت بی تاب است . می دانی ، شجاع من ، مرد قوی خانه ما ، مظلوم من ، مامانم همیشه می گوید چه معامله ای کرده ای با خدا که این چنین عزیزت کرد . من منظورش را خوب نمی دانم اما کسی تو را نمی شناخت  چه شده که هر جایی پا می گذارم عکس تو با نگاهم گره می خورد به چشمانی که خیره به نگاهم می شود و امروز چه پر افتخار شدی . 6 سال است که درس می خوانم و تو هیچ وقت پای تمرین ریاضی ، علوم و اجتماعی من نبودی  اما همین که حال، نیستی ، همین که از تمام داشتنت حق من و داداشم شده یک قاب عکس ، یک درس را خوب بهم آموختی نه به من به همه همکلاسی هایم به مدرسه مان ، به شهرمان و به خیلی ها تو حرف نزدی و عمل کردی تو به ما آموختی ، می شود آرام و بیصدا بود اما قهرمان شد و امروز بابای ساکت و آروم من شد قهرمان کشورم . بابای خوبم بیا بیا که اندازه ده تای بچگی هایم با تو حرف دارم امروز دیگر من شرمنده (حضرت)رقیه (س) نیستم . صدای هل من ناصر حسین (ع) که هنوز همه عالم را گرفته ، تو بودی که لبیک گفتی . زیارتت قبول زائر بی بی زینب (س). تو با اسلحه رفتی ایستادی تا آجر از آجر حرم عمه سادات تکان نخورد . من و مادرم می ایستیم چادر را محکمتر می گیریم و برادرم قلم علم بر انگشتانش می فشارد تا با معرفت از کشور و اسلام دفاع کنیم . شهادتت مبارک پدر مهربانم و من حرف دارم با همه مردم کشورم ، چند سالی بود جای دختر بچه های کوچک پشت تریبون های یادواره های شهدا خالی بود سالیانیست که دفاع مقدس به پایان رسیده و بزرگ شدن آن دختر که با آرزوی یک آغوش پدر شب می خوابیدن ، اما امروز انگار جوشش دارد خون عاشوراییان در رگ های مردان سرزمینمان . این بار یادواره ها با موضوع مدافعان حرم بر پا شده اصحاب حسین عاشورا سینه سپر کرده اند که تیری به خیمه ها نرسد و امروز باباهای سرزمین ما و مسلمانان سر برافراشتن در مقابل گلوله ها که آتش گرفتن خیمه ها تکرار نشود و من هنوز گرمای دست رهبر مهربانم را روی سرم احساس می کنم و دل قرص به وجود نازنین شان است از خدای متعال خواستارم پرچم مولایمان امام خامنه ای بزودی زود برسد به دست صاحب و مقتدایش حضرت حجت بن الحسن عسکری .

مدیر مدرسه خانم روزبان این بار اسم زهرا سالاری هم اضافه شد به طرح شاهد مدرسه تان. و این قصه ادامه دارد....  

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده