خاطرات شفاهی والدین شهدا - صفحه 2

خاطرات شفاهی والدین شهدا
خاطرات شفاهی والدین شهدا

پسرم، شهید مبارزه با اشرار شد

والدین شهید «غلام یوسفی» می‌گویند: پسرم اخلاق نیکویی داشت و همواره به حرف‌های ما گوش می‌داد. او بسیجی بود و برای گشت‌زنی رفته بود. اشرار در کمین بودند و جلوتر سنگر گرفته بودند. هنگامی که پسرم و همراهش نزدیک شدند، اشرار شروع به تیراندازی کردند و در این درگیری، پسرم و همراهش هر دو به شهادت رسیدند.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

آرزویش شهادت بود و لیاقتش را هم داشت

مادر شهید «علی خادمی» می‌گوید: همیشه به مسجد می‌رفت و با همه رفتار خوبی داشت. وقتی می‌خواست همراه دوستش جایی برود، به او می‌گفت؛ "اول نمازت را بخوان، بعد با من بیا." آرزویش شهادت بود و واقعاً هم لیاقتش را داشت. در نامه‌هایش مدام می‌نوشت که از نرسیدن به شهادت ناراحت است.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

مسیری که به ایثار ختم شد/ از مسجد تا جبهه

مادر شهید «عباس احمدی» می‌گوید: پسرم توی فامیل اخلاقش نمونه بود و با همه خوش‌رفتار بود. همیشه پای منبر می‌نشست و به مسجد می‌رفت. هفده ساله بود که راهی جبهه شد.

مادر شهید برزگر: فرزندم قبل از شهادت پول خمس را کنار گذاشته بود

«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، همسران، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» گفتگو با مادر بزرگوار شهید «مصطفی برزگر ابرقوئی» پرداخته است. این مادر بزرگوار بیان کرد: «وقتی پیکر فرزندم و وسایلش را بعد از شهادت آوردند پول خمس را کنار گذاشته بود.» پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد یزد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

شهید مبارزه با اشرار

مادر شهید «منصور میرزاده کوه‌شاهی» می‌گوید: یک روز، دوست فرزندم به او خبر داد که اشرار را در اطراف روستایشان دیده است، پسرم همراهش می‌رود و داخل کانال مخفی می‌شوند، اما اشرار متوجه حضورشان شدند و گفتند؛ شما بسیجی کوه‌شاهی هستید و سپس به سمت پسرم و دوستش تیراندازی کردند. بعد از خاکسپاری بود که فهمیدم فرزندم به شهادت رسیده است.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

فرزند شهیدم، انسان خودساخته‌ای بود

مادر شهید «کیدی زارعی» می‌گوید: فرزندم در زندگی‌اش هیچکس را تا به حال ناراحت نکرده بود. انسان خودساخته‌ای بود و همیشه بدون اینکه به او چیزی بگوییم در کارها کمکمان می‌کرد. درس طلبگی می‌خواند. یک روز پیش پدرش آمد و گفت؛ می‌خواهم به جبهه بروم. من به او اجازه ندادم ولی او به جبهه رفت و به شهادت رسید.
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛

ننه، شیرم حلالت/ وداع مادر با پسر

در آستانه سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) و روز مادر به گفتگویی با مادر شهید "نمک روح" می‌پردازیم که اینگونه بیان می‌کند: همین که لحظه ی آخر چشمم به صورت پر از ترکش پسر شهیدم خورد به اوگفتم: "ننه، شیرم حلالت" و با او اینگونه وداع کردم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

شهیدی که مدرسه را ترک کرد تا در جبهه درسی بزرگتر بیاموزد

والدین شهید «عبدالله پورفولادی» می‌گویند: شهید خودش یک دانش‌آموز بود و همیشه می‌گفت؛ "دانش‌آموزها باید اول به جبهه بروند و بعد برگردند درسشان را ادامه بدهند." وقتی گفت می‌خواهد به جبهه برود، ما مخالفت کردیم، اما او در جواب گفت؛ "می‌خواهم به خاطر امام بروم." همان شبی که به جبهه رفت، خوابش را دیدم؛ روبه‌رویم ایستاده بود و به من نگاه می‌کرد.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

روایت مادری که پیش از خبر، شهادت فرزندش را حس کرد

مادر شهید «شیرعلی صالحی» می‌گوید: پسرم وقتی تصمیم گرفت به جبهه برود، رضایت من را نگرفت. بدون اطلاع من به تهران رفت و پس از یک سال به جبهه اعزام شد. شبی خواب دیدم که روی کوه نشسته‌ام و او به سمت دریا می‌رود. وقتی وارد آب شد، با صدای بلند فریاد زدم؛ "مادر، به سمت ساحل برگرد!" اما ناگهان از خواب پریدم. نزدیک ظهر بود که خبر شهادتش را برایم آوردند.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

وقتی فرزندم به جبهه رفت، فکر می‌کردم به مدرسه می‌رود

مادر شهید «رضا دهقانی دودوی» می‌گوید: زمانی که شهید می‌خواست به سربازی برود به من گفت که به مدرسه می‌رود. من و پدرش اطلاع نداشتیم که اسمش را برای جبهه هم نوشته است. یک روز خوابش را دیدم، تو خواب خداحافظی کرد و گفت؛ مادر اگر برنگشتم، دلگیر نباش.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

پسرم همیشه در خواب‌هایم حضور دارد

مادر شهید «دادشاه اسلامی جوزانی» می‌گوید: پسرم خیلی مهربان بود، در امور مذهبی فعال بود و اهمیت زیادی به انجام فرایض دینی می‌داد. تو یک سالی که در جبهه حضور داشت، دو بار مرخصی گرفت و آمد و برای بار سوم که به جبهه رفت به شهادت رسید. هر وقت خوابش را می‌بینم حالم را می‌پرسد و برایم هدیه می‌آورد.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

شهید با وجود سن کمش، همچون یک سرباز ایثارگر بود

مادر شهید «حسین عالی‌زاده» می‌گوید: شهید اخلاقش خیلی خوب بود و مرتب قرآن می‌خواند. خیلی دانا و فهیم بود. هفده سالش بود که داوطلبانه به جبهه رفت. هر چقدر می‌خواستم منصرفش کنم قبول نمی‌کرد. به شهید گفتم؛ مادر هنوز اسمت برای سربازی در نیامده و سنت کم است ولی چهره‌ات مانند یک سرباز است.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

چشم انتظاری مادر شهید/ منتظرم که یک روز فرزندم برگردد

مادر شهید «ابراهیم زارعی» می‌گوید: فرزندم اخلاق خوبی داشت و با همه به خوبی رفتار می‌کرد. به شهید گفتم صبر کن برادرت از سربازی برگردد بعد به جبهه برو، قبول نکرد و گفت؛ می‌خواهم داوطلب به جبهه بروم و شهید شوم. همیشه به جاده‌ای که از آن رفت نگاه می‌کنم، شاید یه روز برگردد.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

همیشه حضور فرزندم را در کنارم احساس می‌کنم

مادر شهید «علی مسلم‌زاده» می‌گوید: فرزند شهیدم تصمیم گرفته بود که به سربازی برود، به او گفتم؛ کجا می‌خواهی بروی الان جنگ است ولی شهید گفت؛ باید بروم. همیشه حضورش را احساس می‌کنم، انگار جلوی من ایستاده و با برادرش بازی می‌کند.

مسئولین بنیاد اصفهان از فرایند تولید تاریخ شفاهی بازدید کردند

سرپرست اداره هنری اسناد و انتشارات بنیاد شهید و امور ایثارگران استان اصفهان به همراه کارشناسان این اداره در جریان فرآيند تولید خاطره نگاری خانواده شهدا و تاریخ شفاهی جانبازان گرانقدر قرار گرفتند.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

شهیدی که پیش از دیدار با فرزندش به شهادت رسید

پدر شهید «سالم زارعی» می‌گوید: خیلی بچه خوبی بود. همیشه می‌گفت؛ من از جنگ فرار نمی‌کنم، یا شهید می‌شوم یا زنده می‌مانم اما از وطنم دفاع می‌کنم. شهید هیچگاه فرزندش را ندید، وقتی فرزندش به دنیا آمد یک نامه برای شهید فرستادیم که فرزندت به دنیا آمد و اسمش را جاسم گذاشتیم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

شهید مبارزه با قاچاق

پدر شهید «حسن کریمی قلعه‌قاضی» می‌گوید: پسرم خیلی مهربان و خوش اخلاق بود. همیشه به من می‌گفت؛ پدر برای بزرگ کردن من خیلی زحمت کشیدی الان نوبت من است که به شما خدمت کنم. از یزد به سمت بندرعباس می‌آمدم که یک پیام برایم آمد که حسن کریمی شهید شد، آن موقع نفهمیدم که چطور خودم را به بندرعباس رساندم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا/

فرزندم علاقه زیادی به تلاوت قرآن داشت

طلبه شهید «سید برزو کرمی» آبان ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر گرانقدر شهید می‌گوید: پسرم علاقه زیادی به تلاوت قرآن داشت و قرآن را با صوتی زیبا تلاوت می کرد. همیشه می‌گفت مادر دوست دارم شهید شوم. فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر می شود.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

برای پیدا کردن فرزند شهیدم، تمام شهرها را گشتم

پدر شهید «حسن نوشادی» می‌گوید: یک روز پسرم گفت بابا می‌خواهم به جبهه بروم، به او گفتم تو هنوز ثبت‌نام نکرده‌ای، گفت ثبت‌نام می‌کنم و می‌روم. برای خودش پرونده تشکیل داد، با ما خداحافظی کرد و به جبهه رفت، رفت و دیگر برنگشت و همان جا به شهادت رسید. تمام شهرها را برای پیدا کردنش گشتم تا اینکه به لطف خداوند پیکرش را پیدا کردم. فقط یک بار خوابش را دیدم. آرزو دارم یک مرتبه دیگر خواب شهیدم را ببینم.
خاطرات شفاهی والدین شهدا

شهیدی که جانش را فدای همکارانش کرد

پدر شهید «رضا بلوچی» می‌گوید: در سن 18 سالگی که وارد این صنعت شد پشتکار، راستی، صداقت، ایمان و عبادت جزئی از کارش بود. سال 1381 وارد سازمان وزارت دفاع شد و در سال 1398 حین انجام وظیفه امداد و نجات، جانش را فدای همکارانش کرد و لبیک به ندای خداوند متعال گفت.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه