خاطرات شهدا - صفحه 59

آخرین اخبار:
خاطرات شهدا

خداحافظی نمی‌کنم تا برگردی!

«صورتم را بوسید و گفت من با اتکاء به تو و اینکه مراقب مادر و داداش هستی می‌روم و دلم به تو خوش است، حال اگر تو هم میدان را خالی کنی، چه کنم؟ من هم به او گفتم: من میدان را خالی نکرده‌ام. فقط از لحظه خداحافظی بیزارم و تو را به خدا می‌سپارم و با تو خداحافظی نمی‌کنم تا برگردی!» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «ابوالفضل سالمکار» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛

باید دِین خود را به انقلاب ادا کنیم

«کار دنیا تمام شدنی نیست، ولی باید انسان هم کمی سعادت پیدا کند تا بتواند دین خود را به اسلام و انقلاب که با خون هزاران شهید آبیاری شده ادا کند ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

امان از دل مادر!

«یکی داد می‌زد آمبولانس آمبولانس بلافاصله دست از کار کشیدم. به طرف قایق دویدم، آه که چه منظره‌ای، کاش صد پاره می‌شدم و این منظره را نمی‌دیدم. یکی از رزمندگان خردسال در حدود ۱۴ ساله غرق در خون بود ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس «کامبیز فتحی‌لوشانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

افطار خونین

گروهک‌های ضد انقلاب بعد از شهید کردن سید محمد توفیق، باز دست از سرما بر نمی‌داشتند و مدام اذیتمان می‌کردند و هنگام افطار منزل ما را محاصره کردند.

آتش زدن خانه ما فقط یک تهدید بود!

«یک شب از شهربانی به حاج‌آقا زنگ زدند گفتند اینجا بمب دست‌ساز پیدا کردیم که عاملش شما هستید و حاج‌آقا را تهدید کردند که امشب خانه شما را آتش می‌زنیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «آیت‌الله هادی باریک‌بین پدرش هید مرتضی باریک‌بین» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

آخرین هدیه شهید «علیرضا ریگی»

شهید «علیرضا ریگی» مرداد 1343 در زهک متولد شد، پس از حضور در جبهه به نیروی انتظامی پیوست، فروردین 1373 در ایرانشهر به فیض شهادت نایل آمد. در ادامه خاطره‌ای کوتاه از زبان برادر شهید را می‌خوانیم.

سفره سحری با طعم لیمو امانی!

«مسئول گرم کردن غذا سفره سحری را چیده بود و همه سر سفره نشسته بودیم. عرب‌ها رسم داشتند در ماه رمضان لیمو امانی را در کتری می‌ریختند و می‌جوشانیدند و شربتی ترش مزه درست می‌کردند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی خلبان سرلشکر شهید «حسین لشگری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

شهید «آذربون» کار کردن نزد شهید «شیرازی» را به حکم فرماندهی ترجیح داد!

«شهید آذربون در حالی که از سوی امام راحل، حکم فرماندهی منطقه غرب را در جیب داشت، ولی سمت معاونت آقای صیاد شیرازی را پذیرفت و ترجیح داد در نزد او مشغول خدمت به مملکت شود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «منوچهر مهجور» یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
روایت «فریده عباسی» از همسرش شهید «حسین علی رضوی»؛

شاید دیگر برنگردم

همسر شهید «حسین علی رضوی» می گوید: آخرین بار که می خواست به جبهه برود، گفت: می خواهم برگردم به جبهه و شاید هم دیگر برنگردم.
برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛

برای ما دعا کنید تا پیش شما بیاییم

«حسین جان، امیدوارم که برای ما نیز دعا کنید تا ما پیش شما بیاییم، شما که به سختی وظیفه خود را انجام دادید، حال وظیفه ماست که در پاسداری از ارزش‌های به یادگار مانده از شما بکوشیم و رسالت خود را به جای آوریم ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

همیشه دوست داشتم قرآن بخواند و من گوش کنم

«مجذوب صوت قرآنش بودم، صدای زیبا و دلنشینی داشت. همیشه دوست داشتم قرآن بخواند و من گوش کنم ...» ادامه این خاطره را از زبان همسر شهید «حسن حسین‌پور» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

‌می‌سوخت و می‌گریست!

«گوشه گردان سرش را بین دو پایش قایم می‌کرد. این حالت همیشگی‌اش در روضه، دعا و سخنرانی سیدباقر علمی بود. کسی متوجه نمی‌شد کنار او نشسته است. بعد از جلسه‌های دعا می‌دیدی که پهنای صورتش خیس اشک شده است. می‌سوخت و می‌گریست ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «سید علی‌اکبر حاج سیدجوادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

برگی از خاطرات/کمک دانش‌آموزان به رزمندگان اسلام!

«در تلویزیون نشان می‌داد که هر کسی از زن، مرد، پیر و جوان به طریقی به جبهه‌ها کمک می‌کنند. من هم تصمیم گرفتم برای رزمندگان اسلام کاری بکنم. فردای آن روز وقتی به کلاس رفتم، گفتم بچه‌ها فردا هر کسی که به مدرسه می‌آید این چیز‌هایی را که می‌گویم بیاورد تا جمع کرده و به جبهه‌ها بفرستیم ...» ادامه این خاطره از «لیلا قانعی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

روایتی از سختی‌های زنان امدادگر قزوینی در دفاع مقدس

«اگر سر کسی ترکش خورده بود پانسمان می‌بستند و سرم می‌زدند که خونریزی نکند و از حال نرود. سپس مجروح را به بخش می‌آوردند تا در اسرع وقت به تهران یا شهر‌های دیگر منتقل شود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «محبوبه ربانی‌ها» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛

برادرم در راهی گام برداشت که راه امام حسین (ع) است

«اگر چه در حال حاضر برادرم پیش ما نیست. اما هیچ وقت ناراحت نبوده‌ام و از خداوند شکایتی نداشته‌ام. چون می‌دانم برادرم در راهی گام برداشت که راه امام حسین (ع) است ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
خاطراتی پیرامون شهید «حاج علی ژاله»؛

عکس امام (ره) به من آرامش می‌دهد

در خاطرات همرزم شهید «حاج علی ژاله» آمده است: عكسی زيبا از امام هميشه در جيبش بود. تكيه كلامش اين بود: «هر وقت جمال نورانی حضرت امام را مشاهده می‌كنم، آرامش خاصی به من دست می‌دهد كه وصف شدنی نيست.»
بصیرت در کلام شهید«محمدعلی نخعی مقدم»

بصیرت در کلام شهید«محمدعلی نخعی مقدم»

برادر شهید «محمود نخعی مقدم» نقل می‌کند: ((تمام وجودم در صحنه نبرد است این‌جا برایم زندان است، اسیر هستم.)) در ادامه گوشه‌ای از خاطرات این شهید گرانقدر را می‌خوانیم.

شب عید راضی نشد از جبهه به خانه برگردد!

«روزی پسرم محمدهادی به محمدرضا گفته بود. ما همه برادر‌ها در جبهه هستیم و از آنجایی که شب عید است پدر و مادرمان تنها هستند تو از جبهه به خانه بگرد و کنار آن‌ها باش ...» ادامه این خاطره از مادران شهیدان «محمدرضا و محمود کبیری» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
مادر شهیدان محمود و محمدرضا کبیری:

فرزندم نتیجه روزه‌های بی‌سحرش را گرفت

«یک روز نشسته بودم دیدم رضا با خوشحالی آمد و گفت: مادر جان نتیجه روزه بی‌سحرم را گرفتم. گفتم چه کردی. رضا گفت در دو تا دانشگاه تهران رشته ریاضی و دانشگاه اصفهان رشته مهندسی پتروشیمی قبول شده‌ام، یک مرتبه رنگ از صورتش پرید. گفتم چی شد رضا جان. گفت ریا شد، من چرا گفتم روزه بی‌سحر گرفتم. من گفتم اینجا که کسی نبود. گفت شما هم نباید می‌دانستید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های مادر شهیدان «محمود و محمدرضا کبیری» از فرزندش شهیدش «محمدرضا» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
آخرین خاطره از شهید «دادخدا صیادی اربابی»

آخرین خاطره از شهید «دادخدا صیادی اربابی»

همسر شهید در سالروز شهادت «دادخدا صیادی اربابی» به بیان آخرین خاطره از این شهید بزرگوار پرداخته است.
طراحی و تولید: ایران سامانه