خواهرم حجاب تو کوبندهتر از خون من است
به گزارش نوید شاهد سیستان و بلوچستان، شهید حسن جهانزاده، سیام مهر1351، در شهرستان زاهدان چشم به جهان گشود. پدرش محمدعلی، خواربار فروش بود و مادرش مریم نام داشت. دانش آموز دوم راهنمایی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. چهارم خرداد 1367، در شلمچه مورد اصابت ترکش قرار گرفت و شهید شد. پیکر وی را در بهشت مصطفی زادگاهش به خاک سپردند. برادرش ابوالفضل نیز به شهادت رسیده است.
بسم الله الرحمن الرحيم
به نام تنها حامی رزمندگان اسلام در تمامی جبهه های حق علیه باطل
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان این جنگ ناخواسته و تحمیلی و با سلام و درود فراوان به امام عزیزمان و قوت قلب این جان برکفان ابراهیم زمان امام خمینی و سلام و درود به پدران و مادران داغ دیده شهدا و مفقودین و اسرا و جانبازان عزیـز کـه واقعاً باعث سربلندی ایران عزیز ما هستند.
در این صبحگاهان زیبا در خلوت ملکوتی این سنگر خاکی دلم هوای دیار نموده است. آری دیاری که شهیدان نه تنها راه رفتن به آن مکان را یاد دارند و هر عاشقی نمی تواند بدون قبول شدن در آزمون هایش به آن دیار پا نهد من خود فکر می کنم که آیا من نیز روزی از این آزمون با سربلندی گذر خواهم کرد و به آنجا خواهم رسید که لیاقت نام عاشق را داشته باشم که بر روی پیشانی بند خود حک شده ببینم؟ در این سحرگاهان زیبا که صدای بر و بچه ها و همهمه آنها برای پاسداری فریضه الهی با شور و شوق وصف نشدنی در تکاپو هستند، بسیار صحنه روحانی ایجاد شده است.
من در این جا به فردای نامعلوم این پاره های جگر امام می اندیشم. راستش را بخواهید فردای ما معلوم شده است زیرا امروز صبح که من برای شما خانواده عزیزم و تمام کسانی که این ورقه های سیاه شده را می خوانید، به عملیات خواهیم رفت و من در این فرصت کوتاه به دست آمده چند سطری را می نگارم. باشد که یادگاری بماند از من در ایــن گنبد ابتدا از پدرم، استاد بزرگوارم، محرم رازم شروع می کنم و البته این را بگویم که من کوچک تر از آنم که بخواهم شما را نصیحت کنم ولی در بعضی از مواقع از این گونه موارد پیش می آید. می خواستم بگویم که اگر سعادت دیدار معبود نصیبم شد و به شهادت رسیدم که من شهادت را بهترین راه رسیدن به معبود می دانم. می خواهم که اولاً خودتان صبور باشید خصوصاً مادرم را که بهتر از جان دوستش دارم را دلداری دهید و نگذارید غم و غصه به دل راه دهند و از شما خواهش می کنم که هیچگاه نگذارید کـه هـیـچ منافق و ضد انقلابی خدشه ای به نظام مقدس ما وارد کنند و باری دیگر از شما می خواهم که نگذارید حتی قطره ای از خون یک شهید پایمال شود. انشاءالله که چنین شود.
مادرم: مادر عزیز و بهتر از جانم امیدوارم که هیچ گاه غم به دل راه ندهید و در همـه حال به یاد خداوند و ذکر در راه او باشید و از این انقلاب که سرمایه اصلی آن فدا شدن خون صدها هزار نوجوان و پیر و جوان و زن و مرد این مملکت بوده محافظت کنید و هرگز نگذارید که خلایی در آن و نظامش به وجود آید، زیرا که در مقابل پدران و مادران دیگر شهدا مسئولید. از همه شما می خواهم که مراقب منافقین کوردل باشید و خـدایـی ناکرده در زمان شهادتم ناشکری نکنید و گریه ننمایید. از شما مــی خـواهـم مراسم شهادتم را خیلی معمولی و به دور از هر تجملی انجام دهید و همیشه به یاد فقرا و ضعفا باشید و تا آنجا که می توانید در حق این مردم محروم کوتاهی نکنید.
برادرانم: اولش باید بگویم که چه بسیار شب ها که در کنـار دیگـر بـرادران دینی ام همیشه به یاد شما نوردیدگانم بوده ام و چه شب ها که از خاطرات بودن برای این برادرانم تعریف می کنم راستی که چه روزها و شب های به یاد ماندنی از شما برادرانم به یاد دارم که هر کدام کتابی مصفا شود. از همه این مسائل که بگذریم، از شما می خواهم که در تمامی مراحل زندگی همدم و مونس پدر و مادر باشید و همیشه و در همه حال حامی و پشتیبان یکدیگر و در غم و شادی یکدیگر شریک باشید. راستی می خواستم به حاج ابوالفضل بگویم که امروز و در این حال مفهوم حرفشان را که روز اعزام به من گفتند را فهمیده ام حالا فهمیده ام. که واقعاً اینکه جبهه مال مردان خداست در حالی که در اینجا مردانی را دیده ام و فداکاری هایی را احساس می کردم که هرگز خود را با آنها که این چنین از جان گذشتن هایی می کنند نمی توانم مقایسه کنم و حتی خود را لایق توصیف ایــن ایثارها و از خود گذشتن ها نمی دانم. حال فهمیده ام که هر کس لیاقت به جبهه رفتن و شهادت در راه حق را ندارند. نمی دانم آیا من این لیاقت را پیدا خواهم کرد یا نه؟ آیا خداوند مرا لایق آن می داند که گوشه ای از این دشت پر از ایثار و فداکاری را بگیــرم یـا نه؟ به هر حال اگر چنین سعادتی نصیب شد که از شما می خواهم هرگز نگذارید که اسلحه ام بر زمین بیفتد و خاک روی آن را بپوشاند. از شما برادرانم تمنا دارم که هرگز نگذارید که اقتدار مملکتتان به دست چپاولگران و استعمارگران بیفتد و در همه حال مراقب منافقین باشید زیرا که این منافقان کوردل چاپلوسان و دست نشاندگان آمریکا هستند.
خواهرانم، امیدهای دلم، امیدوارم که حالتان خوب باشد و همیشه با حجاب خود مشت محکمی به دهان دشمنان این آب و خاک اسلامی بزنید و از شما می خواهم که زینب وار غم خوار برادران خود باشید و در همه حال چادر همت به کمر بسته و در پشت جبهه با درس خواندن و با حفظ حجاب خود برادران خود را یاری کنید همان گونه که به قول شهدا گفته اند: خواهرم حجاب تو کوبنده تر از خون من است. از شما می خواهم که همیشه و در همه حال با حفظ حجاب و شئونات اسلامی در پیشبرد این انقلاب سهیم باشید و تا آنجا که می توانید این کشور را به خودکفایی برسانید.
در همین حال که دارم این وصیت نامه را می نویسم توصیه ام به تمامی هم سن و سالهایم این است که نگذارید هرگز دیگران بر شما حکمرانی کنند و همیشه در سنگر علم و دانش جلوتر از دیگر رقیبان خود باشید انشاء الله.
حال با اشک دیده از خداوند می خواهم که در این عملیات راه دیار عاشقان را به من نیز یاد بدهد، گرچه من کوچک تر شاید لایق این چنین مرحمتی نباشم، ولی با دلی شکسته و چشمی پر اشک از او تقاضای این چنین لطفی را می کنم باشد که او پذیرای من باشد. زیرا من شنیده ام که هر کس از ته دل گریه کند و واقعاً دلش شکسته باشد، هرخواسته ای از معبود خود کند، خداوند روی او را زمین نمی اندازد و هر چند هم که بنده اش روسیاه و گناه کار باشد.
در پایان برای تک تک پدران و مادران شهدا صبر جمیل و سلامتی کامل از درگاه خداوندی می نمایم و از پدر و مادر و از برادران و خواهرانم حلالیت می طلبم هر چند که می دانم شما را بسیار اذیت کرده ام ولی به قول شاعر که می گوید:
اگر بار گران بودیم و رفتیم
اگر نامهربان بودیم و رفتـــــیـم
از شما می خواهم که قلم عفو بر جرایم من کشیده تا من با خیالی آسوده و قلبی مطمئن از رضایت شما پهلوی معبود خود بروم. در پایان این شعر را که همیشه پدرم بر سر زبان داشت را می نویسم.
سعديا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرنــد
با آرزوی پیروزی در این جنگ ناخواسته و با آرزوی سربلندی و افتخارات بسیار برای مملکتم و سلامتی کامل امام عزیزمان خمینی، این پیر بت شکن و امید و قوت قلب همه رزمندگان اسلام، از حضورتان مرخص می شوم و امیدوارم هرگز نخواهید خون شهیدی پایمال و هدر شود.