معرفی کتاب
چراغ خاموش حرکت می کردیم اما آسمان روشن روشن بود. صداهای مهیب و و حشتناک تکان های شدیدی به ماشین می داد و دلمان فرو می ریخت و به هم نگاه می کردیم و صداهای دعا خواندنمان بلندتر می شد. انگار گلوله ها آمبولانس را دنبال می کردند. حس کردم که ماشین را هدف گرفته اند، با قدرت پدال گاز را فشار دادم