در راه اسلام قدم بردارید
به گزارش نوید شاهد سیستان و بلوچستان، شهید «غلامحسن قادری»، پنجم اردیبهشت 1339، در شهرستان زابل دیده به جهان گشود. پدرش محمدرضا، کشاورزی می کرد و مادرش صغری نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سال 1359 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان گروهبان یکم ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و یکم مرداد 1361، با سمت راننده در پاسگاه حسینیه اهواز هنگام انجام ماموریت دچار سانحه رانندگی شد و بر اثر واژگونی خودرو به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
بسم الله الرحمن الرحيم
خدمت همسرم سلام
پس از تقدیم عرض سلام امیدوارم سلام گرم مرا که مانند کوهی و ابری از کردارم و گفتارم پشیمان هستم علیک فرمایید. بعد از عرض سلام امیدوارم که آبروی مرا در پناه قرآن و در نبودن من حفظ کنی.
همسر عزیزم خوبی؟ زن، آبروی شوهر است. از آنجایی که من و تو مدتی کمتر از یک سال هست که زندگی مشترک را شروع کردهایم و کاش این مدت به قرنها طول میکشید اول از همه چیز باید از پدر و مادرت که چنین دختری را بزرگ و تحویل جامعه داده اند تشکر کنم و امیدوارم از اینکه تحویل شخص من داده اند ناراحت نباشند، چون تا جایی که من توانستم از او پند زندگی را آموخته ام و خود آموزش بهتر از زندگی است.
همسر عزیزم از آنجایی که مدت ۵۳ روز بیشتر پهلوی همدیگر نبودهایم، متاسفم ولی از طرفی خوشحال از آنم که بقیه مدت که در خدمت اسلام بودهام و از آنجایی که ثمره عروسی هر کسی به خانه و آشیانهای و فرزندی ختم میشود و ما دارای اینها نبودهایم و خدا به ما نداده است متاسفم.
همسر عزیزم میدانم تو از زندگی چیزی از من سرباز در خون خفته ندیدهای و چه کنم تو تنها نیستی، صدها هزار نفر مانند تو هستند و از آنجایی که خدا بین بندگان خود را به وسیله شخصیتهای نفهمی جدایی میاندازد. و من مدت ۵۰ روزی که پهلوی تو بودهام دچار چنین مشکلاتی بودهام، از آنجایی که من در اهواز به خاطر مناسب نبودن وضع خودم و جنگ نتوانستم تو را با خودم بیاورم، باز هم متاسفم. ولی از آنجایی که تــو پهلوی معلم من و سرور من و آقای من بوده ای خوشحالم و ای کاش من هم در آنجا می بودم و از آنجایی که من فرسخها راه دور را که از اهواز به زابل ختم میشود در ۲۰ روز رفت و برگشت آمده ولی روی خوش از زندگی ندیده ام، از سویی به خاطر جنگ من ۱۰ روز استراحت و از آنجایی که استراحت من به خوشی نمیگذشته است.
همسر عزیزم چند کلمهای با تو بیشتر صحبت نمیکنم و از آنجایی که من فکرهای بیهوده در مورد تو میکردهام از تو طلب بخشش میخواهم و از طرف من از پدر و مادرت و به خصوص حسین طلب آمرزش کن. همسر عزیزم یکی حجاب اسلام و نماز و روزه و احکام اسلام را به عنوان پندی از من بیاموز. دوم از طرف من مجاز هستی که هر طور دلت خواست با رفتار اسلامی آزاد باشی. بعد از من اگر در ثمره ازدواج من و تو خدا فرزندی به ما داده، امیدوارم برابر اسلام با او رفتار کنی و مجاز هستی که بعد از من به زندگی شیرین آفرین خودت ادامه دهی و فقط از من یادی بکنی و بگویی سربازی در خون خفته نگهبان من بود.
ثروتی که به آن صورت ندارم خودت در جریان هستی یک سوم مال من تعلق دارد به تو و از حقوقم یک سوم را به پدرم و از مالم یک سوم را به پدرم می دهی و یک سوم دیگر را برای نماز و روزه من و خمس و زکات من بدهی. زمینی که دارم می فروشید و همان طور که گفتم عمل کنید. برای پنج سال نماز و روزه و خمس و زکات مرا بدهید و فقط از برادرت طلب آمرزش برای من بکن. امیدوارم که به پاس خون شهدا راه کج نروی و راه اسلام را پیش پا بگذاری. در آخر عبدل برادرم هجده هزار تومان از من می خواهد که باید بدهی خدا نگهدار تو باشد.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
غلامحسین قادری
٦١/٤/٢٢