بوی پیراهن یوسف
با ناراحتی نامه را درون پاکت گذاشت و به سمت شیراب رفت. همسرش پاکت را برداشت و گفت: «چی شده؟» «غلامعلی» درحالی که مشتی آب به صورت میزد گفت: «به خاطر لودری که از عراقیها غنیمت گرفتم، برام پاداش در نظر گرفتن... مکه ...»
همسرش با دستپاچگی گفت: «مکه؟! ... این که خیلی خوبه!»
غلامعلی در حالی که شیر آب را می بست، از جا بلند شد و رو به آسمان کرد و گفت: «اینها باید برای خانوادهی شهدا باشد. ما که کاری نکردیم. همه انجام وظیفه است... انشاءالله پاداش ما نزد خداوند محفوظ است».
این دومین باری بود که غلامعلی توانسته بود از عراقیها لودر به غنیمت بگیرد؛ اما باز هم پاداش آن را قبول نکرد و این نشانهی اخلاص او بود. اگرچه کودکی غلامعلی با تنگدستی و کار سپری شده بود؛ اما مناعت طبعش زبان زد خاص و عام بود و به خاطر گنجینهی معرفتی که خداوند مهربان به او اعطا کرده بود، زرق و برق مادیات دنیا برایش هیچ جلوهای نداشت.
غلامعلی عاشق امام و انقلاب بود. دوستانش در مورد این عشق و علاقهی وصف ناشدنی چنین نقل کردهاند: «در دیدار رزمندگان با امام خمینی، امام هدیهای را به عنوان یادگاری به غلامعلی و دیگر رزمندگان دادند که غلامعلی آن هدیه را مدت طولانی روی چشم گذاشت و سیل اشک از دیدگانش جاری بود؛ انگار آن هدیه برایش بوی پیراهن یوسف داشت!».
سرانجام «غلامعلی کیخا» بعد از هشت بار حضور در جبهه و شرکت در عملیاتهایی نظیر «فتح المبين»، «والفجر ۴»، «خیبر» و «کربلای ۵» حدود پنج سال پس از شهادت برادر بزرگتر خود «برات کیخا» که در عملیات «بیت المقدس» به عنوان بیسیمچی فرمانده، شرکت کرده و شهید شده بود، به آرزوی دیرینهی خود رسید و در راه آرمانهای مراد و مولایش امام خمینی (ره) جان فدا کرد.