نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

شخصیتها
شخصيت ها / شهدای پاسدار / جواد داغری / متن / خاطره / شهید جواد داغری

خوابی که تعبیر شد

در شب عملیات سوم اردیبهشت 1360 خواهرم را به بیمارستان برده بودیم باردار بود و کودکش میخاست در آن شب های عملیات متولد بشود. در آن شلوغی مادرم با نگرانی از من سراغ جواد را گرفت به او گفتم:« چرا اینقدر خودت و نگران می کنی جواد سالم است و بخاطر مجروحیت قبلی به جبهه نمی رود»

 اما مادرم گویی حرفهای مرا نمی شنید و دوباره با نگرانی گفت:«دیشب خواب جواد را دیدم با لباس بسیار مرتب و زیبا از آمبولانس که گِل مالی شده بود پیاده شد خواستم به سمتش بروم اما او رو به من گفت مادر دیگر سراغم را در دنیا نگیر.»

از این خواب مادر من هم نگران شدم اما به مادرم گفتم:« از پس در فکر جوادهستی این خوابها را می بینی»

 اما او ادامه داد:«جواد در عملیات شرکت کرده و شهید شده است »

گفتم:« مادر اینقدر فکر خودت را مشغول نکن» و برای گرفتن نسخه دکتر خواهرم به طرف داروخانه حرکت کردم وقتی رسیدم دیدم آمبولانس ها مجروحین را می آورند من هم برای کمک مشروع به تخلیه مجروحین کردم.یکدفعه قلبم تکان خورد وقتی قسمت انتهایی برانکارد را گرفتم کفش رزمنده ای را دیدم که شبیه کفش جواد بود به خودم گفتم:« دچار توهم شده ام»

ولی وقتی  برانکارد به بیرون آورده شد دیدم جوراب های مجروح به رنگ جوراب هایی بود که یک جفت آن را خودم داشتم و جفت دیگر که همان رنگ بود خودم برای برادرم خریده بودم اما بازهم دچار شک شدم و به خودم می گفتم نه من اشتباه می کنم در همین موقع دست رزمنده را دیدم که آثار زخم داشت زخمی که  در درگیری دانشگاه اهواز با منافقین به جامانده بود.

قلبم به شدت می تپید وقتی برانکارد به بیرون از آمبولانس آورده شد چشمانم سیاهی رفت احساس کردم کمرم راست نمی شود چهره مادرم جلوی چشمانم آمد آن مجروح به شهادت رسیده برادرم جواد بود.