شخصيت ها / شهدا / علیرضا لطفی / متن / زندگینامه / زندگینامه سردار شهید علیرضا لطفی فرمانده اتاق جنگ قرارگاه خاتم الانبیاء
علیرضا
لطفی دهم آذر ماه سال 1343 در شهرستان همدان و در خانواده ای انقلابی و مذهبی به
دنیا آمد. کودک آرام و در عین حال بسیار پر تلاش و با همتی بود و از همان کودکی در
امور خانه و خریدهای روزمره به خانواده و مادرش کمک می کرد.
سال
1350 وارد دبستان شد و سال 1355 یعنی در سال های اوج مبارزات مردم ایران با رژیم
شاهنشاهی وارد مدرسه راهنمایی شد و تحصیلات خود را ادامه داد.
دوران
راهنمایی و متوسطه را همزمان با مبارزات انقلابی با رژیم پهلوی سپری کرد و همراه
با دیگر جوانان و نوجوانان در راهپیمایی ها و فعالیت های انقلابی شرکت داشت.
پخش
اعلامیه، شعار نویسی روی دیوارهای شهر، رد و بدل کردن کتاب های انقلابی و نوارهای
سخنرانی، تکثیر عکس حضرت امام و شهدای انقلابی و بسیاری فعالیت های در خور سن و
سال وی، از فعالیت های علیرضا و دوستان هم تیمی اش در روزهای سخت اما پر امید
مبارزات انقلابی بود.
با پیروزی
انقلاب اسلامی و استقرار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران، در قالب گروه های جهادی
مشغول خدمت به مردم و کمک به محرومان و مستضعفان شد و در حین حال از فعالیت های
اعتقادی و دینی مثل فراگیری قرآن و احکام غافل نشد.
به رعایت
حق الناس بسیار حساس بود و نسبت به استفاده نکردن از اموال عمومی و بیت المال جدیت
داشت و به گفته دوستان و خانواده، هیچگاه از وسال دولتی برای امور شخصی استفاده
نکرد و سعی می کرد در این کار الگوی دیگران نیز باشد.
با تشکیل
نیروی مردمی ارتش 20 میلیونی به فرمان حضرت امام خمینی (ره) به نیروی تازه تاسیس
بسیج پیوست و پس از آن با اخد مدرک دیپلم در رشته ریاضی، وارد سپاه پاسداران
انقلاب اسلامی شد و لباس سبز و مقدس پاسداری را به تن کرد.
با آغاز
جنگ تحمیلی به جبهه های حق علیه باطل شتافت و در عملیات های متعدد شرکت کرد و
حماسه ها آفرید. در سال های حضورش در جبهه الگوی اخلاقی و رفتاری دیگر همرزمان بود
و در عین حال رزمنده ای شجاع و با استقامت بود.
مادرش حاجیه
خانم سلیمی می گوید: به دلیل علاقه ای که به علیرضا داشتم راضی به حضور او در جبهه
نبودم اما هر بار با سخنانش و یادآوری حماسه کربلا و عاشورا رضایتم را جلب می کرد
و راهی جبهه می شد.
هر بار
که می رفت می دانستم روزی شهادت نصیبش می شود و دیگر او را نخواهم دید. طاقت نمی
آوردم و باز هم مخالفت می کردم.
یکبار
علیرضا گفت: مادر به جای مخالفت با رفتن من، خودت هم به جبهه بیا و مثل دیگر زنان
غیور منطقه غرب و جنوب در پشت جبهه یاری رسان رزمنده ها باش تا به چشم خود ببینی
چه جوانان و نوجوانان رشیدی با دستان مادران و پدران راهی جبهه می شوند و یکی پس
از دیگری خون خود را نثار انقلاب و اسلام می کنند.
می
دانست که من از او مشتاق تر به خدمت در جبهه هستم اما به خاطر پا درد نمی توانم
انجام وظیفه کنم. با این حرف برای همیشه مخالفت من را از حضورش در جبهه برداشت و
هر وقت دلگیر دوریش می شدم یاد مادران شهدا می افتادم و به خدا توکل می کردم.
علیرضا
بسیار با اخلاق و متین بود و به احترام به پدر و مادر توجه داشت و قرآن را سرلوحه
کارهای خود قرار داده بود.
لیاقت و
شایستگی علیرضا بر فرماندهان پوشیده نماند و پس از مسئولیت های متعدد از جمله حضور
در گردان تخریب لشکر 32 انصار الحسین (ع) استان همدان، به عنوان فرمانده عملیات
قرارگاه خاتم الانبیاء اهواز منصوب شد که در این سمت اقدامات شایسته ای انجام داد
و مورد تشویق فرماندهان قرار گرفت.
علیرضا
لطفی پس از سال ها حضور در جبهه های نبرد و مجاهدت در راه خدا برای دفاع از اسلام
و انقلاب اسلامی مردم ایران، در هفتم اردیبهشت سال 1366 در جریان عملیات کربلای 10
در منطقه عملیاتی سردشت بر اثر اصابت ترکش گلوله خمپاره به شهادت رسید و به یاران
و همرزمان شهیدش پیوست.
شهید
لطفی در بخشی از وصیتنامه خویش آورده است: آيا شما حاضريد به خاطر اين كه در رفاء
باشید زير سلطه استعمار برويد. اگر يك سرى راضى هستند پس جواب اين همه خون شهيدان
را چگونه بايد داد.
آيا روز
قيامتى وجود ندارد؟ آيا در برابر شهدا در آن روز قرار نمى گيريم؟ اينها كه همانند
گل زيبا بودند و ديدن آنها به انسان روحيه مى داد به آنها چه جوابى داريد كه
بدهيد؟
مسئله
سياسى يكى از مسايل هم مى باشد شما كه در هر جا مى نشينيد و قلم و سخن خويش را
مقابل يكديگر قرار مى دهيد آيا از خود نمى پرسيد كه براى چه در روى هم قرار مى
گيريد؟ مگر شماها مسلمان نيستيد، مگر از يك هدف پيروى نمى كنيد مگر شما كلام امام
را چراغ راه خود قرار نمى دهيد؟ آيا نمى دانيد كه تمام دنيا عليه ما قيام كرده
است؟ مگر صحبت امام را نشنيده ايد كه امام عزيز فرمود اگر اسلام در اين موقع ضربه
بخورد ديگر هيچ وقت سرش را نمى تواند بلند كند.