نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - درباره کتاب
کتاب «بابای بهار» خاطرات سردار شهید غلام ملاحی به روایت خانواده، دوستان و همرزمان پرداخته است، این کتاب به قلم «میترا کمالی‌فر و محمد حیدریان» نویسندگان حوزه ایثار و شهادت ، گردآوری و نوشته شده و توسط انتشارات سوره‌های عشق (وابسته به سپاه امیر المؤمنین(ع)) استان در سال 1401 به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۵۴۰۲۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۵

از کتاب «عکس دسته جمعی»، روایتی از اسیر آزاد شده ایرانی حجت الاسلام حاج شیخ علی مرادزاده آرانی، در آران و بیدگل رونمایی شد.
کد خبر: ۵۴۰۱۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۴

مراسم «روایت مادری» در قالب نقد و بررسی کتاب خاطرات همسر شهید مسعود(حبیب) خلعتی در گلزار شهدای بوشهر برگزار می شود.
کد خبر: ۵۴۰۱۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۴

برگی از خاطرات انقلاب؛
«سال ۵۶ دایی ابوالفضل به جرم نوشتن شعار "مرگ‌بر شاه" بر روی دیواره آسانسور و فعالیت‌های ضد حکومتی دیگر دستگیر شد. خوشبختانه ساواک هر چه به دست و پای ما پیچید مدرک و سند خاصی علیه او به دست نیاورد ...» ادامه این خاطره از زبان «زهرا همافر»، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۰۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۷

به کوشش «نشر شاهد»:
کتاب «من از موصل آمده‌ام» خاطرات جانباز آزاده «اروج قیاسی» را روایت می‌کند.
کد خبر: ۵۴۰۰۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۲

کتاب «شهر فرشتگان» روایت های داستانی از زندگی خانواده هایی است که کودکان خود را در حادثه بمباران قم در دهه 60 توسط رژیم مزدور بعث عراق از دست داده اند. این کتاب به قلم نویسنده حوزه ایثار و شهادت خانم "ریحانه غلامیان" گردآوری شده است. در معرفی این کتاب، خلاصه ای از این کتاب را می خوانید.
کد خبر: ۵۴۰۰۱۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۲

«پسرم این بار خیلی زود برگشت؛ به او گفتم، ولی چرا زود آمدی به خنده گفت، چه شده نمی‌خواهید همین حالا برگردم؛ چند روز مانده بود که آمد و گفت مادر من می‌خواهم به جبهه بروم ...» ادامه این خاطره از شهید «ولی امینی» از زبان مادر این شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۰۰۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۹

در قسمتی از کتاب «آخرین وداع» که روایتی از خاطرات آخرین وداع ۷۲ مادر شهید با فرزندان‌شان است، می‌خوانید: «بختیار فرزند کوچکترم بود و ابراهیم پسر بزرگتر. وقتی بختیار تصمیم گرفت جبهه برود، ابراهیم هم اقدامی مشابه انجام داده بود، اما پدر اجازه نمی‌داد که هر دو با هم به جبهه‌ها بروندکه در نهایت قرعه‌کشی شد ...»
کد خبر: ۵۴۰۰۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۰

«توان‌مندی‌های شهید قزوینی در مرتبه بالایی قرار داشت، اما از آنجایی که همه بسیجی‌ها و رزمندگان از ویژگی عدم خودنمایی و نمایش توانمندی‌هایش به طور واضح برخوردار بودند، همواره سعی می‌کردند تا کار خود را به نام دیگران انجام دهند و هرگز خود را مطرح نکنند ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید "حمید قزوینی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید
کد خبر: ۵۴۰۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۱

«مرخصی آخرش که تمام شد توی حیاط جمع شده بودیم تا با او وداع کنیم. خواهرش برای او یک لیوان آب آورد، اما قبل از اینکه عمران آب را بگیرد. لیوان شکست و آب ریخت. با ریختن آب دل ما هم ریخت ...» ادامه این خاطره از شهید «عمران شاهسوند» از زبان مادر این شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۲

«شالباف به پدر شهیدی گفت پسر شما شهید شده اگه ممکنه در این حمله نباشید. اینجا بمانید و از وسایل بچه‌ها محافظت کنید. پدر شهید به وی گفت پسرم راه خودش را رفته،‌ من هم باید راه شهیدم را ادامه دهم و نباید جا بمانم. شالباف بعد از تمام شدن صحبت‌های پدر شهید، دست‌وپای او را بوسید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۳

«فارسجین در آن روز‌های پیروزی انقلاب ما هم از کرد‌های مهاباد یاد گرفتیم و ایست و بازرسی را در سر روستای خودمان در مسیر جاده برقرار کردیم. ماشین‌ها را می‌گشتیم که یک اسلحه ژ ۳ از یک ماشین پژو سفید ۵۰۴ گرفتیم و از این طریق اسلحه‌دار هم شدیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۴

«پسر بچه‌ای را دیدم که از ناحیه بین دو تا گلوله خورده بود و خون داخل شلوار و حتی کفشش را پر کرده بود. سرش به جایی خورده بود و قسمتی از پوست سرش از قسمت عقب کنده شده برگشته بود. معلوم بود بیش از پانزده سال ندارد و چنان ترسیده و شوک زده بود که با وحشت عجیبی به اطرافش می‌نگریست. دکتر قرارگاه که جوانی زیبارو بود چنان به طرف این سرباز زخمی آمد که گویی دارد برادرش را برای درمان می‌برد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۰

«نه تنها خود زندگینامه نوشت نداشت بلکه توصیف و معرفی هم از خویش نداشت و خیلی خودش را فراموش کرده و مسائل جنگ را هم مطرح نمی‌کرد. گاه به نظرم می‌آمد اگر بخواهم مطالبی را در این حوزه از ایشان بپرسم احتمال دارد ناراحت هم بشود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید جانباز «مجید نبیل» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۹۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۸

معرفی کتاب؛
کتاب «قلب و خمپاره‌ها» به نویسندگی حدیثه آقارضایی که خاطرات مصطفی پولادوند از فرمانده دسته شناسایی گروهان ارکان در هشت سال دفاع مقدس توسط نشر یوحنا وارد بازار کتاب شد.
کد خبر: ۵۳۹۹۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۲

معرفی کتاب؛
کتاب دستنوشته های یک سرباز به نویسندگی جعفر صفائی توسط بنیاد حفظ نشر ارزش های دفاع مقدس استان مرکزی و کنگره ملی نقش امام خمینی(ره) در دفاع مقدس و 6200 شهید استان مرکزی وارد بازار کتاب شد.
کد خبر: ۵۳۹۹۸۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۱

معرفی کتاب؛
کتاب "آن سوی ابرهای تیره " داستانی تخیلی است از سال های پر التهاب اختلاف ایران و آمریکا در دهه 1390 و پیش از برقراری برجام که در ذهن نویسنده همایون قلعه نویی شکل گرفته است، توسط نشر یوحنا وارد بازار کتاب شد.
کد خبر: ۵۳۹۹۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۰

«هدف آقای چگینی از کوهنوردی‌های منظم و نسبتاً سنگین این بود که اگر احیاناً ما توسط ساواک دستگیر شدیم در مقابل شکنجه‌هایشان توان مقاومت داشته ‌باشیم و اعترافاتی نکنیم که برای دیگر مبارزان، گران تمام شود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» است که در آستانه سالروز شهادت این شهید بزرگوار از زبان دوستانش تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۹۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۰

به کوشش «نشر شاهد»
کتاب «مدرسه زندگی» که برگرفته از اخلاق سردار شهید استان کرمان است، توسط نشر شاهد منتشر شد.
کد خبر: ۵۳۹۹۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۱۹

«از آنجایی که هر روز شهر سرپل ذهاب مورد تهاجم هوایی جنگنده‌های عراق قرار گرفته و اماکن مختلف شهر را بمباران می‌کردند، روز‌ها با مردم به غاری در کنار کوه‌های اطراف شهر پناه می‌بردیم و شب‌ها که هوا کاملاً تاریک می‌شد برای استراحت به خانه بازمی‌گشتیم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «جانباز زهرا مختاری» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۹۸۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۹