نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
خاطرات شفاهی آزادگان؛
جانباز و آزاده سرافراز «فریبرز سلیمانی» در روایتی از دوران دفاع مقدس تعریف می‌کند که چگونه با وجود زخم‌های دردناک بواسطه ترکش و شیمیایی و تحمل و مقاومت در برابر دشمن، اسیر می‌شود.
کد خبر: ۵۵۸۷۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰

خاطره شهید سلیم ایزدی «1»
شهید سلیم ایزدی در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «انسان در زندگی روزمره‌ی خود يک سری خاطرات دارد خاطرات ی که فراموش ناشدنی است و در طول تاريخ می‌ماند. خاطرات ی که بايد در صفحات تاريخ ثبت شود و...» قسمت اول خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۷۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹

خواهر شهید «محمدرضا حمزه» نقل می‌کند: «گفتم: خوش به حال مامان که پسر به این خوبی داره! گفت: چه خوبی‌ای؟ دلم می‌سوزه وقتی می‌بینم مادر با چشم خسته و پای خواب رفته از جلوی دار قالی بلند می‌شه. کاشکی بلد بودم به جاش ببافم!»
کد خبر: ۵۵۸۷۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰

قسمت سوم خاطرات شهید وحدت «علی عربی»
همسر شهید «علی عربی» نقل می‌کند: «آن‌ها بار دیگر مرا بردن کنار تابوت. در گوشش با او دردودل کردم، اما فقط من حرف می‌زدم و هیچ صدایی از او نمی‌آمد. دلتنگ و خسته شدم.»
کد خبر: ۵۵۸۷۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰

برگی از خاطرات آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده»؛
«همسرم اصلاً راضی به رفتنم نبود و مرتب نگرانی‌اش از آینده خود و فرزندان خانه کوچک‌مان را بیان می‌کرد و با وجود التماس‌های مظلومانه پسر ۴ ساله‌مان که به پاهایم چسبیده بود و اصرار داشت که آن‌ها را تنها نگذارم. سرانجام با همه عشق و علاقه‌ای که به آن‌ها داشتم تاب و توان دیدن و شنیدن تجاوزات دشمن به کشور و تعدی به مردم و ناموسمان را نیاورده و رفتم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۷۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۳۰

شهيد «کوروش قنادی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «اطرافمان شلوغ شد و هر يک از مردم آن محله، چيزی برای اهدا آورده بودند. قبل از تحويل گرفتن وسایل‌ها اضطراب داشتند که مبادا مقبول ما واقع نشود. ولی بعد از تحويل...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۷۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۷

خاله شهید «عبدالعلی طاهریان» نقل می‌کند: «گفتم: این چه کاریه می‌کنی؟ تازه دیروز اسلحه رو فشنگ به منزل آوردی و امروز هم می‌خوای تحویل بدی؟ گفت: هرچه امام بگه اطاعت می‌کنیم، دستور، دستور رهبره. دیروز گفتن بگیرین و امروز گفتن تحویل بدین. من هم مطیع رهبرم هستم.»
کد خبر: ۵۵۸۷۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹

قسمت دوم خاطرات شهید وحدت «علی عربی»
همسر شهید «علی عربی» نقل می‌کند: «پیش خودم فکر کردم با چنین همسری که احکام دین این قدر برایش مهم است، می‌توانم کنار بیایم؟ وارد زندگی که شدیم، جواب سؤالم را گرفتم. به من یاد داد که اگر پذیرفتیم مسلمان هستیم، باید مسلمانی کنیم.»
کد خبر: ۵۵۸۶۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹

«بعد از مجروح شدن در بیمارستان طالقانی تهران بستری شدم. ۱۲ بار عمل روی پایم انجام دادند. دیگر خسته شده بودم بعد از نماز شروع کردم شکایت به خدا و درد و دل کردن با خدا تا اینکه به خواب رفتم ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «احمد فنودی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۸۶۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۹

«بالای سرش هم عکس یک جوان و یک گل لاله. مثل همین عکس مکس‌های شهدا. آره زیرش هم اسمش را نوشته بود. با سر به عکس اشاره کردم و گفتم، پسرته؟ پیرزن سرش را به علامت مثبت تکان داد. شهید شده؟ پیرزن باز هم سرش را تکان داد. گفتم دیگه بچه مچه نداری؟ شوهر، بچه؟ کس و کار؟ پیرزن سرش را گرفت رو به آسمان و گفت نه ببم؟، بیکسم ...» آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۸۶۶۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۶

خاطرات شفاهی جانباز 70 درصد «نجم نصاری»؛
جانباز 70 درصد «نجم نصاری» در خاطرات ی از سال‌های دفاع مقدس گفت: «اوایل جنگ، قبل از اینکه به سربازی بروم جزو نیروهای مردمی بودم و به بقیه کمک می‌کردم. بعد از اینکه به کردستان رفتیم ما را به مهران اعزام کردند و در آن‌جا بود که مجروح شدم.»
کد خبر: ۵۵۸۶۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۰۶

گفت‌وگوی تصویری با «حسن مأوایی»
«حسن مأوایی» می گوید: من از سال 1357 وارد کمیته انقلاب سپاه پاسداران شدم. جنگ تقریبا به پایان رسیده بود که شنیدیم منافقین خود را به اسلام آباد غرب رسانده‌اند. در مسجد جامع نشسته بودیم که امام جمعه وقت اعلام کرد برادران، اسلام‌آباد سقوط کرده هر چه زودتر باید به آنجا بروید! همین که راهی عملیات مرصاد شدیم، مریم رجوی با بلندگو اعلام می‌کرد: پیش به سوی تهران تا 24 ساعت دیگر آنجا را گرفته‌ایم که به لطف خدا آنها را شکست دادیم.
کد خبر: ۵۵۸۶۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۷

قسمت نخست خاطرات شهید «علی عربی»
مادر شهید «علی عربی» نقل می‌کند: «زیارت عاشورا و زیارت امیرالمؤمنین را خیلی زیاد می‌خواند. صبح جمعه هر هفته حتی بعد از ازدواجش که می‌آمد سمنان، می‌رفتیم مسجد المهدی دعای ندبه. فکر می‌کنم به خاطر توجه زیادش به این دعا‌ها بود که خداوند شهادت را نصیبش کرد.»
کد خبر: ۵۵۸۶۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵

«دوستم گفت یکی از کفش‌های شما نیست. شما کفش‌های مرا بپوشید تا من کفش شما را پیدا کنم. من خنده‌ای کردم که: حسن جان من که یک پا بیشتر ندارم و به همین دلیل باید یک عدد کفش باشد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز «احمد فنودی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۵۸۶۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«امام‌خمینی به مردم مستضعف و مردم ایران، درس انسانیت و شرافت آموخت و ملت‌های تحت ستم را از خواب غفلت بیدار و هشیار کرد تا زیر بار ظلم و ستم نروند ...» این نامه رزمنده پرویز عطایی طی دوران دفاع مقدس به کامبیز فتحی‌لوشانی را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۶۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵

قسمت دوم خاطرات شهید «یحیی حیدری»
مادر شهید «یحیی حیدری» نقل می‌کند: «آخرین باری که آمد، خداحافظی‌اش فرق می‌کرد؛ جور دیگری شده بود. نگاهش نافذتر بود و افکارش عمیق‌تر. ظاهراً می‌خندید، ولی در دلش غم داشت.»
کد خبر: ۵۵۸۶۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۵

جانباز حمزه‌علی قربانی در بخشی از خاطرات خود می گوید: «در عملیات رمضان دو گردان قزوین وارد عمل شد گردان قدس و گردان شهید دلاک، به‌محض شروع عملیات، گردان شهید دلاک به فرماندهی شهید حسن‌پور هم از راه رسید ...» ادامه این خاطره از جانباز «حمزه‌علی قربانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۵۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴

خواهر شهید «رضا اشرفی» نقل می‌کند: «رضا گفت: من هم دوست دارم آبجی کوچولوم درس بخونه، اما بیشتر دوست دارم که او نماز بخونه و موهاشو زیر روسری بذاره تا کسی نبینه.»
کد خبر: ۵۵۸۵۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴

برگی از خاطرات
«رزمندگان بسیاری از پایگاه و کارخانه به جبهه‌ها می‌رفتند و من هم عجیب علاقمند شده بودم که بروم جبهه، به همین دلیل طاقت نیاورده و با وجود اینکه همسرم 6 ماهه باردار بود و به سختی او را راضی کردم، اول دی ماه سال ۱۳۶۰ و برای اولین بار از طریق بسیج کارخانجات عازم جبهه شدم ...» ادامه این خاطره از آزاده و جانباز «عزیزالله فرجی‌زاده» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۸۵۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «فخرالدین فلکنازی» می‌گوید: «شهید اخلاق خیلی خوبی داشت، با همه صمیمی بود مخصوصا با من و مادرش. داشتم تلویزیون نگاه می‌کردم که شبکه خبر به صورت زیرنویس نوشته بود که حادثه‌ای در رزمایش رخ داده است و 19 نفر شهید شده‌اند، در آن لحظه حدس زدیم که احتمالا یکی از شهدا پسرمان باشد.»
کد خبر: ۵۵۸۵۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۷/۲۴