علیرضا خزائی

با شروع جنگ تحميلي عليرغم مخالفت فرماندهان سپاه و مسئولين استان، ماندن را جايز ندانست و به جبهه رفت. او از روزهای آغاز جنگ در جبهه حضور داشت و مجاهدات زیادی را در راه دفاع از تمامیت ارضی ایران اسلامی انجام داد.

علیرضا خزایی یکسال در جبهه حضور داشت، فرماندهان به احترام شخصیت بارز او در این مدت فرماندهی را برای سپاه اسد آباد تعیین نکردند و با منصوب کردن سرپرست این جایگاه را به احترام اوخالی گذاشتند. در سحرگاه یازدهم شهریور1360 علیرضا خزایی در جبهه قراويز در خون خود غلطيد وعاشقانه به دیدار خدایش شتافت.

نگارنده در كتاب «یوسف ما» با بهره‌گیری از خاطرات همرزمان و دوستان سردار شهید «علیرضا خزایی» متولد 1339 در تپة شارك اسدآباد در همدان و فرماندة سپاه پاسداران اسدآباد كه در عملیات 11 شهریور قراویز در منطقه سر پل ذهاب در سال 1360 به شهادت رسید، حماسة زندگی وی را روایت می‌كند. برخی از عناوین مطالب كتاب عبارت‌اند از: هستة مقاومت، اصول دیالكتیك، انتخاب عاشقانه، گریه، هفتم تیر، فیلسوف یا شهید و حرف آخر.

سال 1339 در روستای "تپه شادک" در شهرستان اسد آباد از توابع استان همدان متولد شد. سال 1355 درآزمون سراسري شرکت کرد و در رشته زبان و ادبيات انگلیسی در دانشگاه شيراز پذیرفته شد. با پيروزي انقلاب اسلامي او و چند تن ديگر از دوستانش کميته انقلاب اسلامي را که اولین نهاد انقلابی بود در شهرستان اسدآباد پايه گذاري کردند. با شروع جنگ تحميلي عليرغم مخالفت فرماندهان سپاه و مسئولين استان، ماندن را جايز ندانست و به جبهه رفت. در سحرگاه یازدهم شهریور1360 علیرضا خزایی در جبهه قراويز در خون خود غلطيد وعاشقانه به دیدار خدایش شتافت.

ژاکت بافتنیت را هنوز تمام نکرده بود، هر سال به جای گره هایی که به پیشانی میزنند گره هایی اضافه می کرد به ژاکتی که تمامی نداشت انگار

یک گروه 12 نفره از بچه‌های اسدآباد به سمت منطقه در حال حرکت بودیم که عراقی‌ها ما را غافل‌گیر کردند و 9 نفر از بچه‌ها را به شهادت رساندند و تنها من مانده بودم و علیرضا خزایی و علیرضا راشدی.