پدر شهید تعریف میکند: ساعت مچیاش را باز کرد و به من داد. گفتم؛ بهزاد جان! این ساعت را برای خودت نگهدار، به دردت می خورد. گفت؛ عقربههای این ساعت زمانی خوب است که برای جشن بچرخد، تو آن را به یادگار از من نگه دار. هنوز عقربههایش به یاد او میچرخند.
شهید «کریمداد ماهیگیر» در وصیتنامهاش مینویسد: برادران و خواهران عزیز ایرانی! شاید زمانی که این نوشتهها را برای شما میخوانند، من در میان شما نباشم. من از شما خواهش میکنم که هر کاری میکنید، فقط برای رضای خدا باشد.این را بدانید که عروسی من لحظه شهادت من است.
جانباز «محمد اویسی» درباره رفتنش به جبهه چنین روایت میکند: سیزده سالم بود و اول راهنمایی بودم. آن زمان تازه جنگ شروع شده بود و دلم هوای جبهه کرده بود. سه ماه اولی که به جبهه رفتم به صورت پدافندی تو جزیره مجنون بودم. در یکی از عملیاتها وقتی دشمن به ما حمله کرد از ناحیه پا و دست مجروح شدم.
همرزم شهید تعریف میکند: شهید یکی از مسنترین افراد گردان 422 بود که همهی بچههای گردان او را پدر صدا میزدند و به او احترام میگذاشتند. تمام رزمندگانی که آنجا بودند همیشه از شجاعت وی میگفتند. ایشان با اینکه سن بالایی داشت ولی آرپیجیزن گردان بود.
شهید «هوشنگ عزتزاده» در وصیتنامهاش مینویسد: این اولین بار است که به دانشگاهی قدم گذاشتهام که درسش "ایثار" است؛ اما در این دانشگاه رفوزه شدهام، چرا که خداوند گلچین میکند و خوبان را میبرد و هنوز شهادت نصیبم نشده است.
نوید شاهد هرمزگان، گواهی شهادت و اسناد تحصیلی به جامانده از شهید «هوشنگ عزتزاده» را منتشر میکند.