- خاطره

navideshahed.com

یادگاری از شهید/ ساعتی که عقربه‌هایش به یاد شهید می‌چرخد

یادگاری از شهید/ ساعتی که عقربه‌هایش به یاد شهید می‌چرخد

پدر شهید تعریف می‌کند: ‌ساعت مچی‌اش را باز کرد و به من داد. گفتم؛ بهزاد جان! این ساعت را برای خودت نگهدار، به دردت می خورد. گفت؛ عقربه‌های این ساعت زمانی خوب است که برای جشن بچرخد، تو آن را به یادگار از من نگه دار. هنوز عقربه‌هایش به یاد او می‌چرخند.
این را بدانید که عروسی من لحظه شهادت من است

این را بدانید که عروسی من لحظه شهادت من است

شهید «کریمداد ماهی‌گیر» در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: برادران و خواهران عزیز ایرانی! شاید زمانی که این نوشته‌ها را برای شما می‌خوانند، من در میان شما نباشم. من از شما خواهش می‌کنم که هر کاری می‌کنید، فقط برای رضای خدا باشد.این را بدانید که عروسی من لحظه شهادت من است.
سیزده سالم بود که دلم هوای جبهه کرد

سیزده سالم بود که دلم هوای جبهه کرد

جانباز «محمد اویسی» درباره رفتنش به جبهه چنین روایت می‌کند: سیزده سالم بود و اول راهنمایی بودم. آن زمان تازه جنگ شروع شده بود و دلم هوای جبهه کرده بود. سه ماه اولی که به جبهه رفتم به صورت پدافندی تو جزیره مجنون بودم. در یکی از عملیات‌ها وقتی دشمن به ما حمله کرد از ناحیه پا و دست مجروح شدم.
آرپی‌جی‌زن مسن گردان که همه او را پدر صدا می‌زدند

آرپی‌جی‌زن مسن گردان که همه او را پدر صدا می‌زدند

همرزم شهید تعریف می‌کند: ‌شهید یکی از مسن‌ترین افراد گردان 422 بود که همه‌ی بچه‌های گردان او را پدر صدا می‌زدند و به او احترام می‌گذاشتند. تمام رزمندگانی که آنجا بودند همیشه از شجاعت وی می‌گفتند. ایشان با اینکه سن بالایی داشت ولی آرپی‌جی‌زن گردان بود.
من به دانشگاهی قدم گذاشته‌ام که درسش

من به دانشگاهی قدم گذاشته‌ام که درسش "ایثار" است

شهید «هوشنگ عزت‌زاده» در وصیت‌نامه‌اش می‌نویسد: این اولین بار است که به دانشگاهی قدم گذاشته‌ام که درسش "ایثار" است؛ اما در این دانشگاه رفوزه شده‌ام، چرا که خداوند گلچین می‌کند و خوبان را می‌برد و هنوز شهادت نصیبم نشده است.