آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۷۹۲۶
۱۱:۴۹

۱۴۰۴/۰۵/۲۲
سالروز شهادت روحانی شهید « بهاءالدین محمدی عراقی»؛

شهیدعراقی؛ تکیه گاه رزمندگان در غرب کشور

«محبوب مردم» بود و «منتخب خدا» شد. مردم او را برای نمایندگی خود در مجلس شورای اسلامی، کاندید کرده بودند، اما «حاج آقا بهاء»، را خدا نامزد مقام شهادت کرده بود! روز انفجار دفتر مرکزی حزب در سرچشمه، به مجلس ختم یکی از علمای منسوب خود در همان نزدیکی؛ چهارراه آبسردار تهران، دعوت بود و از قافله عاشوراییان هفتم تیر، ظاهرا جا ماند، اما خدا خواست که تنها ۴۳ روز بعد، در بهشت خدا، همسایه «بهشتی» و ۷۲ خونین جامه‌ی بهشتی‌صفت همراه او باشد...


 

شهیدعراقی؛ تکیه گاه رزمندگان در غرب کشور

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، بیستم مرداد 60 در اوج کشتارها و عملیاتهای تروریستی یاران ننگ و نیرنگ و نفاق، خون عالم مبارز و مخلصی بر خاک ریخت که محبوب مردم بود و عزیز خدا شد. شهید آیت الله «بهاءالدین جعفر محمدی عراقی»، قدر وبهای خود از اخلاص و مردمداری‌اش یافت و هرجا می‌رفت، عطر حضور نورانیت و روحانیتش، خلایق را مجذوب صفای معنوی او می‌ساخت. زندگی او تبلور این سخن «مولانا» بود که: «هرکجا بوی خدا می‌آید   خلق بین بی سر و پا می‌آید» او ابتدا خود را ساخته بود و با این سرمایه خودسازی و با پشتوانه خلوص و خداجویی خویش پا به میدان انسان سازی نهاد و «مربی قلوب» و «مهذب نفوس» شد و وقتی همه وجود خود را وقف نهضت روح الله (ره) کرد، یکی از ستونها و استوانه های مبارزات انقلابی در منطقه کرمانشاه شد. او از دریچه تقوی و تهجد و تعبد، به عرصه روشنگری و تربیت فکری و معنوی مردم و هدایت مبارزات مردمی پیوست و حاصل آن، تحول بزرگ و تاثیرات جریان ساز در این استان بود. برای همین تا زمان پیروزی انقلاب از زندان طاغوت، خلاصی نیافت و سرانجام هم شهید کین‌توزی و جفای دشمنان خدا و خلق شد. در ماجرای عاشورای هفتم تیر و انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی توسط عوامل نفاق، بمناسبت حضور در مجلس ترحیم یکی از علمای منسوب خود، در آن شهادتگاه «بهشتی» و یاران، حاضر نبود اما 43 روز بعد، درحالیکه برای جانشینی نمایندگان شهید و فقید مجلس اول پس از این فاجعه، از طرف قاطبه مردم کرمانشاه، کاندید نمایندگی شده بود، پیش از انتخاب، نامزد منتخب خدا برای مقام شهادت شد و به بهشتیان کربلای سرچشمه و دیگر یاران شهید خود ملحق گشت و: «پیوست به یاران بهشتی صفت خویش»...      

مرد «علم»، مرد «عمل»، مرد «عبادت»، و... مرد «میدان»

 آیت الله شهید «جعفر بهاءالدین محمدی عراقی»، در هفتم صفر 1347 قمری مطابق با 1307 شمسی، هم‌زمان با میلاد امام موسی کاظم(ع) در کنگاور در استان کرمانشاه چشم به جهان گشود. پدرش آیت الله محمد باقر محمدی عراقی مشهور به «حاج آقا بزرگ» از روحانیون غرب کشور بود. بهاءالدین، مدتی نزد پدرش به فراگیری دروس ادبیات عربی پرداخت و در سن شانزده سالگی برای فراگیری فقه و اصول به حوزه علمیه قم مهاجرت نمود و از محضر بزرگان دین و دانش همچون: آیت الله حاج آقا حسین بروجردی، امام خمینی (ره)، آیت الله محقق داماد، آیت الله اراکی و... کسب فیض و علم نمود. از سوی دیگر، چون مرحوم حاج آقا بزرگ، از یاران امام(ره) به شمار می‌رفت، شهید محمدی عراقی، نیز به موازات تحصیل علم و معرفت، به جرگه یاران نزدیک امام(ره) پیوست. به گفته فرزندش پس از تشرف به مکه، به حاج آقا بهاء معروف شد. از خدمات ایشان می‌توان به تقریرات درس اصول فقه حضرت امام خمینی(ره)، تأسیس کتابخانه‌ای برای عموم مردم کرمانشاه، تدریس و تحقیق در حوزه‌های علمیه قم وکرمانشاه و تشکیل کلاس‌های علمی و جلسات پرسش و پاسخ علوم دینی در بین جوانان و نوجوانان اشاره کرد. این عالم متقی، که بنا به درخواست عده‌ای از علماء و فضلای منطقه غرب کشور از سال 1347 شمسی به کرمانشاه آمده بود، در اداره امور مسجد اعتمادی در یکی از فرعی‌های خیابان خیام کرمانشاه، ابتکارهای زیبایی از خود به جا گذاشت که امروز با وجود گذشت بیش از چهار دهه از آن دوران، همچنان می‌تواند الگویی موفق برای نهادهایی همچون ستاد اقامه نماز و شاید شورای سیاستگذاری ائمه جمعه و جماعات باشد. او از شاگردان و پیروان خاص امام(ره) بود که صرف نظر از تحصیل دانسته‌های علمی و نظری در محضر ایشان از طریق تکثیر و نشر اعلامیه‌ها و نوارهای سخنرانی‌های ایشان در بین توده‌ها و همچنین روشنگری مردم نقش به‌سزایی داشت. او در دوران تبعید امام(ره) در کنار شهید محراب، آیت الله اشرفی اصفهانی و سایر نیروهای انقلابی نقشی محوری در رهبری مبارزات علیه رژیم پهلوی داشت و به خاطر همین مبارزات و از جمله نقش اصلی او در تظاهرات 11 مهر 57 کرمانشاه که توسط عمال رژیم به خون کشیده شد، شبانه بهمراه شهید اشرفی اصفهانی دستگیر و به زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری در تهران منتقل شد و تا پیروزی انقلاب در آنجا زندانی بود.

شهیدعراقی؛ تکیه گاه رزمندگان در غرب کشور

 به پهنای صورت، اشک می‌ریخت...

او در شهر کرمانشاه، یک محور جذب و جریان سازی و یک «قطب» بود. یک کانون اثرگذار که با نگاه و سلوک خود همه را مجذوب و متصل به مدار رشد و تعالی معنوی و اخلاقی و مبارزاتی می کرد. شیوه عمل او مبتنی بر جوانگرایی و باور به ظرفیت عظیم قشر جوان و تکیه به این نیروی بزرگ و تقویت روحیات معنوی و عبادی و اعتقادی آنان برای پیشبرد امور سیاسی و اجتماعی بود. به روایت «سیدعلی میریونسی» خواهرزاده روحانی شهید: «همیشه اصرارشان بر این بود که اگر رفتید بیرون، تفریحی هم داشتید، ، سینمایی هم رفتید، یادتان باشد نماز اول وقت را حتماً در مسجد بخوانید. با این نوع برخوردها، مسجد خود را کرده بود «کانون جوانان». دوران طفولیت ما یادم است که وقتی به همان مسجد می‌رفتیم، نمازهای جماعت ایشان مملو از جوانان محل بود. حتی جوان‌هایی که نماز نمی‌خواندند و شاید مسائل دیگری هم داشتند، با این‌ها از طریق شوخی و مزاح و قاطی شدن، خیلی خوب کار می‌کرد و به راه‌شان می‌آورد. بعد از انقلاب هم یادم است که اولاً ایشان یک قطب بود در کرمانشاه برای بچه‌ها، جوان‌ها، دوستان جبهه‌ای و رزمندگان؛ در آن بحث‌های اول انقلاب و ماجرا‌های کردستان. هم خیلی مقید به مسائلی چون دعای کمیل، دعای ندبه و ذکر و این چیزها بود. یادم است آن موقع که ابوی ما نماینده دوره اول مجلس شورای اسلامی از شهرهای کنگاور و صحنه و هرسین بود، می‌خواستیم از تهران بیاییم قم، من بودم و مرحوم مادرم و یکی از خواهرانم، حاج دایی‌ام هم با ما آمدند ولی حاج آقا نبودند. من رانندگی می‌کردم بین تهران ـ قم، ایشان هم بغل دست من نشسته بودند. کمی که جلو آمدیم، موقع اذان مغرب شد و بعد هم یادم است که وقتی از رادیو دعای کمیل پخش می‌کردند، ایشان هم زمزمه می‌کرد و می‌گریست؛ همین طور به پهنای صورت اشک می‌ریخت. واقعاً ذخیره‌ای بود در استان و دشمن هم خوب این موضوع را فهمید. حاج آقا زبانزد خاص و عام بود، به خصوص در مسائل اخلاقی و نوع ارتباطات ‌که بالاخره یک واسطه کوچکی است. به لحاظ تأکید هم ایشان همواره بر مسائل دینی، به خصوص به جا آوردن نماز و ادعیه خیلی تأکید داشت و ارتباطش با جوان‌ها بر همین بستر شکل می‌گرفت. جوان‌ها را خیلی خوب درک می‌کرد و خیلی خوب با آن‌ها کار می‌کرد.»

 

شهیدعراقی؛ تکیه گاه رزمندگان در غرب کشور

حاکم شرع امام در «کرمانشاه»، محور و تکیه گاه رزمندگان در غرب کشور

حجت الاسلام «محمود محمدی عراقی» از مسئولان فرهنگی نظام و عضو شورایعالی انقلاب فرهنگی، فرزند این روحانی شهید است که در خصوص او می‌گوید: «شهید محمدی عراقی یک روحانی حقیقتا مردمی بود که بیشتر از ۹۰ درصد شرکت‌کنندگان در کلاس‌هایش جوانان بودند. ایشان در آن زمان محور فعالیت‌ها و حرکات رزمندگان غرب کشور بود و تا لحظه شهادت در این زمینه فعال بود.» پس از استقرار نظام، او با اقدامات موثر و روشنگری و فعالیتهای مردمی و همکاری با ارگانهای انقلابی لحظه‌ای از پای ننشست و پیوسته برای برقراری نظم و آرامش و استقرار امنیت و رسیدگی به آوارگان و مبارزه با اخلالگران و عوامل دشمن، تلاش می‌کرد و به نمایندگی از سوی حضرت امام و آیات عظام و مراجع تقلید برای سرپرستی و سرکشی و رفع مشکلات مردم، همت می‌ورزید. اعتماد خاص امام (ره) به ایشان برای مبارزه با ضد انقلاب، موجب شد تا در آن زمان با حکم آن حضرت به عنوان حاکم شرع منصوب کرمانشاه منصوب شود. این عالم شهید در عین حال که بر خوردار از سلوک عرفانی و مراتب اخلاق اسلامی و رفتار صادقانه و صمیمانه با اقشار گوناگون مردم بود، یک فعال پیگیر و خستگی ناپذیر در عرصه اجتماعی و خدمات عمومی نیز بود.

ساعتی پیش از شهادت، وصیتنامه‌اش را از جیب درآورد و به همه نشان داد!

 «فاطمه محمدی عراقی» فرزند شهید گفته است: «منافقین، پدرم را قبل از ترور، تلفنی تهدید کرده بودند. ایشان واقعا همیشه آماده برای شهادت خود بود. وصیتنامه شهید در جیبشان بود و همان شبی که به شهادت رسید، ساعتی قبلش، وصیتنامه را نشان جوانهای مسجد داده بود و به آنها گفته بود که این وصیتنامه من است و آماده ام برای شهادت. حتی به اهل خانه گفته بودند کهخ وقتی من شهید شدم، فلان سوره قرآن را برایم بخوانید یا مثلا اسم خواهر کوچکترمان را سکینه گذاشته بودند، وقتی این اسم را روی نوزاد گذاشتند، گفته بودند چون من بزودی می‌روم و این بچه خیلی زود بی پدر می‌شود، می خواهم اسمش سکینه باشد. روزهای آخر، یک چنین صحبتهایی مطرح می کنند. واقعا می دانستند و آگاه بودند و خودشان را آماده کرده بودند. ماهم به هرحال آمادگی مواجهه با این مساله را پیدا کرده بودیم. چون ایشان یک مدتی حاکم شرع کرمانشاه بودند و مدتی هم مسئولیت بنیاد شهید آنجا را بعهده داشتند و می رفتند منزل شهدا سرکشی می کرد به خانواده های شهدا، به جبهه ها هم زیاد می رفت و آن اواخر هم که شرایط حضور در دور دوم انتخابات مجلس شورای اسلامی مهیا شد، رای بالایی از مردم داشت و بالای نود درصد احتمال انتخاب شدنش بود و اصلا بدلیل همین موثر بودنش مدام از طرف منافقین تهدید می‌شد و یک خطر جدی برای آنها محسوب می‌شد.»

 

نامزد محبوب «مردم» را خدا «انتخاب» کرد!

 بعد از سی  خرداد سال 1360 و آغاز عملیات مسلحانه و تروریستی منافقین با نظام و مردم، عده زیادی از مسؤولین کشور و مردم و کسبه کوچه و بازار، هدف این خائنان به خدا و خلق قرار گرفتند و مظلومانه به شهادت رسیدند. در این شرایط، انتخابات میاندوره ای مجلس اول بدنبال شهادت و فقدان چندین نماینده در حادثه دردناک و فاجعه بار هفتم تیر و انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی و چند عملیات تروریستی دیگر و نیز بدلیل ابطال انتخابات کرمانشاه در سال 59 بدلیل نفوذ گروهکهای ضد انقلابی و معاند، در پیش بود و مردم کرمانشاه، او را به عنوان نامزد خود انتخاب کردند و حضورش در مجلس، با این پشتوانه محبوبیت و اقبال عمومی مردم، قطعی به نظر می‌رسید. گروهک منافقین و سایر گروهکها آنچنان فضا سازی تخریبی و جوسازی شدید بر علیه نیروهای وفا دار به نظام ایجاد می‌کردند که کمتر کسی از چهره‌های شاخص به میدان رقابت انتخاباتی وارد می‌شد. در چنین شرایطی زمانی که جامعه روحانیت کرمانشاه تصمیم گرفتند حاج آقا بهاءالدین عراقی را برای کاندیداتوری مطرح کنند، ایشان در مواجهه با این موضوع گفته بود: «من برای انجام تکلیف الهی می‌آیم و خوف این را دارم اگر به میدان نیایم و این گروهکها راهی مجلس شوند، جواب پیامبر اکرم (ص) را چه بدهم؟» او در عرصه انتخابات برای انجام تکلیف الهی وارد شد. در دور اول انتخابات اولین دوره مجلس از کرمانشاه کسی به مجلس راه پیدا نکرد و انتخابات به مرحله دوم کشیده شد و شهید عراقی به اتفاق پنج نفر دیگر به دور دوم راه یافتند. از آن پنج نفر، دو نفر کاندیدای گروهک منافقین بودند. منافقین که حضور حاج آقا بهاءالدین عراقی را برای خود بسیار خطرناک می‌دیدند و پیش از این نیز بارها به خاطر فعالیتهای موثرش او را تهدید کرده بودند. در همین زمان نقشه ترور او را طراحی و اجرا کردند.

سرانجام، در شامگاه 20 مرداد 1360 این روحانی خالص، خاضع و خادم مردم، پس از نماز مغرب و عشاء به هنگام بازگشت از مسجد، در حالی که پدر و دو فرزندش همراه او بودند، هدف ترور منافقین قرار گرفت. تیم ترور سازمان منافقین در حالیکه انتخابات به دور دوم کشیده شده بود و ورود ایشان به مجلس شورای اسلامی قطعی به نظر می رسید طی عملیاتی تروریستی در این روز، زمانی که ایشان بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء به اتفاق پدر بزرگوارشان حاج آقا بزرگ عراقی (نماینده حضرت امام(ره) و امام جمعه کنگاور) از مسجد اعتمادی خیابان خیام بسمت منزل در مسیر بازگشت بودند، به آنان حمله کردند و ایشان و یکی از محافظین حزب اللهی ایشان، شهید علیرضا یوسف پور را با رگبار مسلسل، به شهادت رساندند و پدر بزرگوار ایشان و یکی دیگر از محافظین را نیز مجروح ساختند. بدین ترتیب، نامزد محبوب مردم، منتخب خدا برای مقام شهادت شد و بی آنکه به مجلس شورا راه یابد، به عرش وصال دوست شتافت و رخصت دیدار یار گرفت و غرق در خون، آسمانی شد.

 

گفت ماشین را نگهدارید این بنده های خدا، مریدان من هستند!

 مرحومه خانم «اشرف امینی» همسر شهید از نحوه شهادت آن عالم مبارز و مردمی روایت می‌کند: «موقع ترور، آقای یوسف پور راننده بود. حاج آقا بزرگ هم جلو نشسته بود. ماشین بزرگ چروکی چیف دودر بود. حاج آقا بهاء و بچه ها: نجم الدین و شهاب الدین، قسمت عقب ماشین نشسته بودند. دریابار هم پشت بود. می گفت: موقع خروج از مسجد که سر پیچ حاج آقا منافقین را دید و به خیال این که آنها افرادی معمولی هستند گفت ماشین را نگه دارید، اینها مریدان من هستند. به محض این که توقف کردیم، از همه جا ماشین را به رگبار گرفتند. خدا عذابشان را زیاد کند، لباس شهربانی پوشیده بودند که شناسایی نشوند. بنده خدا یوسف پور پایین آمده بوده، او را هم زده بودند. حاج آقا بزرگ، چون ترکشها در شکمش بود، تا چهل روز در بیمارستان بستری بود. وقتی تیر که به فرق حاج آقا بهاء می خورد خودش را می اندازد روی بچه ها تا کمتر آسیب ببینند. بچه ها طوری نشده و فقط غرقه به خون بودند ولی پدرشان شهید شده بود. شمس الدین هم موقع ترور با دوچرخه جلوتر از ماشین در حرکت بوده، پدرش گفته بود همان طور که با دوچرخه به مسجد آمده ای، همان‌طور هم برو. وقتی من رفتم بیمارستان، ما در منزل بودیم و مهمان هم داشتیم، خواهر شهید نیز آمده بودند؛ خانم آقای میریونسی. یکدفعه دیدم صدای رگبار عجیبی آمد، من، همان جا که نشسته بودم، گفتم ماشین حاج آقا بهاء را به رگبار گرفتند. دخترعمه‌شان گفت خدا نکند، چرا این حرف را می زنی؟ به زبان کنگاوری می گفت: «دم خیر می آیی برای حاج آقا بهاء؟» گفتم از حالت خودم فهمیدم. به من یک حالتی دست داد که فهمیدم ایشان شهید شده اند. وقتی که شمس الدین آمد، گفتم صدای چه بود؟ گفت هیچ چیز، یک تیر به جلوی ماشین حاج آقا زدند. ما به همسایه ها گفتیم و رفتیم بیمارستان، حاج آقا بزرگ، پدرشان، به هوش بود. ما که گفتیم حاج آقا بهاء، فقط سرش را تکان داد ولی دخترشان که پرسیده بود، گفته بودند حاج آقا بهاء شهید شده است...»

 

«حاج آقا بهاء» به این جرم، کشته شد!

 «محمدعلی دریابار» محافظ شهید که در جریان ترور، دچار مجروحیت شده بود، روایتی دارد از روبرو شدن با دوتن از عوامل تروریست منافق که در زندان دیزل آباد کرمانشاه بازداشت شده بودند و علت ترور شهید را از آن دو می پرسد و این جواب را می‌شنود: «علت شهادت حاج آقا بهاء را پرسیدم و او اشاره کرد که حاج آقا بهاء بخاطر ارتباط خوب با مردم و جوانان، برنامه ریزی دقیق و منظم در مسجد برای مردم و جوانان، اثردار بودن کلام و نَفَس ایشان، مؤثر بودن در مجلس در صورت حضور، علم، تقوا، معنویت و در یک جمله خوب بودن حاج آقا بهاء، علت شهادتش بود.»

پایان


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه