تا آخرین قطره خون باید پای وطن ایستاد
جانباز شهید «داوود ادیبان» در ۱۴ شهریور ۱۳۲۹، در خانوادهای مذهبی که پدرش حسین، کشاورز بود و مادرش فاطمه نام داشت، به دنیا آمد. وارد ارتش شد و استوار دوم بود که از طرف ارتش راهی جبهه جنگ شد. اول فروردین ماه ۱۳۶۱، در عملیات فتح المبین در هفت تپه منطقه بستان اهواز در سن ۳۲ سالگی بر اثر اصابت ترکش به ناحیه گردن مجروح و جانباز ۷۰ درصد شدند. سرانجام در سال ۱۴۰۰ در سن ۷۲ سالگی بعد از چهل سال تحمل سختی و بیماری به جمع یاران و همرزمان شهید خود پیوست. نوید شاهد گلستان به مناسبت روز معلم، گفتگویی با «مرضیه ادیبان» دختر این شهید گرانقدر انجام داده است که تقدیم حضور علاقهمندان میشود.
الگوهای مثبت
ضمن عرض تبریک به مناسبت فرا رسیدن روز معلم، معلمان نه تنها مسئول آموزش هستند، بلکه نقش مهمی در تربیت اخلاقی و اجتماعی دانشآموزان دارند. آنها با ارائه الگوهای مثبت و ترویج ارزشهایی همچون احترام، صداقت، مسئولیتپذیری و همکاری، به دانشآموزان کمک میکنند تا افراد بهتری در جامعه شوند. من متولد یکم تیر ماه ۱۳۶۱ هستم. در ابتدا کاردانی طراحی و دوخت دانشگاه الزهرا تبریز پذیرفته شدم، سپس کارشناسی مدیریت امور فرهنگی و تحصیلاتم را تا مقطع کارشناسی ارشد مدیریت آموزشی ادامه دادم. در سال ۱۳۸۹ در آزمون فرهنگیان پذیرفته شدم و ۷ سال به عنوان معلم ابتدایی، ۲ سال معلم پرورشی و ۳ سال در هنرستان مشغول به کار شدم و در حال حاضر در سازمان آموزش و پرورش بعنوان کارشناس ارزیابی عملکرد و رسیدگی به شکایات مشغول به کار میباشم.
همچنین در بسیج فرهنگیان، سازمان تبلیغات اسلامی و گروههای جهادی فعالیت میکنم. در سال ۱۳۹۶ مقام سوم استانی در گروه درس پژوهی با عنوان تدریس درس ریاضی مبحث زوایای داخلی مثلث پایه پنجم و ۱۷ پرسش ریاست جمهوری وبلاگ نویسی داشتم که مقام استانی کسب نمودم.
اهمیت به مقام مادر
از هنگامی که به دنیا آمدم، پدرم مجروح بود و من تنها پدری را به یاد دارم که به علت اصابت ترکش سمت راستش بی حس و قدرت راه رفتن و تکلم نداشت. پدر به مقام مادر خیلی اهمیت میداد، او مسئول مخابرات بود و اگر مادری نزدش میآمد و میگفت از پسر سربازش خبری ندارد، پدرم با توجه به اینکه مسئول مخابرات بودند، پیگیری و آن سرباز را پیدا نموده و هماهنگ میکرد که آنها بتوانند با هم ارتباط تلفنی داشته باشند. به یاد دارم مادر بزرگم میگفت: که پدرم هنگامی که کودک بود دچار سوختگی شده بود، مادربزرگم متوسل به اهل بیت علیه السلام خصوصا حضرت عباس (ع) شده و نذر کردند که اگر فرزندش شفا یابد، هرسال روز تاسوعا آش نذری بپزد، پدرم شفا یافت و دوباره زمانیکه پدرم در جنگ مجروح شد مادربزرگم متوسل به اهل بیت علیه السلام شد و به طور معجزه آسایی باتوجه به اینکه ایشان از ناحیه گردن دچار آسیب شده بود و دکترها امیدی به زنده ماندن او نداشتند، پدرم با شرایط بی حسی کامل از سمت راست بدن و عدم تکلم زنده ماندند.
ارتباط چشمی
ارتباط من با پدر بیشتر به صورت ارتباط غیر کلامی و چشمی بود، چون او توانایی تکلم را از دست داده بود و تنها راه ارتباط ما با پدر با حالات چشم و ایما و اشاره که مادر بیشتر مسلط به ارتباط با پدر بودند و متوجه خواستههای او میشدند. البته ارتباط من با پدر بهتر از ارتباط خواهرم بود، خواهرم از من بزرگتر است و از قبل از مجروحیت پدر او را دیده بود، اما بعد از مجروحیت، چون پدرم دچار تغییرات ظاهری و جسمی شده بود برای خواهرم ضربه سختی بود و تا مدتها پدرم را آقا صدا میکرد و میگفت: این پدرم نیست و آقا داوود است و مرتب میگفت: من بابام رو میخواهم.
کمک به هم نوع
مسئلهای که خیلی من را تحت تأثیر قرار داده، این بود که وقتی پدرم به علت مجروحیت در بیمارستان بستری شدند، ۱۱ تا مادر به عنوان همراه برای عیادت او به بیمارستان رفتند و هنگامی که مادربزرگم به بیمارستان رسید و خودش را به عنوان مادر داوود ادیبان معرفی کرد، پرستار بیمارستان گفت: حاج خانم من ۱۱ تا مادر را برای عیادت مجروح داخل فرستادم و شما دوازدهمی هستید و نمیتوانم اجازه بدهم داخل شوید و تنها با عمو و دایی که حضور داشتند و اعلام کردند مادر واقعی مجروح هستند، پرستار اجازه ملاقات به ایشان داد، همهی آنها مادر کسانی بودند که پدرم هماهنگ کننده ارتباط تلفنی آنان با فرزندانشان در جبهه بود، و آنها به نوعی خود را مدیون زحمات پدر میدانستند و تلاش میکردند که زودتر از همه به عیادت پدر بروند و جویای احوال او شوند. کمک به هم نوع و مهربانی ایشان زبانزد اهل محل و اقوام بود، به طوریکه غذا و نوشیدنی برای کارگران سر زمین میبرد و در همه حال تلاش میکرد به دیگران کمک کرده و مشکلات آنان را حل کند و احترام به پدر و مادر را همیشه توصیه کرده و به دعای پدر و مادر اهمیت میدادند.
باید در میدان باشم
خاطرات روزهای سخت جنگ را همگی کم و بیش از بزرگ ترها شنیدهایم. پنجرهها را با پتو میپوشاندند و همه از پیر و جوان یک بخش کار را در دست میگرفتنند و برای حل مشکلات تمام قد ایستاده بودند. همرزمان پدر نقل میکنند که ما قبل از عملیات فتح المبین مرخصی گرفته بودیم و به داوود هم پیشنهاد داده بودیم که او هم مرخصی بگیرد، همه از خطرات این عملیات واقف بودند و میدانستند که هر کس در این عملیات شرکت کند زنده بر نخواهد گشت، اما پدر موافقت نکرده و گفت: الان باید در میدان باشم، بیشتر از همیشه به حضورم نیاز هست و تا آخرین قطره خون پای تعهدات و وطن باید ایستاد.
مادرم بهترین الگوی زندگیم
پدرم به درس خواندن و مدرک دانشگاهی داشتن بسیار اهمیت میداد، رمز موفقیت من در زندگی تشویق و حمایتهای پدر و مادرم است، به خصوص مادرم که به علت شرایط جسمانی پدرم نقش خیلی مهمی داشت. مادرم با توجه به رشادتها و فداکاریهایی که از پدرم تعریف میکرد، انگیزه من را برای تلاش و خدمت بیشتر و ارادهام رادر مقابل سختیها قویتر میکرد. مادرم به عنوان فردی متعهد و مسئول که ۴۰ سال با وجود تمام مشکلات و سختیها پای تعهد خود ایستاد و از پدرم مراقبت کرد، بهترین الگوی من در زندگیام است. پدرم با وجود اینکه قدرت تکلم و تحرک نداشت، اما ستون خانه ما بود و در تمامی مشکلات و سختیها در کنار ما و همراه ما بود.
کلام پایانی
در پایان، توصیهام به همه دانش آموزان این است که ابتدا احترام به بزرگترها بالاخص پدر و مادر رو حتما رعایت کنند، به دنبال خودشناسی بوده و با آگاهی از توانمندیهای خود اعتماد به نفس یابند که این امر رمز موفقیت هست. آگاهی خود را در قبال تکنولوژی به روز کنند و با افزایش سواد رسانهای خود به هشیاری در فضای مجازی برسند. تعهدات و مسئولیتهای خود را شناخته و به دنبال یادگیری بیشتر بوده و در تمام لحظات زندگی از تحصیل و یادگیری لذت ببرند. دنیا درحال تحول است و باید اطلاعات خود را افزایش و آگاهی بیشتری نسبت به محیط پیرامون کسب کنند.
انتهای پیام/