مسجد الاقصی را از زیر سلطه اجانب در بیاورید
به گزارش نوید شاهد سیستان و بلوچستان، شهید«غلامرضا صوفی»، دوم خرداد 1333، در شهرستان زابل به دنیا آمد. پدرش حاجی و مادرش مه جان نام داشت. دانشجوی دوره کارشناسی در رشته زمین شناسی و معلم بود. ازدواج کرد و صاحب یک پسر و دو دختر شد. از سوی بسیج به جبهه رفت. هفتم بهمن ماه 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. مزار او در روستای دهنو پیران تابعه زادگاهش واقع است.
بسم الله الرحمن الرحيم
«إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ»
«انْفِرُوا خِفَافًا وَثِقَالًا وَجَاهِدُوا بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ». (توبه - ٤١).
«برای جنگ با دشمن سبک بار و مجهز بیرون شوید و به اموال و جان های خویش در راه ترویج دین خداوند جهاد نمایید این برای شما بهتر است اگر شما اجر آن را بدانید».
بسم الله الرحمن الرحيم
برادران عزیز دوستان اگر چه دنیا زیباست و دوست داشتنی و انسان را مجذوب خود می کند، اما آن دنیا که انسان پاداش الهی را می گیرد، خیلی از این دنیا زیباتر است و من آخرت را ترجیح دادم. امیدوارم شما نیز در انتخاب خود موفق باشید.
امروز حاکمیت الله در جامعه اسلامی ما با استقامت و پشتکار مردان متقی همراه با امامت و ولایت روح الله در ایران، این سرزمین عاشقان، تحقق یافته است، ولی جنایتکاران و ابر قدرت های غرب و شرق زبون که ورشکستگی خود را حتمی می دانند و اسلام برای ایشان خطر جدی است و لبه موج سهمگین اقیانوس قرار گرفته اند، از این موج به آن موج می پرند، تا شاید مانع پیشرفت اسلام گردند، به کشورمان هجوم آورده و از آنجایی که ریشه آنها در ریگ است، با وزش اندک و باد سرنگون می شوند. پس شماها مسلح شوید و برخیزید زیرا خداوند با شماست. در این جا شعری یادم آمد. اما نمی دانم از کدام شاعر است به هر حال اجر او با خدا. برای شما عزیزان می نویسم:
اگر جهد کنی و عازم راه شوی
از شیب و فراز آن آگـــاه شــــــوی
بر قله فتح بنشینی تــو اگــر
فریادگر «نصر من الله» شوى
ای خلق به هوش باش که خامت نکنند
با وسوسه رخنه در مرامت نکنند
این مدعیان خلق، غلام خصمند همه
هشدار، که چون خویش غلامت نکنند
پس ای برادران در هر کجا که هستید و به جامعه اسلامی خدمت می کنید مواظب باشید که حیله و مکر منافقین زیاد است.
«وصیت نامه ای دیگر»
بسم الله الرحمن الرحيم
پدر جان سلام:
مرا ببخش که نتوانستم حق فرزندی را آن طور که شایسته پدری چون شما باشد ادا نمایم و شما مادر جان همچنین امیدوارم در موقع عبادت برایم طلب آمرزش نمایی. از این که نتوانستم کسب اجازه نمایم عذر می خواهم. زیرا ترسیدم که محبت بیش از حد شما نسبت به من مانع رفتنم گردد و چون یک شب خواب دیدم که در حرم مطهر سرور شهیدان هستم و زیارت می نمایم و بر مظلومیت آن بزرگوار گریه می کردم که بیدارم کردند، از آن موقع بارها عازم جبهه شدم، ولی مسائلی پیش می آمد و به آرزویم نمی رسیدم شوق عجیبی در من پیدا شده، امیدوارم به معشوقم مولا امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشریف) برسم و بعد شهید گردم. زیرا آنجاست که برایم یقین می شود که خودش مرا جز رهروان خود می داند.
به تو ای همسرم همانطوری که وفاداریت را نسبت به من ثابت نمودی به اسلام هم ثابت نما و هر وقت از کارهای خانه خسته شدید و گرفتاری ها زیاد شد و درها به سویت بسته شد، به یاد زینب (س) و گرفتاری های بعد از ظهر عاشورا بیفت و فوراً قرآن را باز کن و سوره ای را تلاوت نما و طلب آمرزش برایم بکن، و مادری خوب برای فرزندانت باش و آنها را تربیت اسلامی نما، تا با قرآن و اسلام آشنا شوند. آنقدر به آنها محبت کن که احساس نکنند پدرشان نیست و همچنین به آنها بگو که پدرتان در رخت خواب نمرده است، که مبادا خجالت بکشند.
فاطمه دخترم می دانی نام بزرگ بانوی اسلام را داری، آرزو دارم خدا به آبروی آن بزرگوار یار و یاور شما باشد و در مشکلات مددکار و راهنما. جواد جان همان طوری که هر وقت به تو گفتم به جبهه می روم و تو نیز می گفتی من هم به جبهه می روم، امیدوارم بزرگ که شوی راه پدرت را که راه امامان است، انتخاب نمایی و در راه دین و قرآن قدم برداری.
اجر شما با زهرا (س)
«والسلام»
به امید پیروزی اسلام و برافراشته شدن پرچم «لا اله الا الله» بر سراسر گیتی.
«وصیت نامه ای دیگر»
بسم الله الرحمن الرحيم
همسرم سلام:
امیدوارم صبور باشی و زینب وار بر مشکلات فائق آمده و به یاد آور زمانی را که زینب (س) تمام کسانش را در صحرای کربلا از دست داد و چگونه او را به اسارت بردند، با آن همه رنج و مشقت تنها یاور یتیمان بود، گرچه من سرمایه ای از خود به جا نگذاشتم تنها سه یتیم و مقدار زیادی بدهکاری، اما اگر نفس عمل درست باشد بدهکاری داده خواهد شد و یتیمان هم بزرگ. انشاء الله که مثل همیشه دنبال سرمایه آخرت باشی زیرا این دنیا با تمام زرق و برق زودگذر است نظری به تاریخ بیانداز و ببین چه کسانی با چه ارگ و بارگاهی بر این سرزمین حکومت نموده اند و آخر الامر اگر شایسته یک کفن بودند که بردند، در غیر این صورت بدون کفن رفتند. به هر حال از شما تقاضای عفو و بخشش می نمایم، زیرا آن طوری که شایسته زناشویی باشد، نتوانستم در کارهای خانه با شما همکاری لازم را بنمایم و دلیل اصلی اش این بود که به این دنیا دل بستگی نداشتم. اگر از قبل به شما نگفتم که جبهه می روم عذر می خواهم، چون ترسیدم مثل دفعات قبل مانع رفتنم شوید.
اگر به خاطر دارید از شبی که در خواب دیدم که در حرم مطهر سرور شهیدان هستم دیگر تصمیم گرفتم این راه را بروم. به هر حال تقاضای عفو می نمایم در مورد بچه ها هیچ نصیحتی نمی کنم، چون شما بهتر از من به فکر هستید.
«وصیت نامه ای دیگر»
پدر جان سلام:
پس از تقدیم عرض سلام، امیدوارم که ناراحتی نداشته باشید و من را به خاطر کاری که کردم سرزنش ننمایید. زیرا اگر مسأله رفتن به جبهه را قبلاً با شما در میان می گذاشتم می ترسیدم، محبت پدری مانع رفتن من شود، ولی برایتان این نامه را می نویسم و خواهشی که از شما دارم، دلداری دادن به مادرم است. و مثل یعقوب(ع) که در فراق یوسف صبر نمود، شما نیز یعقوب وار صبر نمایید. مگر نه این که آرزو دارید راه کربلا باز شود و بتوانید مرقد مطهر سرور آزادگان حسین بن علی(ع) را در آغوش بکشید. اگر من و امثال من نروند و این شیطان را که بر عتبات مسلمین حکومت می کند، نابود نگردانند، چه کسی باید این عمل را انجام دهد؟ مگر نه این که امام فرمودند: «رفتن به جبهه واجب کفایی است» باید ماها برویم و زودتر این جنگ تحمیلی را به پایان رسانده تا مردم میهن اسلامی و سایر بلاد بتوانند آزادانه به زیارت آرامگاه امامان خودشان بروند. همچنین ملت ستم کشیده عراق را از زیر سلطه اجانب رهانیده و حکومت اسلامی در عراق برپا نمایند.
پدر جان من می دانم که اگر خودتان مریض نمی بودید در این راه پیش قدم می شدید و شما عذر شرعی دارید. اما کسانی که قدرت اسلحه به دست گرفتن را دارند باید بروند و نه تنها عراق بلکه کعبه و مسجد الاقصی را از زیر سلطه اجانب در بیاورند، زیرا ننگ است بر مسلمین که آرامگاه پیامبر و سایر رهبران شیعه در دست اجانب باشد. اکنون انتظاری که از شما دارم دلداری دادن به مادرم، بچه هایم و خواهرانم است. مبادا یک لحظه احساس کنید که من نیستم.
به برادرانم توصیه می نمایم که در غیابم به نوه هایت سر بزنند و سبب دلجویی آنها بشوند. پدر جان اگر به افتخار شهادت نایل گردیدم از شما می خواهم صبر ایوب را پیشه نمایی و بچه ها و والده فاطمه را بیش از پیش دوست بداری، زیرا او در زندگی ام زحمت زیادی را متحمل شده و هیچ موقع به فکر استراحت خودش نبوده، شما با نوازش و دلداری دادن به او جای خالی مرا پر نمایی. ضمناً من را به بهشت موعود در شهر دفن بنمایید. و با والده فاطمه در تماس باشید که مقداری قرض دارم که آنها را مسترد نمایید.
پدر جان دامادانم جای من را پر می کنند از این گذشته فرزندم جواد را به شما می سپارم که خوب تربیت شود. شهادت فیضی است که هر کسی نمی تواند به این فیض نایل گردد. فقط خداوند به کسانی که علاقه دارد و جز نیکان او هستند می دهد.
پدر جان شما که ماشاء الله روشن هستید. امام حسین (ع) در صحرای کربلا فرزندان و نزدیکان خود را از دست داد و فقط شکر خدا می نمود و آخر الامر خودش نیز شهید شد و درخت اسلام را آبیاری نمود و ما به یاد صحرای کربلا محرم که می شود همه به سر و سینه می زنیم و می گوییم «ای کاش ما در آن زمان می بودیم تا در رکاب سرور شهیدان جان می سپردیم» حالا که آن لیاقت را نداشتیم چرا راه او را ادامه ندهیم.
در خاتمه آرزوی عفو و بخشش را دارم. چون اگر من را نبخشید، خداوند مرا نخواهد بخشید. انشاءالله این آرزویم برآورده می شود، تا مورد تقرب حق قرار گیرم و هیچ موقع از محبت نمودن نسبت به جواد، فاطمه و نرجس مضایقه ننمایید، چون خیلی دوستشان دارم و به آنها بگویید که پدرتان در رخت خواب نمرده است که مبادا بچه هایم خجالت بکشند بگویید که او شهید شده، شاید جواد بتواند راهم را ادامه دهد.
به امید اینکه من به آرزویم یعنی شهادت و شما به صبر ایوب برسید.