گفتگو با مادر شهید «سلمان حسینی»؛
مادر شهید سلمان حسینی با اینکه دلتنگی برای فرزندش در چهره اش موج می زند با بغض می گوید: خوشحالم که فرزندم به آرزویش که همان شهادت بود رسید و امیدوارم دیگر فرزندان ایران اسلامی هم سربلند و پیروز باشند.

به گزارش نوید شاهد کرمانشاه، به مناسبت 22 اسفند و نامگذاری این روز به نام «روز شهید» می‌خواهم قدم به خانه ای بگذارم که می دانم بوی معنویت و رنگ خدا می‌دهد و از مادیات خبری نیست. ناگهان عکس شهید را که بر روی دیوار اتاق دیدم پیش از اینکه کنترلم را از دست دهم و اشکم سرازیر شود گفتگوی خودمانی را با مادر شهید «سلمان حسینی» آغاز کردم که در ادامه می خوانید:

فرزندم به آرزویش رسید، امیدوارم دیگر فرزندان ایران هم سربلند باشند

 

نوید شاهد کرمانشاه: لطفا خود را معرفی فرمایید.

مادر شهید: با نام و یاد خدا پری مرادی متولد سال 1309مادر شهید سلمان حسینی هستم و در حال حاضر در شهرستان قصرشیرین سکونت دارم.

نوید شاهد کرمانشاه: شهید فرزند چندم شما بود؟

مادر شهید: من چهار فرزند داشتم سه پسر و یک دختر سلمان فرزند دوم خانواده بود.

نوید شاهد کرمانشاه: از دوران کودکی شهید برایمان بیشتر بگویید.

مادر شهید: شهید در تاریخ دهم بهمن 1341در روستای بوربور از توابع شهرستان اسلام آباد غرب به دنیا آمد. پدرش شریف به صورت سیار از این روستا به آن روستا پارچه فروشی می کرد من نیز به کارخانه داری مشغول بودم سلمان از همان دوران کودکی زیرک و باهوش بود نمازش را اول وقت می خواند در مراسمات مذهبی همیشه حضور فعال داشت.

 ماه مبارک رمضان برای افطار با من و پدرش بیدار می شد و روزه می گرفت همیشه برای سلامتی ما دعا می کرد در کارهای خانه کمک می کرد هیچ وقت ندیدم من یا پدرش از او ناراحت شوم هر زمان که پدرش از سرکار برمی گشت دستش را می بوسید و می گفت پدرم تو برای ما زحمت می کشی نان حلال روی سفره ات می گذاری کاش می توانستم این محبتت را جبران کنم.

نوید شاهد کرمانشاه: تا چه مقطعی تحصیلات خود را ادامه داد؟

مادر شهید: تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه ای که در روستا بود گذراند عاشق کلاس درس و مدرسه و نمراتش عالی بود. وقتی کارنامه می گرفت با خوشحالی می گفت:« مادر نگاه کن همه ی نمراتم 20 است» .

بیشتر بخوانید:

خدمت به وطن نوعی عبادت است

نوید شاهد کرمانشاه: چرا شهید به جبهه رفت آیا با رضایت شما بود؟

مادر شهید: یک روز به خانه آمد و مرا بغل کرد گفتم چیزی شده گفت چیزی نیست مادر من فقط یک چیزی را باید به تو بگویم فقط ناراحت نشو. می خواهم به جبهه بروم. گفتم پسرم میخواهی مادرت را تنها بزاری! برادرت سلیمان به جبهه رفته حداقل تو پیش من بمان. گفت مادر چطور می توانم اینجا باشم درحالی که خیلی از دوستان و هموطنانم در حال جنگ با صدام هستند به خاطر دفاع از وطنم حفظ اسلام و فرمایشات رهبرم امام خمینی (ره) می روم توهم برایم دعا کن که عاقبت به خیر شوم منم درحالی که از ته دل راضی نبودم ولی وقتی شوق و علاقه را درچشمانش دیدم گفتم پسرم تو را به خدا می سپارم. 

نوید شاهدکرمانشاه:از لحظات ماندگاری که با هم بودید را برایمان تعریف کنید.

مادر شهید: سلمان به مرخصی آمده بود و کد خدا زواره معتمد روستا برای دیدنش آمد و یک کاسه روغن حیوانی با خود آورده بود گفت این را آوردم برای سلمان بژی(شیرینی محلی) درست کنی سلمان خوشحال شد گفت مادر برای دوستانم که در جبهه هستند هم درست کن فردای همان روز که خواستم درست کنم یکی از زن های همسایه گفت: «خواب دیدم پسرت شهید می شود» ترس به همه جانم قالب شد و نتوانستم برایش شیرنی درست کنم خواست دوباره به جبهه برگردد. گفت: «مادر بژی ما چی شد درست نکردی؟!» فهمید که ناراحتم گفت: «عیب نداره انشالله دفعه ی بعد» این خاطره ای که همیشه یادش می افتم گریه می کنم به خودم می گویم کاش برایش درست می کردم.

نوید شاهد کرمانشاه: فرزندتان چه سالی، درکجا و چگونه به شهادت رسید؟

مادر شهید: چهارم تیر 1367در منطقه عملیاتی کوشک شهید شد. چند روز قبل از شهادتش خیلی دلهوره داشتم به فکرش بودم برای همین تصمیم گرفتم به منطقه عملیاتی بموکه پسر دیگرم سلیمان در آنجا خدمت می کرد بروم. درب ورودی یک دژبان آمد و گفت مادر اینجا چه می کنی. گفتم آمده ام پسرم سلیمان را ببینم رفت و به پسرم اطلاع داد و سلیمان هم آمد او هم پرسید اینجا چه می کنی مادرم مگر نمیدانی وضعیت منطقه بده در جواب گفتم پسرم برای برادرت چندروزه خواب ندارم دلم شور میزنه نکنه اتفاقی برایش افتاده باشد سلیمان گفت: مادر نگران نباش خودت میدانی سلمان پسر شجاعیه چیزی نیست به دلت بد راه نده برمی گرده وقتی این حرف و گفت خیالم راحت شد برگشتم سمت کرمانشاه روز بعدش پسر کدخدا به منزل ما آمد و گفت عمه پری برایت حامل خبری هستم اما قول بده ناراحت نشوی تا این را گفت فهمیدم برای سلمان اتفاقی افتاد. سلمان تیر خورده و زخمی شده منم خیلی سریع بلیط گرفتم رفتم اهواز پادگان محل خدمتش فرمانده شان گفت چی شده مادر منم باگریه گفتم مادر سلمان مرادی هستم پسرم اینحا خدمت می کنه بهم گفتن تیر خورده و زخمی شده ازآن خبری ندارم او هم مرا دلداری می داد می گفت مادرچیزی نشده نگران نباش میفرستمش مرخصی بیاد پیشت منم به امید اینکه سلمان میاد مرخصی برگشتم روز بعد یه آمبولانس ارتش در منزل ما آمد تا آمبولانس را دیدم بی هوش شدم به من گفتند سلمان در منطقه کوشک به علت اصابت ترکش خمپاره شهید شده و پیکرش را طی مراسمی که ارتش هماهنگی کرده بود در کوزران کرمانشاه به خاک سپردیم.

نوید شاهد کرمانشاه: از لحظاتی که خبر شهادت را شنیدید بگویید.

مادر شهید: به هر حال برای هر مادری شنیدن خبر از دست دادن فرزند قابل تحمل نیست و در آن روزهای اولیه خیلی برایم سخت بود اما بعد از اینکه به هدف و آرزوی سلمان که دفاع از وطن و خواسته های امام خمینی(ره) بود به آرامش رسیدم و فهمیدم فرزندم در راهی درست قدم برداشته و خدا را شکر کردم.

نوید شاهدکرمانشاه: اگر در پایان سخنی دارید بفرمایید.

مادر شهید: سلامتی و طول عمر بابرکت برای رهبر عزیزمان از خداوند متعال خواستارم و انشالله همه جوانان ایران سر بلند باشند و به آرزوهایشان برسند.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده