فریاد خاموش خرمشهر؛ روایت همسر شهید قربان کریم:

شهیدی که از خلیف‌آباد تا خونین‌شهر رفت تا دینش را به وطن ادا کند

در سوم خرداد ۱۳۶۱، خرمشهر پس از ۵۷۸ روز اشغال، آزاد شد؛ اما این پیروزی، بی‌نام مردانی چون شهید قربان کریمی ممکن نبود. مردی از تالش، اهل روستای خلیف‌آباد، که داوطلبانه راهی جبهه شد و در همان روز آزادی، جانش را تقدیم ایران کرد. به مناسبت سالروز این حماسه، پای صحبت‌های مریم رجبی، همسر این شهید بزرگوار نشستیم تا روایتی کمتر شنیده‌شده از یک زندگی کوتاه اما سراسر ایمان و ایثار را بازگو کند.

به گزارش نوید شاهد گیلان، در دل طبیعت بکر و کوهستانی تالش، جایی میان درختان همیشه‌سبز اسالم، روستای خلیف‌آباد مأوای تولد مردی شد که سال‌ها بعد، نامش در تاریخ دفاع مقدس ماندگار شد. شهید قربان کریمی، متولد ۱۳۳۷، در خانواده‌ای ساده‌زیست، مذهبی و باایمان پرورش یافت. پدرش کشاورزی زحمت‌کش و مادرش بانویی نجیب و صبور بود. از همان کودکی، متانت، وقار و ادب در وجود قربان جوانه زده بود. کودکی آرام و صلح‌جو که هیچ‌گاه دل به جدل و نزاع نمی‌داد.

شهیدی که از خلیف‌آباد تا خونین‌شهر رفت تا دینش را به وطن ادا کند

تحصیلات ابتدایی‌اش را در مدرسه روستا آغاز کرد و با وجود شرایط سخت رفت‌وآمد، برای ادامه تحصیل راهی شهر تالش شد. او در کنار درس، کار هم می‌کرد؛ تا بار خانواده را سبک‌تر کند. سرانجام با همت و پشتکار فراوان، دیپلم خود را دریافت کرد، اما به‌جای دانشگاه، تصمیم گرفت دوشادوش پدر کار کند.

در همان ایام، مغازه‌ای برق‌کاری در تالش راه انداخت؛ محلی که نه‌تنها منبع درآمد، بلکه فرصتی برای خدمت به مردم بود. مشتریانش هنوز هم از صداقت، دقت و انصافش می‌گویند؛ از اینکه «اگر قربان دست به کاری می‌زد، خیال آدم راحت بود».

 آغاز زندگی مشترک؛ آرام، صمیمی، کوتاه، اما عمیق

در سال ۱۳۶۰، با دختری از اهالی همان دیار، مریم رجبی ازدواج کرد. پیوندی که پایه‌هایش بر محبت، ایمان و صداقت استوار بود. خانم رجبی از آن روز‌ها چنین می‌گوید: «ما زندگی را ساده شروع کردیم. هیچ‌چیز تجملی نداشت، اما دل‌مان خوش بود. قربان مردی کم‌حرف، اما پرمهر بود. خانه‌مان با بودنش، پر از صفا بود.»

تصمیمی تاریخی؛ از معافیت تا میدان نبرد

در همان آغاز زندگی مشترک، جنگ به اوج خود رسیده بود. قربان که به‌دلیل شرایط خانوادگی معاف شده بود، اما دلش در آرامش نبود. همسرش می‌گوید: «می‌گفت: نمی‌تونم اینجا بمونم وقتی جوونای دیگه توی خط مقدم دارن می‌جنگن. یه روز صبح رفت، برگه معافیتش رو پس داد و گفت: باید برم، این وظیفه‌مه.»

پس از گذراندن دوره آموزش نظامی، داوطلبانه راهی جبهه جنوب شد. جایی که عملیات بزرگ بیت‌المقدس در حال آماده‌سازی بود؛ نبردی که قرار بود تاریخ را دگرگون کند.

شهیدی که از خلیف‌آباد تا خونین‌شهر رفت تا دینش را به وطن ادا کند

خرمشهر آزاد شد؛ قربان آسمانی

سوم خرداد ۱۳۶۱، روزی استثنایی در تاریخ ایران بود. رزمندگان اسلام، پس از هفته‌ها نبرد جانانه، خرمشهر را آزاد کردند. اما در همان روز پیروزی، گلوله‌ای به سینه قربان کریمی نشست. هم‌رزمانش می‌گویند: «تا آخرین لحظه جنگید. خسته نمی‌شد. همیشه لبخند می‌زد و می‌گفت: خدایا شهادت را نصیبم کن.»

پیکر پاکش پس از چند روز شناسایی و به خلیف‌آباد بازگردانده شد. تشییع جنازه‌اش، باشکوه و پرشور بود. روستای کوچک، رنگ ماتم گرفت، اما با سری بلند.

پدر شهید در مراسم گفت: «پسرم را در راه خدا دادم. قربان، نذر امام حسین بود و خدا قبولش کرد.»

 زندگی پس از شهادت؛ صبوری با چاشنی افتخار

خانم رجبی، امروز با گذشت بیش از چهار دهه، هنوز صدای همسرش در گوشش زنده است.
او می‌گوید: «ما فقط یک سال با هم زندگی کردیم. اما اون یک سال، یک عمر تجربه بود. هنوز وقتی نامه‌هاش رو می‌خونم، انگار دیروز نوشته. همیشه از خدا می‌خواست که شهید بشه. آرزوش برآورده شد، و من با همه دلتنگی‌هام، افتخار می‌کنم که همسر چنین مردی بودم.»

یادگار ماندگار یک شهید

امروز، کوچه‌ای در خلیف‌آباد به نام شهید قربان کریمی مزین است. مدرسه‌ای در همان حوالی، نامش را با افتخار بر سردر دارد؛ و هر سال در سوم خرداد، اهالی روستا با شاخه‌های گل، به یاد شهیدی می‌ایستند که با قلبی پر از ایمان و چشمی منتظر آسمان، رفت تا خاک ایران آزاد بماند.

شهید قربان کریمی، نه فقط یک نام در سنگ مزار، که الگویی زنده برای نسل امروز است؛ جوانی مؤمن، بی‌ادعا، وطن‌دوست و فداکار که وقتی وقت عمل رسید، ساکت نماند. او سهم خود را از تاریخ گرفت؛ با خون.

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده