نبرد پایانی/ قسمت دوم

ماجرای جوانمردانِ دل‌باخته

عباس لشگری یکی از جانبازان زنجانی در خاطرات خود از عملیات بدر چنین روایت می‌کند: تمام آن جوانمردان دل باخته، چندين شبانه و روز متوالی بود که بدون کمترین خواب و استراحتی، در زير بارانی سيل آسا از گلوله و بمب و راکت و موشک و خمپاره و ترکش دليرانه جنگيده و در مقابل ده‌ها لشگر پياده و زرهی و کماندویی عراق بی‌باکانه و مردانه ايستادگی کرده بودند.

 

به گزارش نوید شاهد زنجان، عملیات بدر یکی از عملیات‌های آفندی است که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و ارتش جمهوری اسلامی ایران سال ۱۳۶۳ در منطقه هورالهویزه با هدف رسیدن به بصره انجام دادند.

مرحله دوم راهبرد نظامی ایران در قالب تنبیه متجاوز با طراحی و اجرای چهار عملیات‌ صورت گرفت که عبارت‌اند از رمضان (22 تیر تا 7 مرداد 1361)، والفجر مقدماتی (17 تا 20 بهمن 1361)، خیبر (3 تا 22 اسفند 1362) و بدر (20 تا 26 اسفند 1363).

اهمیت استراتژیکی منطقه شرق دجله و تجربیات به‌دست‌آمده از عملیات خیبر موجب شد دوباره منطقه غرب هورالهویزه برای عملیات بدر انتخاب شود. منطقه به دو بخش شمالی و جنوبی تقسیم شد. محور شمالی به قرارگاه نجف اشرف و محور جنوبی به قرارگاه کربلا واگذار شد.

 

عباس لشگری یکی از جانبازان بسیجی استان زنجان در قسمت دوم خاطره «نبرد پایانی» که حاوی مطالبی از عملیات بدر و لحظه شهادت فرمانده دلاور لشگر۳۱ عاشورا شهید مهدی باکری  چنین روایت می‌کند:

 

صدای بوق ممتد تویوتاها خبر از آغاز حرکت داده و رزمندگان عازم عقبه شروع به سوار شدن کردند. شتابان به درب ورودی مقر رفته و دیدم همقطاران و دوستان زنجانی هم در پشت یکی از تویوتاها نشسته و چشم انتظارم هستند. زحمت کشیده و سلاح و وسایل مرا نیز با خود برداشته بودند‌. به کنارشان رفته و با برداشتن سلاح و تجهیزاتم از پشت ماشین، شاد و خرامان گفتم: سفر بی خطر دوستان! ما که ماندنی شدیم! ناگهان همهمه ای به پا شده و هم‌رزمان از هر طرفی شروع به اعتراض‌ و مذمتم کردند. یکی گفت: رفیق نیمه راه نباش! آن یکی گفت: نامردی نکن و بزار همه با هم برگردیم! آن دیگری گفت: الان بمونی، دیگه برگشتند با خداست! خلاصه دوستان مدتی نصیحت و ملامتم کرده و با اصرار و خواهش خواستار بازگشتم به عقبه شدند تا اینکه عاقبت متوجه شدن که در قضیه ماندنم کاملاً مصمم و جدی هستم و برای همین هم دیگه از بحث و جدال دست برداشته و یک به یک روبوسی و حلالیت طلبی کرده و با خداحافظی راهی پشت جبهه شدند.

 

به جمع رزمندگان داوطلب پیوسته و مشغول پرکردن کوله آرپی جی شدم. نيروهای دلاور و جان برکفی که جملگی در نهايت ايثار و شهامت دواطلب حضور در اين ماموریت خطیر شده بودند. شيرمردانی غيور از بچه های باغیرت استانهای زنجان و اردبیل و آذربايجان های غربی و شرقی بودند که جملگی هم از نیروهای خسته و بی خواب گردانهای عمل کننده لشگر ۳۱ عاشورا در چندین روز اخیر در منطقه عملیاتی بودند. تعداشان زیاد نبود و اصلأ هم اوضاع خوب و سر و وضع مناسبی نداشتند. خستگی و بیخوابی از سرتاپای هیکل شأن می بارید و همه هم خاک آلوده و بسیار سیاه شده و کثیف بودند. اما با این وجود روحیه بسیار عالی و بالایی داشتند و بسیار هم پرهیجان و مبارزه طلب بودند. اصلاً باور کردنی نبود ، هیچکدام نگران اتفاقات آینده و مرگ و نیستی نبودند . مدام با هم شوخی کرده و به چهره‌های سیاه و دود گرفته همچون حاجی فیروز یکدیگر گیر داده و های های می خندیدند.

 

تمام آن جوانمردان دل باخته، چندين شبانه و روز متوالی بود که بدون کمترین خواب و استراحتی، در زير بارانی سيل آسا از گلوله و بمب و راکت و موشک و خمپاره و ترکش دليرانه جنگيده و در مقابل دهها لشگر پياده و زرهی و کماندویی عراق بی باکانه و مردانه ايستادگی کرده بودند و در طول مدت ماموريت يگانهای خود، با تمامی وجود از شکستن خطوط پدافندی تا تحويل سنگرها به نيروهای پياده ارتش که به عنوان نيروهای پشتيبان و جايگزين وارد منطقه شده بودند. با ياری و امدادهای غیبی خداوند قادر و توانا جلوگیری کرده و اکنون بخوبی می شد که آثار خستگی و بخوابی را در چهره های سياه و دود گرفته نفر به نفرشأن کاملا مشهود و هويدا ديد.

 

از باقی مانده گردانهای عمل کننده و پشتيبان لشگر ۳۱ عاشورا  که جملگی از خطوط پدافندی و خط مقدم برگشته بودند. بنا به درخواست فرمانده عزیز لشگر سردار مهدی باکری ، گردانی نیم بند و کم نفرات، تشکيل و فرماندهی آن هم بر عهده برادر عباس تاران (خدا‌دوست) معاونت دوم گردان حضرت حر (ره) گذارده شد. تعدادی از رزمندگان غیور و شجاع زنجانی نیز در جمع دواطلبان حضور داشتند از جمله برادران دلاور احد اسکندری و رضا رسولی، خلیل آهومند، محمد عابدینی، جعفر امینی، انعام الله محمدی، غلامحسین رضایی، مهدی حیدری، صمد محمدی، اصغر کاظمی، یوسف قربانی، سید داود طاهری، فرامرز گنجی و چند نفری دیگر که نامشان را نمی دانستم.

 

با بازگشت تویوتاها از لب آب، سریع فرمان حرکت صادر و همه بر پشت تویوتاهای سقف دار و بی سقف سوار و با تکیبر و صلوات روانه میدان درگیری شدیم. منطقه بسیار شلوغ و پر از جنب و جوش بود و هیچ شباهتی به منطقه خلوت و خالی از نیرو و تجهیزات روزهای اول ورودمان نداشت. همه جا مملو از تجهیزات سبک و سنگین بود و به هر سمت و سوی هم نگاه میکردی، تعداد بیشماری از تکاوران کلاه کج و سربازان پلنگی پوش ارتشی را می دیدی که تند و تند مشغول حفر زمین و ساخت سنگر بودند. دیدن آن همه رزمنده تازه نفس و انبوه مهمات و تجهیزات جنگی، جان تازه‌ای به وجود خسته ام بخشیده و آنچنان حال خوبی بهم دست داد که واقعاً احساس قدرت و قوت قلب کرده و دیگر فتح و پیروزی را بسیار نزدیک و سهل و آسان تصور کردم! مسیرمان خیلی طولانی نبود و بعد از حدود نیم ساعتی حرکت در کناره رودخانه دجله توقف و بنا به دستور فرماندهان پشت سیل بند خاکی رودخانه مستقر شدیم. طبق گفته ها باید منتظر تعدادی از نیروی تازه نفس می ماندیم..

 

استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده