مادر شهید غریب در اسارت «عباس بروجی‌فرد»:
شنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۳ ساعت ۱۰:۱۵
« یکی از همرزمانش نحوه شهادت عباس را برایمان اینگونه تعریف می‌کرد و می‌گفت شهید از من طلب آب کرد و من نتوانستم جرعه آبی بر دهان او بریزم و گفت به مادرم بگو که دارم می‌روم. با تعریف کردن این خاطره، حال من و پدرش بد شد و گفتم دیگر برایم تعریف نکن و بس است ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های مادر شهید غریب در اسارت، «عباس بروجی‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

پسرم اهل روزه و نماز اول وقت بود

عفیفه کشاورزداداشی مادر شهید گرانقدر «عباس بروجی‌فرد» در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد استان قزوین می‌گوید: شهید بروجی‌فر دومین فرزندم بود که پانزدهم فروردین سال ۱۳۴۶، در روستای التین‌کش از توابع شهر قزوین به دنیا آمد. اسمش را پدرش عباس انتخاب کرد.

وی با اشاره به ویژگی‌های اخلاقی شهیدش بیان می‌کند: پسرم آرام بود و اگر می‌خواست به جایی برود و یا با بچه‌ها بازی کند از من اجازه می‌گرفت. دوستانش را به صرف نهار به خانه دعوت می‌کرد و به آن‌ها خوش‌آمد می‌گفت.

کشاورزداداشی ادامه می‌دهد: خیلی به من احترام می‌گذاشت و مدام از سرم می‌بوسید. در سلام دادن نسبت به من پیشتاز بود و همیشه جویای حالم بود. یک بار که از پشت بام افتادم و پایم پیچ خورد. عباس نمی‌گذاشت که قدم از قدم بردارم، حتی هنگامی که می‌خواست به جبهه برود گفت: مادر جان تو به بدرقه من نیا برو استراحت کن. وقتی هم به جبهه می‌رفت می‌گفت مادر جان اگر روزی من شهید شدم برایم گریه نکن.

پسرم اهل روزه و نماز اول وقت بود

مادر شهید اضافه می‌کند: اهل روزه و نماز اول وقت بود، هر وقت می‌خواستیم شام بخوریم عباس اول باید نمازش را می‌خواند و می‌گفت مادر جان صبر کن تا من نمازم را بخوانم بعد شام را بیاور. هر وقت که سپیده صبح از خواب بلند می‌شد از من می‌پرسید آیا اذان صبح گفته شده تا نمازم را بخوانم.

وی اظهار می‌کند: پسرم رفتارش با همسایه‌ها خوب بود به همین دلیل زمانی که فرزندم شهید شد همسایه‌ها برایش گریه کردند و می‌گفتند عباس حیف شد از میان ما رفت و مدام از خوبی‌های عباس تعریف می‌کردند.

کشاورزداداشی ادامه می‌دهد: عباس درسش خوب بود و معلم‌ها راضی بودند. پسرم در کنار درس خواندن کمک حال خانواده در تامین مخارج زندگی بود. دوست داشت درس بخواند و یک کار دولتی داشته باشد و صاحب زندگی شود.

پسرم باحیا بود

مادر شهید اضافه می‌کند: از آنجایی که پسرم مجرد بود. ازش می‌پرسیدند با چه کسی می‌خواهی ازدواج کنی؟ عباس حرفی نمی‌زد. هر پسری از همسایه‌ها سربازی می‌رفت حرف ازدواج را پیش می‌کشید، اما عباس اینگونه نبود و حیا داشت و هیچ وقت حرفی از ازدواج نزد.

تشنه لب شهید شد!

وی با اشاره به نحوه مطلع شدن از شهادت پسرش بیان می‌کند: در ابتدا از شهادت عباس کسی به من و اعضای خانواده چیزی نمی‌گفت تا اینکه یکی از همرزمانش پول پسرم را که نمی‌دانم به چه دلیلی دستش بود آمده بود تا پول و لباسش را بدهد. آن لحظه فهمیدم عباس شهید شده است.

کشاورزداداشی به چگونگی شهادت پسرش اشاره می‌کند و می‌گوید: فردی به طور کامل نحوه شهادتش را ندیده بود، اما یکی از همرزمانش نحوه شهادت عباس را برایمان اینگونه تعریف می‌کرد و می‌گفت شهید از من طلب آب کرد و من نتوانستم جرعه آبی بر دهان او بریزم و گفت به مادرم بگو که دارم می‌روم. با تعریف کردن این خاطره، حال من و پدرش بد شد و گفتم دیگر برایم تعریف نکن و بس است.

برایم گریه نکن!

وی خاطرنشان می‌کند: شهید هنوز هم به خوابم می‌آید و می‌گوید مادر جان گریه نکن چرا اینقدر گریه می‌کنی جواب می‌دهم آخر دلم پیش توست و من دل تنگ تو هستم پسرم می‌گوید نگران من نباش جایی که من اکنون در آنجا هستم بسیار خوب است به همین دلیل برایم گریه نکن.

مادر شهید اظهار می‌کند: تنها فرزند من نبود که شهید شد خیلی از فرزندان پدر و مادران شهید شدند. باید این شهدا می‌رفتند وگرنه کشور دست بیگانه‌ها می‌افتاد و مردم ایران خوار و اسیر بودند؛ لذا جان‌شان را خالصانه فدا کردند تا مملکت آباد شود و مردم آن در امنیت، آرامش و با عزت زندگی کنند.

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده