روایتی خواندنی از شهید ارجمندی
همه به علیمراد غبطه می خوردند او پدر هفت پسر بود . همسایه ها و فامیل می گفتند: « علیمراد! خوش به حالت! خیالت راحت است که پسرانت همراه و یاور تو هستند. »
علیمراد ارجمندی و همسرش پری خیریه خدای مهربان را به خاطر فرزندان سالم و صالحشان شکر می کردند و با عشق به ائمه اطهار(ع) فرزندان خود را پرورش می دادند و از دیدن قد رعنای جوانانشان به خود می بالیدند.
شب عید قربان سال 1360 بود ، همه سعی می کردند زود بخوابند تا صبح برای اقامه ی نماز عید و آئین قربانی کردن آماده باشند .
اما خواب به چشم مادر این خانواده نمی آمد ؛ دلشوره و دلواپسی همه ی وجودش را فرا گرفته بود ؛ با خواندن آیه الکرسی به رختخواب رفت ، اما چیزی نگذشته بود که در خواب ، بانوی سبز پوشی را دید که برایش قرآن می خواند . با آشفتگی از خواب بیدار شد و هنوز در فکر خواب و رویایش بود که ناگهان صدای تیر اندازی قلبش را لرزاند.
چیزی نگذشت که خبر آوردند پسرش علیرضا در حال نگهبانی در مسجد آقا بزرگ زابل مورد حمله افراد شرور و ضد انقلاب قرار گرفته است و به فیض شهادت نایل آمده است .
آری ! در عید قربان آن سال خانواده ی ارجمندی علیرضای برومندشان را اسماعیل وار به حضرت دوست پیشکش کردند .