حنابندان شهید قبل از شب عملیات
حنابندان
دو روز پیش از شروع عملیات کربلای چهار، زمانی که در خرمشهر بودیم و در شب انتظار برای حمله میسوختیم، شیرعلی همه بچه ها را دور خودش جمع کرده بود.
وقتی به جمع آنان ملحق شدم، دیدم شیرعلی از حنایی که خیس کرده، به هریک از بچهها مقداری میداد و میگفت: بچهها، حنا بستن مخصوص شب دامادی است و این شبهای پربرکت، شب دامادی ما است، مبارک باشد.
شور و حال عجیبی همه را فرا گرفته بود، ضمن انجام مراسم آسمان پر بود از نور منورها، و هرلحظه فضا با نور سرخ گلولهها که از فراز سنگرها میگذشت، تزیین میشد، بعضی از بچهها به شوخی میگفتند: «امشب عجب نقلهایی بر سرمان میریزند، همه جا نقلها سفیدند و اینجا سرخ .
و واقعا هم، آن نقلهای سرخ، و آن حنابندان خاطره برانگیز مقدمه و پیشواز آخرینی بود بر عملیات کربلای چهار، که شهید «شیرعلی راشکی» قهرمانانه و عاشقانه، در آن عملیات با دستان حنابسته جانانه جنگید به وصال جانان رسید.
شبی که شهید راشکی بر دستهایش
حنا میبست، وقتی دلیل را از او پرسیدند، گفت: «هنگامی که من به شهادت رسیدم
و جسدم قابل شناسایی نبود، لااقل از دستهایم مرا بشناسید.» و همینطور هم
شد. از جنازهی شهید با آن قامت رشید و رعنا، فقط چند تکه استخوان باز آمد.