گفتگوی اختصاصی نوید شاهد البرز
من از روی ساعتش پیکر همسرم را شناسایی کردم و بعد از آن بدون همسفرم و همراهم به ایران بازگشتم، تصور این صحنه را هرگز نداشتم تمام سفرهای ما باهم بود و حالا من از سرزمینی که امن الهی بود داشتم تک و تنها باز می گشتم ...
   شهادت در راه خدا


نوید شاهد البرز:

در باب مظلومیت شهدای منا هر چه بگویم کم است مومنین فی سبیل الهی که دل تهی کردند از هر چه کینه و پا گذاردند بر سرزمین مقدسی که بیت الحرام نام داشت و خانه خدا بود. در حریم امن الهی مورد کینه ورزی سفاکان روزگارو به ظاهر مسلمان قرار گرفتند و در راه خدا و توحیدش و برپایی مناسک واحدی که نماد اتحاد همه مسلمین بود، به شهادت رسیدند.

حاجیان منا مظلومان همیشه تاریخند . آنها لباس واحدی را بر تن کردند و پا بر سرزمینی نهادند که مقدس به نوای وحی الهی و توحید ابراهیمی بود و درحالیکه غرق در بی نهایت بندگی بودند ولبیگ گویان دور معبود حقیقی می چرخیدند و در ارادت و بندگی سر از پا نمی شناختند . در این حد ابراز بندگی ، خود را گم کردن و همه را در یار دیدن لیاقتی می خواهد بس بزرگ که او به هر کسی نداد و در این طیف مریدانش شرط سن و سال نبود. این مریدان از هر سن و سالی که سر بندگی بر آستان حضرت دوست فرود آوردند او نیز عاشقانه پذیرفت.

آری بر روز زمین نزدیک تر از بیت الحرام به ملکوت کجا بود؟! انگار یک نفس تا خدا راه مانده بود که آن یک نفس را رها کردی و خدا در خانه اش را در عرش اعلاء به رویت گشود.

گفتگوی اختصاصی نوید شاهد البرز با همسر شهید منا حاج «سید کمال الدین عریشاهی» که مظلومانه در مناسک حج در دوم مهر ماه سال 1394 در مکه مکرمه به فیض شهادت نایل آمد.


*** خانم منصوره خاکشور از نحوه آشنایی و ازدواج و زندگی با شهید حاج سید کمال الدین عربشاهی بفرمایید؟

ما شناخت قبلی از همدیگر نداشتیم برادر رضاعی ایشان آشنای خانوادگی ما بود و ایشان که از بچگی با هم بزرگ شده بودند ما را به همدیگر معرفی کرد و همین سر منشا ازدواج و خواستگاری ماشد.

سال 1368، دخترم مریم بدنیا آمد و در رشته معماری و کامپیوتر تحصیل کرده و پسرم هم سال 1371، بدنیا آمد و تحصیلاتشان در رشته کامپیوتر می باشد.

پدر سید کمال الدین برادرانش را به قصد تحصیل به آمریکا می فرستد اما به دلیل علاقه زیادی که به وی داشت، او را نزد خود در ایران نگه می دارد . سیدکمال الدین در کارهای ساختمانی در شرکت پدر مشغول به کار می شود تا اینکه مادرش احساس می کند در حق سیدکما ل الدین اجحاف شده و از پدر می خواهد بین فرزندانش فرقی نگذارد و او را هم مانند برادران به قصد تحصیل به آمریکا بفرستد.

سیدکمال الدین راهی آمریکا می شود و در رشته هوا و فضا مشغول تحصیل می شود تا اینکه پدرشان فوت می کند وی تنها کسی بوده که می تواند از عهده کارهای ناتمام پدر برآید پس به ایران برمی گردد و کارهای پدر را  مدیریت مهمان پذیر بود، در دست می گیرد.

پدر سیدکمال الدین در مشهد مهمان خانه داشتند  و شرکت ساختمانی هم داشتند که تعطیل شده بود.  کمال الدین به مشهد می رود و در آنجا ساکن می شود. ایشان سرپرستی کارهای پدر و خانواده را می پذیرد. وی در کارها تلاش زیادی داشت مهمانپذیر را به سوییت آپارتمان تبدیل کرد و تمامی حق و حقوق دیگران را به موقع پرداخت می کرد و بشدت به این مساله حساس بود.

ازدواج من و همسرم باعث تکامل هر دوی ما شد و ما بر همدیگر تاثیر متقابل داشتیم. ما با هم به کمال رسیدیم . سیدکمال الدین در شهادتش به اوج کمال رسید.


گفتگوی اختصاصی با همسر شهید منا «حاج سید کمال الدین عربشاهی»/ لحظه های تلخ بازگشت بدون همسفر

*** چگونه  عازم زیارت خانه خدا شدید؟

در روزهای زندگی در جوار حرم مطهر امام رضا(ع) سید کمال الدین عاشق امام رضا شده بود و از آنرو بسیار مایل به سفرهای زیارتی و زیارت مقبره ائمه و امامزادگان دیگر که در راس همه زیارت کعبه و مناسک حج بود.

وی می گفت من لذتی که از این سفرهای زیارتی می برم از سفرهای دیگر نمی برم.

برای حج تمتع سال 94 ده سال انتظار کشید و زمانی که اسمش در آمد مصادف شد با وسعت حرم امام رضا(ع) و اطراف آن، که هتل آپارتمان ما هم جز این طرح بود ، سید کمال الدین ته قلبش راضی نبود که آنجا را واگذار کند چون تمام این سالها هر روز با عشق سلام دادن به آقا موسی بن رضا بیدار شده بود و همسایگی با آقا گنجی بزرگ می دانست دل کندن برایش سخت بود و سی و پنج سال عمرش را در آنجا گذرانده بود ولی بناچار برای راحتی زوار امام قبول کرد. کارهای فروش و واگذاری هتل اپارتمان دو سال طول کشید و زیارت تمتع که بعد از هشت سال نام نویسی موعدش فرا رسیده بود، دو سال به تاخیر افتاد. تا اینکه رسید به سال 94 و نام من نیز در آن سال در آمد .

من و همسرم هر دو راهی خانه خدا شدیم قبل از آن پنج بار حج عمره رفته بودیم اما اینبار فرق داشت. حس و حالی دیگر داشتیم می دانستیم اوضاع عربستان و ایران زیاد مسالمت آمیز نیست و همه اقوام به ما می گفتند؛ نروید . بعضیها به ما می گفتند ما دلشوره داریم، نروید . اما کمال قبول نکرد و می گفت: این واجب الهیست و معلوم نیست من سال دیگر زنده باشم یانه.

شهادت در راه خدا

*** شما هم در این مناسک همسفر همسرتان بودید، لحظه ای که ایشان به شهادت رسیدند؛ شما کجا بودید؟

آداب حج برای شیعیان اینگونه است که خانمها شب از آقایون جدا می شوند و آقایون باید به مشعر می رفتند و خانمها گذرا نیت می کردند و از مشعر رد می شدند. ما شبانه رفتیم شیطان را سنگ زدیم و لی آقایون باید از مشعر می آمدند منا شیطان را سنگ می زدند و سرشان را می تراشیدند و قربانی می کردند.

که ما منتظر شدیم که آنها از منا برگردند و دیدم که چند نفر از هم کاروانی هایمان آمدند با وضع خیلی بدی که داشتند همه را نگران کردند و آنجا بود که ما متوجه شدیم در منا برای حاجیان چه اتفاقی افتاده است و حاجیان در منا قربانی شده اند. بی کفایتی آل صعود حاجیان را در منا به خاک و خون کشاند، در حریم امن الهی که همه در انجا امنیت دارند ، زائران خانه خدا با لب تشنه به شهادت رسیدند و ال صعود گویی کربلایی دیگر به پا داشته و با قساوت و سنگدلی حاجیان را به تنگنا و بن بست هدایت کرده و همه را به شهادت رسانید.

***بعد از اینکه متوجه شدید برای همسرتان این اتفاق افتاده و ممکن شهید شده باشه چه کار کردید؟

با آمدن خبر فاجعه منا شیون و زاری در کاروان به پا خواست و همه نگران کسی بودند و همه درد مشترکی داشتند. انگار خدا روحیه بالایی به من عطاکرده بود و همچنین ته دلم باور نمی کردم که مرا در این سفر تنها بگذارد و از هم کاروانیها،جستجو کردم همسر من را دیده بودند و می گفتند که سعی کردیم به او کمک رسانی کنیم که آمبولانس آمده و او را برده است.

من به دنبال همسرم بودم نمی دانستم زنده است یا شهید شده ، چهار روز گذشت گفتند که اسم مجروحین و شهدا را به دیوار منا می زنند بروید بخوانید. اسم حاج سیدکمال الدین در بین آنها نبود و چند روز بعد گفتند که عکس گرفتند به ما نشان می دهند شناسایی کنیم و من نتوانستم از روی عکس شناسایی کنم چون چهره ها تغییر کرده بود.

جالب بگوییم که ما در چادرهای منا که بودیم همسران خیلی ها گم شده بودند و خانمهایی که گریه و زاری می کردند چیزی نمی گذشت که همسرانشان پیدا می شد، ولی ما که از روحیه بالاتری برخوردار بودیم همسرانمان نیامدند و جزء شهدا بودند و ما اینقدر صبور و آرام بودیم که تعجب همگان را بر می انگیخت.

انگار یک نیروی خاصی در سینه ما قرار داشت و من آن را حس می کردم. ما می گفتیم ما اومدیم خانه امن خدا و بخاطر او امدیم و مهمان او هستیم خودش ما را حمایت می کند. خدا به خانواده شهدا صبر خاصی می دهد و بعد کاروان می خواست حرکت کند و  به مدینه برود که من می خواستم از کاروان جدا شوم و در مکه بمانم و بدلیل عدم امنیت در مکه و عربستان نتوانستم.

بعد از این واقعه و حمله به سفارت عربستان دیگر امنیت در عربستان نبود و با ایرانیها خیلی بد رفتاری می کردند این بود که خانواده از من خواستند که با کاروان بروم .

من با کاروان به مدینه رفتم و در این مدت مدیر کاروان اجازه گرفتند که زائران کاروان ما برای شناسایی بروند و پیکر را شناسایی کنند و با تهدیدی که رهبر کرده بود به ایرانیان اجازه دادند که هویت شهدا را شناسایی کنند.

من از روی ساعتش پیکر همسرم را شناسایی کردم و بعد از آن  بدون همسفرم و همراهم به ایران بازگشتم . تصور این صحنه را هرگز نداشتم تمام سفرهای ما باهم بود و حالا من از سرزمینی که امن الهی بود داشتم تک و تنها باز می گشتم .

قرار بود پیکر همسرم را بعد از بازگشت من به ایران متعاقبا بفرستند که گفتند پیکر ایشان گم شده و با اینکه شماره داشت و هویتش مشخص بود.  از ما DNA خواستند و ما فرستادیم با اینکه بعد از ورود به عربستان ما انگشت نگاری شده بودیم انگار آنجا هویتی نداشتیم.

خلاصه چهار ماه طول کشید که پیکر شهید حاج سیدکمال الدین به ایران بازگشت و در امامزاده طاهر به خاک سپرده شد.

*** حس و حال رفتن چه جوری بود ؟

در هنگام رفتن خیلی عجیب بود همه با اینکه در سفرهای دیگرما خوشحال بودند، در این سفر همه نگران بودند چون روابط ایران و عربستان خوب نبود و جریان داعش هم پیش آمده بود و احتمال اینکه داعش در عرفه می خواهد به مسلمانان ضربه بزند و شایعات اینچنینی ... ما این حرفها را جدی نمی گرفتیم و اینقدر که عشق و علاقه به رفتن داشتیم این خطرها به جان خریده بودیم و با توجه به اینکه می دانستیم و می گفتیم که این یک واجب الهی می باشد و بعد از این آیا ما سلامت هستیم که بخواهیم به زیارت حج برویم؟! من دوست داشتم مثل اهل تسنن با همسرم شهید می شدم. شاید این فاجعه ظاهرا خیلی دلخراش بود ولی من لذت بردم از ینکه همسرم به این شکل شهید شد البته یک مسئولیتی هم به گردن من گذاشته شد. وقتی که داشتیم می رفتیم حس خاصی بود و من خودم به شخصه حس خاصی داشتم با اینکه پنج بار رفته بودم باز احساس می کردم که بازگشتی ندارم ولی نمی دانم تقدیر الهی چه بود که من در کنار همسرم شهید نشدم .



گفتگوی اختصاصی با همسر شهید منا «حاج سید کمال الدین عربشاهی»/ لحظه های تلخ بازگشت بدون همسفر

*** شخصیت و منش شهید در کلام همسر

شهید خیلی متواضع بود و بسیار بی ریا بود از لحاظ کمک رسانی به بچه ها کوچیک تا بزرگتر ها همیشه پیش قدم بود و نسبت به کارکنانش بسیار مهربان و پدرانه رفتار می کرد.

از کارگرانش خیلی ها بودند که داشتند تحصیل می کردند و به آنها اتاق خصوصی می داد که درس بخوانند. منش و شخصیت خوب ایشان بود که شهادت را روزی ایشان کرد. بی نهایت امانتدار بود و هرگز حق کسی را در توزیع در آمد بین خانواده ضایع نمی کرد. همه همکاران و مغازه داران به نیکی از شهید یاد می کنند و تمام اسناد و ملک های همسایه ها و همچراغهاامانت پیش همسرم بود و همه اعتماد کامل به سید داشتند.همه دوستان و آشناییان می گویند اگر غیر از شهادت مرگ دیگری سراغ شهید می آمد ما به شک می افتادیم. سید کمال قربانی راه خدا شد.

برای همه اعضای خانواده آرامش بخش بود و در لحظه های سخت و بحرانی زندگی همه می خواستند که حاج سید کمال در کنار آنها باشد.

جای همسرم در خانه و پیش بچه ها خیلی خالی بود و خواهر و برادر سعی می کردند مرهم دردهای همدیگر باشند. من خوشحالم از اینکه همسرم انسان بود و انسانوار زندگی کرد و همه از او راضی بودند و ازهمه مهمتر خداوند از او راضی بود که در همچین سرزمینی بدین شکل او را برای خودش خواست.

وقتی دور خانه خدا می گردید عاشقانه دور خدا می گردید. او با عشق دور خدا می گشت و لیاقت می خواهد همچین مرگی.

مشهد که بودیم هر شب جمعه حرم امام رضا می رفت و عشق و علاقه وصف نشدنی هم به ائمه داشت. ما از جون و دل رفتیم و دنبال رضایت خدا بودیم. سفر به جای دیگری ما را به این رضایت نمی رساند.

سید کمال الدین هرگز کارش را به کسی واگذار نمی کرد در هر شرایطی خودش کارش را انجام می داد. به هیچ عنوان اهل غیبت نبود و هیچوقت مشکلات کاری را به منزل نمی اورد. یکی از ارزوهاشون این بود که خادم امام رضا باشد.

دو سال قبل از این اتفاق خواب دیدم که حاج سید کمال جایی را به من نشان داد که من اینجا دارم خونه می سازم . دیدم یک طرف پدرم خانه می سازند وجایی که داشت خونه می ساخت درون زمین بود که من تصور می کردم باید جای تاریکی باشد اما کاملا روشن بود و دقیقا مثل مسجد الحرام بود و پر نور بود. از خواب بیدار شدم گفتم: من همچین خوابی دیدم . گفت این خانه اخرت من است. اینقدر خوب بود که داشت خانه آخرتش را می ساخت.

پدر کمال یک سهم از ارثش را به یتیمان اختصاص داده بود که کمال پرداخت می کرد. خودش هم به یتیمان و نیازمندان کمک می کرد و روزانه با آشپزخانه ای نزدیک منزلمان صحبت کرده بود که به نیازمندان غذا بدهد و پولش را خودش حساب می کرد.  علاقه زیادی به جدشان و ائمه و معصومین داشتند سجایای اخلاقی که یک انسان کامل باید داشته باشد، داشت.

بی ریا متواضع و بی نهایت خوش اخلاق بود . در محرم و صفر بسیار نذورات و خیرات داشتند . اهل آشتی دادن و صلح و صفا بین خانواده ها بود . فامیل و آشناییان برای برطرف کردن مشکلات خانوادگی به ایشان مراجعه می کردند و برای همین همه می گویند که برادرمون بود.

علاقه زیادی به این داشت که وجه تسمیه این مناسک مذهبی را بداند و چون فرصت مطالعه نداشت. من کتابهای مذهبی را می خواندم و شبها او می آمد خانه با اینکه خسته بود می گفت برای من بگو که این ها چه ماجرایی دارند و دلیل هر کدام از این آیین و مناسک چیست؟

*** فرزندانتان چگونه با شهادت پدرشان کنار آمدند؟

فکر اینکه به فرزندانم چه بگویم و چه جوابی برای آنها داشته باشم که چه بر پدرتان گذشت سخت بود.بعد از بازگشت از حج دیدم که آنها خیلی عاقلانه و منطقی با قضیه شهادت پدرشان کنار آمدند و هرگز درد و بغض ناشی از این حادثه را بروز ندادند هر چه بود تربیت شده همان پدر بودند و هرگز ناراحتیشان را پیش همدیگر بروز نمی دادند. همه اهل خانواده غصه هایشان را در دلشان ریختند و هر کدام سنگ صبور دیگری شدند.

پدرتان و من همه این شرایط را می دانستیم و با آگاهی رفتیم . من به فرزندانم گفتم که ما نیامدیم که در این دنیا بمانیم و باید دیر یا زود باید برویم و خوشخال باشید از اینکه پدرتان به این شکل رفت. واقعا باعث افتخارشان است که همچین پدری داشتند . او انسان بودن را به بچه هاش یاد داده بود.

                               

 گفتگو از نجمه اباذری


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده