زندگی نامه شهيد حسين زارع
حسين که يکي از ياران خدا بود ، مشتاقانه ، عاشقانه مي خواست که به جبهه حق بر علیه باطل برود . ولي افسوس که سنش کم بود و او را جهت فرستادن به ميدان نبرد نمي پذيرفتند
بسم الله الرحمن الرحيم .
 برادر شهيد حسين زارع در1344/4/5 در يک خانواده مذهبي و متوسطي و کم درآمد چشم به جهان گشود . پدر و مادرش اسمش را به ياد مظلوميت اباعبدالله حسين گذاشتند . حسين از زمان کودکي پسري باهوش و زرنگ و خندان بود پس از طي دوران کودکي در سن 5 سالگي تحصيلات خود را شروع کرد .  دوره ابتدايي را در دبستان ده پياله شروع نمود به خاطر کمي سن مسائلي پيش آمد اما به خاطر زرنگي و باهوشي و استعداد سرشارش در مدرسه پذيرفته شد . و از همان اوان کودکي در مصائب و سختيهاي زندگي آب ديده شد و از آن روز که سن خيلي کمي داشت براي اينکه به پدر و مادر و برادران خود کمک کند به سر کار نيز مي رفت . آري ، حسين از همان زمان حس مي کرد که بايد بکوشد تا خود و ديگران در آسايش باشند . حسين در يک کوره پزخانه به خشت زني مي پرداخت . تا اينکه کم کم بزرگتر شد و با موفقيت مدرک پنجم ابتدائي را گرفت حسين پس از 5 سال زحمت و تلاش باز شانه از زير بار مسئوليت خالي نکرد و خود را جهت رفتن به دوره راهنمائي مهيا مي کرد . حسين سه سال دوره راهنمايي را با موفقيت پشت سر گذاشت و پا به عرصه دبيرستان گذاشت . حسين در اين زمان کاملا حس کرد که بايد عوض شود و او همانند شب که روز مي شود روز روشن شد . حسين دوره دبيرستان را در هنرستان فني طالقاني در رشته راه و ساختمان شروع کرد و سعي داشت که خود را در برابر خداي خود و ساير انسانها بشناسد و راه خود را پيدا کند . حسين در هنرستان در هر زمان و هر لحظه در تلاش و کوشش بود و يک لحظه خود را بيکار و غافل نمي گذاشت . حسين به دوستان و هم کلاسيها کمک مي کرد و به هنرستان يک نظم خاصي داده يعني اينکه جلو بسياري از انحرافات و منحرفين را گرفت و آنها را نصيحت مي کرد و به راه مستقيم هدايت مي کرد . و طوري به آنها صحبت مي کرد که آنها جذب شده و توبه مي کردند . حسين در مدرسه مسئوليتهاي فراواني را به عهده داشت . بطوريکه يکي از دوستانش مي گويد : در انجمن اسلامي هنرستان نقش بسزايي داشت و از جمله روزيکه عده اي از بچه ها براي آموزش نارنجک به بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي رفته بودند که در آن روز مسئول کلاس برادر عزيز و شاهد حاضر و ناظر شهيد مصطفي رستم پور که يکي از دوستان بسيار خوب حسين بود بر اثر منفجر شدن نارنجک به ديدار پروردگار شتافت و حسين زخمي شد . ديگر از مسئوليتهاي حسين در انتظامات مدرسه بسيار کوشا بود بطوريکه از تعدادي از بچه هاي مدرسه سلاحهاي سرد و گرم مثل کلت ، چاقو ، تيغ موکت بري و غيره گرفته بود و به همين خاطر دشمناني نيز در مدرسه داشت . يکي ديگر از دوستان حسين مي گويد : چندين بار مي خواستند حسين را ترور کنند ولي هيچگاه موفق نشدند . ديگر از کارها و مسئوليتهاي حسين اين بود که : در بسيج بعضي شبها نگهباني مي داد و از طرف سپاه در خانه شهيد منبر و محراب آيت الله سيد عبدالحسين دستغيب نگهباني مي داد و يا در اکثر مراسمهائي که بود از جمله مراسم دعاي کميل خوابگاه دانشگاه بسيار نگهباني داد و بسياري از شبها در مسجد المهدي نگهباني مي داد . حسين در ده پياله نيز نقش به سزايي داشت در مسجد ده پياله گروه مقاومت تشکيل داد و شبها بچه ها را تشويق به نگهباني در مسجد ميکرد و بسيار کوشيد تا اينکه آنجا را راه انداخت . ببينيد چه طور به دنيا آمد . چه طور ايام را مي گذرند و چه طور بدرستي مسئوليتها را حس مي کند و چطور براي نزديکي به خدايش مي کوشد و چه طور ياران را هدايت مي کند و چطور خود را قرباني هدف مي نمايد .حسين اين پيرو اسلام راستين ، حسين اين پيرو ولايت فقيه ، حسين اين مريد رهبر انقلاب اسلامي امام خميني ، حسين اين مريد مردان ، چطور خود را مهيا مي کند براي چه ؟ آيا حسين بدرستي اين حديث : من طلبني وجدني و من وجدني عرفني و من عرفني احبني و من احبني عشقني و من عشقني عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فعلي ديته و من علي ديته فاناديته . آن کس که مرا طلب کند مي يابد ، آن کس که مرا يافت مي شناسد ، آن کس که مرا شناخت دوستم مي دارد و آن کس که دوستم داشت به من عشق مي ورزد و آن کس که به من عشق ورزيد من نيز به او عشق مي ورزم و آن کس که به او عشق ورزيدم مي کشم او را و آن کس را که من بکشم خونبهايش بر من واجب است و آن کس که خونبهايش بر من واجب است پس من خودم خونبهايش هستم . حديث قدسي . را دنبال مي کند تا به نهايت برسد و يا ... ؟ بله ، او مي داند که هدفش چيست و مي خواهد برسد بدان ، با ايثار خودش ، با جان نثاري . با شروع جنگ تحميلي عراق بر ايران اسلامي هزاران رهرو في سبيل الله جهت سرکوبي مزدور متجاوز صدام تکريتي راهي ميدان نبرد مي شوند . حسين که يکي از ياران خدا بود ، مشتاقانه ، عاشقانه مي خواست که به جبهه حق بر باطل برود . ولي افسوس که سنش کم بود و او را جهت فرستادن به ميدان نبرد نمي پذيرفتند . مرتب مراجعه مي کرد و هر بار که بر مي گشت بيشتر مصمم مي شد که حتما به جبهه عزيمت کند . مي دانيد : حسين بدرستي زمان را ، موقعيت کنوني را درک کرده بود و مي دانست که حال زمان ، زمان گفتن حق است و بايد ناحق را از بين برد ، آخر او حسين بود ، آخر او رهبرش اباعبدالله حسين بن علي (ع) بود . آخر او پدر و مادرش از ابتدا براي چنين امري و چنين راهي و چنين دفاعي مهيا کرده بودند . حسين مي خواست قاطعانه نداي هل من ناصر ينصرني حسين زمان خميني بت شکن را لبيک دهد . و براي پذيرفتن لبيکش مهياي هر ناراحتي و سختي و مشقتي بود . حسين مدتي به بسيج سپاه پاسداران انقلاب اسلامي مراجعه مي کرد و بالاخره به ا ولين آرزويش رسيد .حسين به کاروان حق پيوست . حسين به ميدان نبرد رفت . و از خود فداکاريهاي بسياري بجا گذاشت و آنقدر کوشيد تا اينکه به آرزويش ، به موعودش ، به معشوقش ، به محبوبش رسيد . حسين به شهادت رسيد . حسين پس از رشادتهاي بسياري سرانجام در 23 رمضان سال 1361  (1361/4/23)در حمله ظفرمندانه رمضان با زبان روزه به سعادت ابدي ، به شهادت رسيد . حسين در اين راه مبارک ، در اين ايام خدا که مهماني خدا بود براي هميشه به مهماني خدا رفت ،حسين عاشقانه پر کشيد و خدايش بخوبي او را پذيرفت و حسين به لقاءالهي نائل شد . حسين پرنده از قفس آزاد شده پرکشيد به سوي پروردگارش . حسين اين فرزند خلف مهدي کسي بود که : هميشه لباس ساده و بدون آلايش مي پوشيد و از دروغ و ريا گريزان بود . نمازش هيچگاه ترک نشده و روزه اش را تا زمان رفتن به سوي خدايش را بخوبي بجا آورد و تا آنجا که مي توانست نماز شب را به پا مي داشت و هيچگاه از قرآن کريم دور نشد . و هميشه هر مطلبي را با استاد به احاديث و روايات بيان مي نمود و ديگران را ارشاد مي کرد . و هميشه سعي مي کرد که لباس و غذايش را خودش آماده کند . آري حسين ، حسين گونه مي زيست و حسين گونه به شهادت رسيد . حسين علاقه شديدي به امام امت خميني بت شکن و به مستضعفان جهان داشت هميشه سعي داشت که مستضعفان حاکميت خود را بدرستي بدست آورند . به فقيران و تهيدستان کمک شاياني مي کرد و از ظالمان و ثروتمندان نفرت داشت و تا مي توانست با آنها مبارزه مي کرد و هيچگاه امر به معروف و نهي از منکر را فراموش نکرد . بدرستيکه زبان مادر مقام گفتن از شهيد الکن است و عقل ما و فهم ما قاصر مي باشد و قلم ما ناتوان است که بنويسد آن چه را که بايد نوشت . آنچه را که بايد گفت و بايد که خود به اين فيض انشاءالله برسيم تا مفهوم آنرا درک کنيم آنگاه شايد بتوان گفت .
روحش شاد و راهش پررهرو باد .
والسلام





منبع : مرکز اسناد ایثارگران


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده