سه‌شنبه, ۱۱ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۰۹:۵۱
نوید شاهد - «شب تاسوعا فرا رسید و سینه‌­زنی همچنان ادامه داشت. عراقی­‌ها با عده زیادی از افراد گارد حفاظت اردوگاه پشت پنجره اتاق­‌ها آمدند و هر چه فریاد زدند که سینه نزنید، کسی گوش نداد. ناگهان در اتاق باز شد و چند جلاد دائمی اردوگاه وارد شدند، ابتدا چند نفری را جدا کردند و در گوشه‌­ای از اتاق نشاندند. ناگهان با یک سوت، حدود پنجاه سرباز لخت باتوم به دست وارد شدند ...» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می‌کند.

ب


سینه‌­زنی در اسارت

به گزارش نوید شاهد سمنان، به نقل از موسسه فرهنگی هنری پیام آزادگان؛ پاییز سال ۱۳۶۲ بود و مثل سال­‌های گذشته عاشورای حسینی فرا رسیده‌بود. شور و شوق آزادگان در بند برای عزاداری سالار شهیدان و یاران باوفایش در خانه دشمن بعثی حال و هوای دیگری داشت. از یکی دو هفته قبل از محرم، برادران در بند به فکر زمینه سازی اجرای مراسم افتادند. ابتدا به مسئولین آسایشگاه‌­ها اعلام کردند به عراقی‌­ها بگویند که ما عزاداری خواهیم کرد. عراقی‌­ها که از نحوه مراسم اطلاع نداشتند یا خود را به نادانی می‌­زدند، به مسئولین ما قول دادند که مزاحم برگزاری مراسم نشوند. خلاصه محرم ماه عشق و جانبازی معشوق فرا رسیده. خصوصاً که اسرا الگوی خویش را امام زین‌العابدین (ع) و زینب کبری (س) به حساب می­‌آوردند، در انجام رسالت سجادی خویش هر گونه مسامحه و سازش با دشمن را خیانت به اسلام و آرمان مقدس شهدا و نظام جمهوری اسلامی می‌­دانستند.

با فرار رسیدن ایام عاشورا به پیشنهاد عده‌­ای از بچه­‌ها قرار شد بر روی سینه همه بچه­‌ها جمله یا حسین مظلوم نوشته‌شود که این کار در عرض یکی دوشب به طور مخفیانه انجام گرفت و با شور و شوقی که بچه‌­ها داشتند به سرعت گلدوزی شد.

اول محرم فرا رسید و بچه­‌ها از همان ابتدا شروع به سینه­‌زنی و نوحه­‌خوانی کردند و شب­‌ها از ساعت هشت نیمه شب این کار را ادامه می‌­دادند. هنوز یکی دو روز نگذشته بود که مسئولین عراقی اعلام کردند: «عزاداری را آهسته بدون سینه‌­زنی انجام دهید.» ولی این طرح از سوی اسرا رد شد. آیا می­‌شود برای سرور و سالار شهیدان بر سر و سینه خود نزنیم؟ هرگز!

اول تهدیدها شروع شد. شب سوم یا چهارم بود که درِ چند اتاق را بستند و عزاداران حسینی را زندانی کردند. شب ششم هنگام سینه‌زنی یک افسر عراقی که سروانی گردن شکسته‌بود و قوطی قرمز نیز به گردن داشت وارد اتاق ما شد (اتاق شماره ۶). ابتدا از درِ دوستی وارد شد و گفت: «چرا شما سینه­‌زنی می­‌کنید؟ این کار حرام است و ظلم به نفس است.» چند تن از بچه‌­ها بلند شدند و به او جواب دادند. از جمله برادر قاسمی که از بچه­‌های تهران بود در جوابش گفت: «ما از کودکی در دامان مادرمان اشک حسینی بر صورت­مان ریخته‌شده و حالا ترک آن برای ما بسیار سنگین است.»

افسر عراقی فوراً دستور داد اسم او را یادداشت کردند و پشت سرش اسم همه افرادی که به او جواب داده‌بودند نوشته‌شد. بعد هم افسر عراقی با فحش و تهدید اتاق ما را ترک کرد.

شب تاسوعا فرا رسید و سینه‌­زنی همچنان ادامه داشت. عراقی­‌ها با عده زیادی از افراد گارد حفاظت اردوگاه پشت پنجره اتاق­‌ها آمدند و هر چه فریاد زدند که سینه نزنید، کسی گوش نداد. ناگهان در اتاق باز شد و چند جلاد دائمی اردوگاه وارد شدند، ابتدا چند نفری را جدا کردند و در گوشه‌­ای از اتاق نشاندند. ناگهان با یک سوت، حدود پنجاه سرباز لخت باتوم به دست وارد شدند و مثل گرگ­‌های گرسنه که به گله گوسفند حمله کنند به ما هجوم آوردند. 

به هرجا که دستشان می‌رسید می‌زدند. پس از پنج دقیقه با سوت افسر عراقی همه سربازها از اتاق خارج شدند (البته ناگفته نماند که جدا کردن بچه­‌ها به خاطر تفرقه‌­اندازی بود ولی آن­ها هم با هوشیاری موقع کتک زدن داخل جمع بچه­‌ها شدند و کتک خوردند که این بیشتر کفر عراقی‌­ها را در آورده بود.) پس از درگیری اتاق به خون کشیده شده‌بود از سر و صورت اکثر بچه­‌ها خون می‌­ریخت. در همان حال، حدود بیست نفر از اسرا، از جمله آن­‌هایی که جواب افسر را داده بودند، جدا شدند و برای کتک خوردن خصوصی به زندان رفتند. بعد از رفتن عراقی‌­ها بچه­‌ها دوباره جمع شدند و شروع به سینه­‌زنی کردند و عراقی­‌ها از پشت پنجره نگاه می­‌کردند.

نویسنده: محمدرضا مولایی

منبع: موسسه فرهنگی هنری پیام آزادگان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده