خاطراه ای از معصومه اسلامی خواه
چهارشنبه, ۱۹ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۲۶
نوید شاهد - خاطره ای از معصومه اسلامی خواه ( خواهر شهید) در مورد برادر شهیدش که در زمان دفن تا لحظه ای که قبر او را ببندند به احترام مادرش چشمانش را باز کرد و لبخندی زد.

کرامات شهدا - به احترام مادر

  نوید شاهد: وقتی ما را به مصلّای سبزوار برای دیدن جسد برادر شهیدم سید مهدی بردند من نزدیکترین فرد به مادرم بودم. دست مادرم را گرفتم و او را به کنار تابوت برادرم بردم تا از نزدیک فرزندش را ببیند. تا درِ تابوت را باز کردند و چشمان مادرم به جسد فرزندش که با چشمهای بسته در تابوت آرمیده بود، افتاد به او گفت: «سید علی تا وقتی زنده بودی و با من در خانه بودی تا من نمی نشستم به احترام من نمی نشستی و هیچوقت ندیدم جلوی من پایت را دراز بکنی، چطور شده که حالا من ایستاده ام ولی تو در برابر من دراز کشیده ای و با من حرف نمی زنی. من دیگر نمی خواهم زنده باشم.» من که با چشمانی گریان به جسد و چهرۀ برادرم خیره شده بودم ناگهان دیدم چشمانش را به روی مادرم باز کرد. من یک بار دیگر هم قبل از این صحنه جسد او را در سردخانه دیده بودم که چشمانش کاملاً بهم بسته بود. از دین این صحنه خیلی تعجب کردم. چشمان برادرم پس از آن همانطور باز ماند. زنی دائی ام که صدیقه اسیری نام دارد وقتی این حالت را از برادرم دید به زنهایی که گریه می کردند گفت: گریه نکنید، شما را به خدا ببینید سید علی زنده است و نمرده است.

مادرم را از جسد دور کردیم و جنازه را به غسالخانه بردند. چون در ابتدای جنگ همۀ شهدا را غسل می دادند. وقتی روی او آب گرم ریختند چشمتنش بسته شد. در مرحلۀ آخر که او را در کفن پیچیدند و برای وداع آخر دور او جمع شدیم مادرم با گریه گفت: سید علی چرا می خواهی از من دور بشوی و از کنار من بروی. تا این جملات مادرم تمام شد ناگهان دیدم برادرم لبخندی زد و چشمهایش را که در موقع غسل دادن بسته شده بود دوباره باز کرد که در آن حالت از او عکس گرفتند. (ضمیمه) مادرم با دیدن این حالت در فرزندش بی تابی خود را از دست داد و آرام شد. خود من شاهد بودم چشمان برادرم تا موقع دفن که قبر او را می بستند همچنان باز مانده بود.

منبع: کتاب لحظه های آسمانی/ غلامعلی رجایی/ ناشر: نشر شاهد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده