خاطره ای از سید باقر اسلامی خواه
شنبه, ۱۵ شهريور ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۴۶
نوید شاهد - خاطره ای از سید باقر اسلامی خواه برادر شهید در مورد برادرش که گفته است در زمانی که در غسّالخانه به احترام مادرش یک قطره اشک بر گونه هایش سرازیر شد.

کرامات شهدا -  آیت ادب

 نوید شاهد: برادرم شهید سید مهدی اسلامی خواه احترام وعلاقۀ زیادی برای مادرم قائل بود. برای نمونه هیچ وقت دیده نشد در جلوی مادرم پایش را دراز کند. در حضور او دو زانو و مؤدب می نشست و صحبت می کرد. به عنوان طلبه به جبهه رفت و در لشکر 16 زرهی قزوین مشغول تبلیغ شد. او در عملیات طریق القدس که – سال 1360 – در منطقۀ عمومی بستان صورت گرفت، شرکت داشت و در تاریخ 30/9/60 به فیض عظمای شهادت نائل آمد. وقتی پیکر مطهرش را به روستای «استیر» سبزوار آوردند، 15 ساله بودم. در غسّالخانه، مادرم را آوردند که با فرزندش وداع کند. وقتی چشم مادرم به جسد سیّد مهدی که در تابوت بود افتاد با چشمان گریان و دلی شکسته و بیانی بغض آلود به او گفت: سیّد علی (در خانه او را سیّد علی صدا می زدیم) تا یاد دارم تو هیچ وقت در مقابل من پایت را دراز نمی کردی و تا من نمی نشستم، نمی نشستی. حالا چه شده من به پیش تو آمده ام و تو حال دیگری داری!؟ تا این جملات از زبان مادرم بیان شد، اقوام و آشنایانی که دور جسد برادرم در غسّالخانه بودند از شدت تأثر نگاهی به چهرۀ گریان مادرم و نگاه دیگری هم به چهرۀ برادر شهیدم انداختند، ناگهان هم مشاهده کردند چشمان سیّد مهدی برای چند لحظه باز شد و یک قطره اشک از آنها بر گونه هایش سرازیر شد.

همسر دایی ام که نزدیک مادرم، شاهد این صحنۀ حیرت انگیز بود با دیدن چشمان باز سید مهدی که قبلا بسته بود و اشکی که از چشمان او آمد بی اختیار فریاد زد: مهدی زنده است، مهدی زنده است. به رغم فریاد او و ولولۀ زیادی که در غسّالخانه  پدید آمده بود ؛مادرم در حال و هوای دیگر و گفتگو و نجوا با فرزندش بود. گویی هیچ صدایی از کسی نشنیده است.

وقتی در مصلاّ ما را به سر تابوت خواهر زاده همسرم، شهید سیّد مهدی اسلامی خواه بردند من و خواهران و مادرش دور تابوت او جمع شدیم و گریه کردیم. مادرش خیلی بی تابی می کرد. من اولین کسی بودم که در تابوت را گشودم تا مادر چهرۀ فرزندش را ببیند. وقتی چشمم به صورت سیّد مهدی افتاد، حالتی را در چهره اش احساس کردم که انگار زنده است. حالت ظبیعی داشت. لحظاتی که مادرش شروع به درد و دل کردن با او نمود همۀ ما شاهد بودیم که چشمان بسته شدۀ شهید باز شد. وقتی مشاهده کردم جان دوباره به جسد او برگشته به زنهایی که دور و بر تابوت ایستاده و گریه می کردند گفتم: شما را به خدا اینقدر سر و صدا نکنید، بیایید ببینید سیّد مهدی زنده است و نمرده است.

چون شاهد بودم در آن لحظات باور نکردنی چند بار چشمان او پلک زد و به صورت باز باقی ماند.
 
منیع: کتاب لحظه های آسمانی/ غلامعلی رجایی/ ناشر: نشر شاهد


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده