نوید شاهد - آزاده "نریمان ابراهیم‌نواز" روایت می‌کند: «در تابستان سال 1369 اعلام کردند هر کشوری می تواند به خط مرزی خودش برگردد فردای آن روز اعلام کردند تبادل اسرا چند روز بعد شروع میشود و روز شماری ما شروع شد. »
روز شماری برای آزادی
به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران، جانباز آزاده نریمان ابراهیم‌نواز، دوازدهم اردیبهشت 1346 در بین افراد خانواده‌ای ساکن شهر تهران چشم معصومانه به این جهان گشود. تحصیل خود را در مقطع پنجم ابتدائی در مدرسه امام که اسم سابق ان نهم آبان بود به پایان رسانده و مشغول به کار شد.

با احساس نیاز کشورش به ایثارگری و نیز به فرمان مقتدایش امام خمینی(ره) در سن نوزده سالگی از طرف لشگر 58 تکاور ذوالفقار ارتش در سال 1365 عازم جبهه های نبرد با دشمن گردید و مسئولیتهای عملیاتی خط شکن، تک تیرانداز، آرپی چی زن و مسئولیت توپ 101 را برعهده می‌گیرد.

تا اینکه در عملیات کربلای 6 در اثر سقوط از ارتفاع از ناحیه پا صدمه می‌بیند. در تاریخ بیست و دوم 1367 در منطقه گیلانغرب (سومار) در عملیات مرصاد بر اثر اصابت ترکش به دست و شیمیایی شدن ریه مجروح و به جانبازی 25 درصد نایل گشت و همانجا به اسارت نیروهای عراقی در می‌آید.

نریمان ابراهیم نواز به مدت 13 روز و یک ماه و 2 سال را در اسارت گذرانده و در تاریخ چهاردهم شهریورماه سال 1369 آزاد گشته و به آغوش میهن اسلامی و خانواده بازگردیده است.

روایتی از یک آزاده

یک بار دیدیم عراقی ها خیلی خوشحالی میکنند سئوال کردیم چرا خوشحال هستید گفتند صدام میخواهد سخنرانی کند بعد از یکی دو ساعت اعلام کردند هر کشوری می تواند به خط مرزی خودش برگردد فردای آن روز اعلام کردند تبادل اسرا چند روز بعد شروع میشود و روز شماری ما شروع شد. 

ما کمپ (اردوگاه) شماره 15 بودیم، یک شب دیدیم وارد اردوگاه شماره 14 شدند و روز بعد گفتند از طرف صلیب سرخ می آیند برای ثبت نام و بازدید چون ما جزء مفقودین بودیم نام و نشانی نداشتیم و برای تبادل عراقی ها اسیر کم آورده بودند از مفقودین استفاده میکردند (ایران که اسیر میداد عراق هم باید به همان تعداد اسیر میداد) و نوبت به ما رسید،

ما جزء نفرات اول اردوگاه بودیم که آزاد شدیم بعد از دو شب نفرات بعدی را آوردند روز آزادی ما را از فرودگاه به پایگاه شهید بهشتی بردند مادرم و خواهرم و چند تا از همسایه ها که یک ماشین را آذین بندی کرده بودند برای استقبال آمده بودند که مادر و خواهرم را شناختم دیروقت بود که به محله خودمان رسیدیم هوا تاریک شده بو د وقتی جمعیت را دیدم افتخار کردم و احساس غرور داشتم و 40 موتور سوار به دنبال ما می آمدند و مانور می دادند و احساس غرور کردم که مقاومت خودم را در برابر عراقی ها کردم و خیلی خوشحال بودم و تمام مشکلات و.... از یادم رفت و اینکه کجا بودم و یک شبه به یک‌جا رسیدم.

منبع: مرکز اسناد اداره کل بنیاد شهید شهرستان های استان تهران
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده