"حمیدرضا" در وصیت نامه اش نوشته بود وقتی به کسی بدهکار باشیم بدهیش رو میدیم. من هم به خدا بدهکار بودم و رفتم...آنچه خواندید بخشی از گفتگوی نوید شاهد با "علی محمد اسفنجانی" پدر شهید "حمیدرضا اسفنجانی" بود که توجه شما را به خواندن این گفتگو جلب می کنیم.

به گزارش نوید شاهد سمنان شهیدحميدرضا اسفنجاني سي‌ام شهريور 1348 در شهرستان قائمشهر ديده به جهان گشود. پدرش علي‌محمد مغازه‌دار بود و مادرش نرگس نام داشت. دانش ‏آموز سوم متوسطه بود. به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت. بيست و دوم اسفند 1365 در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سر شهيد شد. پيكر او را در گلزار شهدای امامزاده يحياي شهرستان سمنان به خاك سپردند.در ادامه توجه شما را به مصاحبه خواندنی نوید شاهد سمنان با "علی محمد اسفنجانی"پدر شهید حمیدرضا اسفنجانی جلب می کنیم:

پدر شهید اسفنجانی: موقع تولد پسرم مژده شهادتش را دادند

نوید شاهد سمنان: لطفاً خودتون رو معرفی کنید و نسبتتون رو با شهید بفرمایید؟

پدر شهید: من حاج علی محمد اسفنجانی پدر شهید حمید رضا اسفنجانی هستم.

نوید شاهد سمنان: پدر جان شغلتون چی بوده؟

پدر شهید: معمار بودم و تو مازندران (قائم شهر) بودم. سال 59 اومدیم سمنان.

نوید شاهد سمنان: اون زمان که دکتر و درمان نبود برای به دنیا آمدن حمیدرضا قابله خبر کردین؟

پدر شهید: بله قابله به دنیاش آورد. قابله تو کوچه ی ما زندگی می کرد و تقریبا تو کارش متخصص بود. وقتی بچه به دنیا اومد، از چشمهای خانمم خون میومد و هیچ دکتری نمیفهمید چه مشکلی داره. همون قابله به خانمم گفت: این علامت جنگه. اون پیرزن فهمیده بود که جنگ میشه و بچه مون شهید میشه.

نوید شاهد سمنان: خاطره ای از زمان تولد شهید دارید؟

پدر شهید: خانمم وقتی بچه ی دومش به دنیا آمد خونریزی کرد. مردم میگفتند: حیف این جوان نیست که بچه دار نشه؟ رفتیم امامزاده عبدالله نذر کردیم که خدا یه بچه بهمون بده و خدا شهید رو به ما داد.

یادم نیست چند ماهه بود که خانمم گفت: زبون بچه گریه نمی کند و فکر میکنم لاله. دوباره رفتیم امامزاده و نذر کردیم که صحبت کنه. همون روز تب کرد و ظهر که از سرکار اومدم خانمم گفت: بچه خیلی گریه کرده. یه دفعه دیدم زیر زبونش یه چیزی هست که پاره شد و زبونش گردش پیدا کرد.

نوید شاهد سمنان: اولین بار زمینه های انقلابی رو کی برای شهید ایجاد کرد؟

پدر شهید: به ما میگفتند: از قم یه روحانی اومده ساری. ما از قائمشهر با ماشین می رفتیم ساری که به حرفهاش گوش بدیم. اون موقع صحبت کردن درمورد امام خمینی (ره) ممنوع بود. یه ضبط هم بود که صدای روحانیون رو ضبط میکرد. یه حاج آقا دارایی بودکه یه شب متوجه شدم که یواش یواش داره درمورد امام صحبت میکنه. چون ما عضو شورا بودیم و اون زمان از ما تعهد گرفته بودند که درمورد آقا حرف نزنند. از اون شب ایشون علنی صحبت کرد وبه همین خاطر مسجد مارو تعطیل کردند. حاج آقا دارایی و حاج آقا سیادتی که حمیدرضا مرید ایشون بود این زمینه های انقلابی رو در پسرم ایجاد کردند.

جبهه، طلب خدا از من بود

نوید شاهد سمنان: اولین بار شهید کی اقدام به رفتن جبهه کرد. شما و برادرش هم رفتین؟

پدر شهید: یه برادرش رفته بود اصفهان و آموزش توپخانه دیده بود چون سرباز بود. حمید رضا هم از یک سال جلوتر تو شهمیرزاد آموزش اسلحه شناسی دیده بود و هر شب که میومد خونه میگفت: بذار برم جبهه.

نوید شاهد سمنان: ایشون خدمت سربازی هم رفتند؟

پدر شهید: نه ولی برادرش سرباز بود. اون موقع حمیدرضا شانزده سالش بود. بهش میگفت: ما جواب خدا رو نیمتونیم بدیم.

نوید شاهد سمنان: چند بار رفت جبهه؟

یه بار رفت زخمی شد و مدتی هم بیمارستان بود و دوباره رفت جبهه. دیگه خونه نیومد و وقتی دوستانش اومدند گفتم: حمیدرضا کجاست؟ گفتند: نیومد مرخصی. حتی فرمانده دسته شون هم بهش اصرار کرده بود برو. ولی به فرمانده اش گفته بود: اگر همه مون بریم مرخصی صدام تا سمنان میاد.

نوید شاهد سمنان: نحوه ی شهادتش چطور بود؟

پدر شهید: تو سنگر شهید شده بود. عملیات پدافندی بوده . قرار بوده خاکریز بزنند و کسی قبول نمیکرده تا اینکه یه تیپ از سمنان قبول میکنه. یکی از همرزم هاش که بعد از حمید رضا شهید شد میگفت: حمیدرضا حتی با عراقی ها صحبت هم میکرده و اصلا نمیترسیده. خیلی شجاع بود. میگن: نارنجک منفجر میشه و پسرم و همرزماش شهید میشن. ترکش به سر پسرم خورده بود. شبی هم که شهید شد فرمانده اش به من گفت: دور حمیدرضا یه نور میچرخیده و پسرم، رو به اون تعظیم میکرده. میگفت: وقتی پستش تموم شد بهش گفتیم: برای کی تعظیم میکردی؟ گفته بوده: سید الشهدا

نوید شاهد سمنان: خبر شهادتش رو چطوری به شما دادند؟

پدر شهید: صبح که رفتم در مغازه رو باز کنم دیدم یکی از آشناها داره جلوی مغازه قدم میزنه. با خودم گفتم: چرا این اطراف قدم میزنه و نمیره خونه؟ در مغازه رو باز کردم و جلوی در رو جارو کردم. 

اومدجلو و گفت: شما تو جبهه کسی رو دارید؟ گفتم: پسرم و پسردایی ها و پسرخاله هاش جبهه هستند. گفت: حمید اسفنجانی باهاتون چه نسبتی داره ؟ (البته میدونست ولی میخواست من هل نشم ) گفت: دیشب تو مسجد عابدینه مراسم بود. صحبت شهدا و زخمی ها بود و گفتند: حمید هم زخمی شده. دامادم اون زمان دانشجو بود و من بهش گفتم: برو سپاه ببین چی شده؟ رفت و گفت: جواب درستی به من ندادند. گفتم: خودم میرم. 

خودم هم که رفتم جواب ندادند.یکی گفت: ترکش خورده و یکی گف: زخمی شده. گفتم: من طاقت شنیدنش رو دارم به من بگید چی شده. یه همسایه داشتیم به اسم آقای  سلمانی که ایشون سپاهی بود. گفتم: آقای سلمانی برو ببین بچه ام شهید شده یا زخمی ؟ رفت پرسید و به من گفت: شهید شده. گفتم: کجاست؟ گفت: بیمارستان. من هم رفتم خونه که به بقیه بگم.

جبهه، طلب خدا از من بود

نوید شاهد سمنان: شهید در وصیت نامه اش سفارش خاصی نکرده بود؟

پدر شهید: چرا نوشته بود وقتی به کسی بدهکار باشیم بدهیش رو میدیم. من هم به خدا بدهکار بودم و رفتم.

نوید شاهد سمنان: پدر جان به عنوان پدر شهید از مردم ومسئولین چه درخواستی دارید؟

پدر شهید: اینکه مملکت از این گرفتاری ها نجات پیدا کنه و وضعیت بهتر بشه نه بدتر.

نوید شاهد سمنان: ممنونم پدر جان خسته نباشید.

پدر شهید: خواهش میکنم. دست شما هم درد نکنه.


منبع:بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده