سه‌شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۲۰
ناگهان چشمم به بلندترين ساختمان افتاد و ديدم علي در طبقه يکي مانده به آخر آن ايستاده و مرا نگاه ميکند، او از من خواست به بالا بروم...

همسايه امام حسين(ع)


نوید شاهد:
مدتي بعد از شهادت علي در خواب ديدم در باغ بسيار بزرگي هستم که در آن جا ساختمان هايي شبيه به آپارتمان هاي خيلي بلند است و  همگي آنها با رنگ سبز خيلي قشنگ، درخشندگي خاصي داشتند. ناگهان چشمم به بلندترين ساختمان افتاد و ديدم علي در طبقه يکي مانده به آخر آن ايستاده و مرا نگاه ميکند، او از من خواست به بالا بروم، گفتم نمي توانم، دستش را دراز کرد و گفت دست مرا بگير و بالا بيا. نميدانم با آن فاصله زياد چطور شد که دست علي به من رسيد. فقط مي دانم که دستش را گرفتم و بالا رفتم. به من گفت ميخواهي امام حسين (ع) را نشانت بدهم؟ گفتم البته. با دست به طبقه بالاي سر خودش که آخرين طبقه بود اشاره کرد و گفت اين هم امام حسين (ع) به آنجا که نگاه کردم نور خيره کننده اي را ديدم و از هيبتش از خواب پريدم.

راوی: پدر شهيد علي نقي ابونصري
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد دوم)غلامعلی رجایی1389
نشر: شاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده