برگشتم و داخل اتاق را نگاه كردم. ديدم حسين روى تخت خوابيده است، در حالى كه به دليل سوختگى صورت، چشمهايش را باندپيچى كرده بودند. وقتى ديدم چشمهايش را بسته اند، تعجب كردم كه با چشم بسته چطور مرا كه از كنار اتاقش رد مى شدم ديد و صدا كرد.
چشم باطن

نوید شاهد: مادر حسين میگفت: وقتى حسين شيميايى شد و در بيمارستان شهيد لباقی نژاد در تهران بسترى شد به عيادتش رفتم. در سالن بيمارستان به دنبال اتاقى می گشتم كه در آن بسترى بود. وقتى از جلوى اتاقش رد شدم و در حالى كه نمیدانستم در آن اتاق بسترى است، يك مرتبه صداى حسين را شنيدم كه گفت: مادر من اينجا هستم. بيا اينجا!
برگشتم و داخل اتاق را نگاه كردم. ديدم حسين روى تخت خوابيده است، در حالى كه به دليل سوختگى صورت، چشمهايش را باندپيچى كرده بودند. وقتى ديدم چشم هايش را بسته اند، تعجب كردم كه با چشم بسته چطور مرا كه از كنار اتاقش رد مى شدم ديد و صدا كرد. فرد آشنايى هم كه
مرا بشناسد در كنار او ديده نمى شد، من هم كه سر و صدايى نكرده بودم تا حسين توسط صدا مرا بشناسد.
از خود حسين پرسيدم: چطور مرا ديدى؟ چه كسى به تو گفت كه من به بيمارستان آمد هام؟ گفت: مادر فراموش كن و چيزى از من مپرس. من اصرار كردم و گفتم: تو بايد به من كه مادرت هستم اين را بگويى. گفت: مادر از همان ساعتى كه تو از كرمان راه افتادى و به طرف بيمارستان آمدى آمدنت را حس میكردم. مادر حسين میگفت: حسين حتى نشانى نوع و رنگ ماشينى را كه با آن از كرمان به طرف تهران حركت كرده بوديم براى من بيان كرد.

راوی: على نجيب زاده نخل سوخته، ص631
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان( جلد اول)، غلامعلی رجائی1389
نشر: شاهد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده