شهید ناصر منایی از نیروهای جهاد سازندگی که به صورت داوطلب عازم جبهه شده بود؛ به دست عراقی ها در اوایل جنگ اسیر شد و دیگر خبری از او نشد.
نگاهی به زندگی شهید ( مفقودالاثر) ناصر منایی

ناصر منایی فرزند «عبدالله» و «معصومه میرزایی» در دهم بهمن ماه 1331 در شمال شهر تهران و در دامنه البرز متولد شد.

پدر و مادر نام نوزادشان را ناصر نهادند، نامی که حکایات از سرگذشت و سرانجام او داشت. ناصر در روستای جماران، در کنار چهار برادر و یک خواهر که خداوند به خانواده منائی هدیه کرد، بزرگ شد. پدرش در آمد معمول و متوسطی داشت و زندگی آنها مانند بیشتر مردم با سادگی و قناعت اما با صفا و صمیمیت می گذشت.

دوره کودکی ناصر و بازی های کودکانه کم کم با رفتن او به مدرسه به پایان رسید. او در دبستان روستای جماران تحصیلات دوره ابتدایی را در کنار دوستان و هم کلاسی هایش شروع کرد و سال به سال را با موفقیت پشت سرگذاشت. در نظام قدیم آموزش و پرورش دوره ابتدایی شش ساله بود. ناصر هم پس از شش سال تحصیل مدرک پایان دوره ابتدایی را از مدرسه گرفت اما پس از آن، شرایط ادامه تحصیل برایش فراهم نبود.

ناصرکه با پایان یافتن دوره ابتدایی به سن نوجوانی رسیده بود، مانند بسیاری از هم کلاسی هایش، برای کار کردن ترک تحصیل کرد و دنبال کار رفت تا هم مخارج خود را تأمین کند و هم برای پدرش کمکی در گذران زندگی خانواده باشد.

ناصر با کارهایی که می توانست شروع کرد. پس از مدتی دکه ای را در محله منصوریه برای فروشندگی بر پا کرد و به کسب در آمد پرداخت. او مدتی را با این کار گذراند و زمانی که وقت انجام خدمت سربازی رسید، به اداره نظام وظیفه رفت. ناصر پس از دوره آموزشی، دوره خدمت را طی دو سال انجام داد و گواهی پایان خدمت سربازی را گرفت.

با اتمام دوره سربازی، ناصر دوباره به سوی محیط کار و کسب در آمد بازگشت. او پس از مدتی، مغازه ای را فراهم کرد و در آن به فروش آب میوه پرداخت. کار او هزینه های زندگی اش را می گذراند و برای خانواده اش نیز کمک خوبی بود.

ناصر پس از مدتی در شرکت نفت به کار مشغول شد. او صبح ها در ساعت کار اداری به شرکت می رفت و زمانی که از محل کار بر می گشت، مغازه را هم اداره می کرد.

کار و در آمد ناصر و شرایط خانوادگی او، زمینه ازدواج و تشکیل خانواده مستقل را برایش به وجود آورد. سال 1356 بود که از « راضیه آقایی» خواستگاری کرد. خانواده راضیه با خواستگاری ناصر موافقت کرده و آغاز زندگی آنها را فراهم ساختند.

جشن عروسی در یکی از باغ های روستای جماران برپا و پس از آن زندگی مشترک ناصر و راضیه آغاز گشت. زندگی ناصر و همسرش آکنده از محبت و صمیمیت بود. زندگی آنها درسالی شروع شده بود که در پایان آن سال خبرهای کشتار مردم قم به دلیل هواداری آنها از نهضت اسلامی حضرت امام خمینی (ره) دهان به دهان در بین مردم شهر می پیچید.

جشن های نوروز، از سوی حضرت امام خمینی (ره) و مردم ایران به احترام خون شهیدان، در آن سال برپا نشد و این حرکت طلیعه گسترش نهضت اسلامی در همه جا کشور بود.

شهرهای بزرگ و کوچک به قیام اسلامی مردم پیوستند. مردم در هر گوشه از کشور، هرروز با برپایی تظاهرات و راهپیمایی، برکناری خاندان پهلوی و سرنگونی رژیم شاهنشاهی را می خواستند. فریادهای الله اکبر، مرگ بر شاه و درود بر خمینی همه جا را فرا گرفت. مردم بکدل و یک زبان برپایی عدالت،آزادی و استقلال کشور را با برپایی حکومت اسلامی می خواستند تا کشورشان را بدون سلطه دشمنان به دست خود اداره کنند. با فرار شاه و خاندانش از ایران و بازگشت حضرت امام خمینی (ره) به میهن، قیام مردم ایران روز 22 بهمن ماه سال 1357 به پیروزی رسید و ندای الله اکبر در فضای ایران پیچید.

ناصر نیز در کنار جشن و شادمانی مردم از به ثمر رسیدن فداکاری و قیام مردم ایران خوشحال بود و با امیدی دو چندان، آینده ای روشن را پیش روی مردم کشورش می دید.

با شروع دوران سازندگی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ناصر پس از مدتی از شرکت نفت خارج شده و به سازمان جنگل ها و مراتع کشور که زیر نظر وزارت کشاورزی (سابق) بود، پیوست. اخلاق نیکوی ناصر و پایبندی اش به اجرای احکام دینی و شجاعت و جسارتی که داشت، وی را در بین همکاران ممتاز می ساخت. او در خانه و ارتباط با همسرش نیز از اخلاق و رفتاری خوش برخوردار بود.

همسرش در این باره می گوید:

« اخلاق، رفتار و برخورد او خیلی خیلی خوب و با احترام و عزت همراه بود، با پدر و مادر و برادران و تنها خواهر خود نیز با احترام فراوان و صمیمانه و مهربانانه رفتار می کرد. در حق والدین بسیار دلسوز و در حل مشکلات آنها بسیار کارگشا بود. در خارج از منزل هم برخورد وی با دوستان و همکارانش همراه با محبت و صمیمیت و صادقانه بود و آنها نیز متقابلاً با او چنین رفتاری داشتند.»

زمانی که با حمله ارتش بعثی عراق در روز 31 شهریور ماه سال 1359، جنگی هشت ساله و نا برابر بر ملت ایران تحمیل شد، ناصر در سازمان جنگل ها و مراتع کشور همچنان به کارش مشغول بود. خبر شروع جنگ و سخنرانی حضرت امام خمینی (ره) برای دفاع ازکشور و انقلاب اسلامی، قلب و اراده مردم را برای دفاعی مقدس، متوجه جبهه های جنگ در مناطق غربی و جنوب غربی کشور کرد.

در وزارت کشاورزی (سابق) تعدادی از همکاران، داوطلب حضور در جبهه های نبرد می شدند. تصمیم بر آن بودکه با حضور نیروهای داوطلب، در منطقه ای که در برابر تهاجم دشمن قرار داشت،بسیاری از امکانات وزارت کشاورزی از دسترس دشمن خارج شود و اقدامات لازم برای کمک به جبهه های جنگ و مقابله با دشمن فراهم گردد.

به همین منظور گروهی ازنیروهای داوطلب که شامل 26 نفر از وزارت کشاورزی و سازمانهای وابسته به آن می شد، خود را آماده اعزام به جبهه های جنوب کردند. ناصر از سازمان جنگل ها و مراتع کشور در این گروه شرکت کرد تا مأموریت پیش بینی شده را به انجام رساند.

او با همسر و تنها فرزند یادگارش «علی رضا منایی» خداحافظی کرد.آنها را به خدا سپرد و عازم مناطق جنگی و جبهه شد.

اتوبوس حامل همکاران داوطلب، روز 14 مهر ماه سال 1359 در حالی که فقط دو هفته از آغاز جنگ می گذشت،راهی شهر اهواز شد. وزیر وقت کشاورزی هم با یک خودرو سواری بیوک پیشاپیش اتوبوس آنها را همراهی می کرد.

وقتی کاروان به شهر اهواز رسید، آنها جنگ را در چهره شهر و اوضاع جنگی آن می دیدند.آنها پس از انجام مقدمات کار، در جاده اهواز به سمت منطقه دارخوین حرکت کردند. در آن روزها اطلاعات کاملی از مواضع و محل استقرار یا میزان پیشروی دشمن در نقاط مختلف و متعدد مرزی نبود و اطلاعات موجود نیز به سرعت متناسب با رویدادها ی جنگ تغییر می کرد.

اتوبوس با آرامی پیش می رفت که ناگهان سربازان عراقی جاده را بر روی آنها بسته و رگبار گلوله را به سویشان گشودند. اتوبوس اقدام به دور زدن کرد، اما چرخ های اتوبوس در قسمت خاکی جاده گیر کرد. سربازان دشمن اتوبوس را به هر ترتیب از حرکت نگه داشته و همه همکاران را پیاده کردند، لباس همه را در آورده و پس از جستجوی آنها، دست هایشان را بستند و به سوی مرزهای عراق روانه کردند. به گفته یکی از شاهدان که در این گروه دستگیر و پس از سالها اسارت، آزاد شد. دشمن همه همکاران را در یکی از اردوگاههای اسرا در عراق نگه داشته و پس از مدتی آنها را به اردوگاه دیگری منتقل کردند که پس از آن خبری از آنها به دست نیامد.

با پایان رفتن جنگ تحمیلی، سرنوشت اسرا و همکاران جهاد کشاورزی از سوی وزارت امور خارجه نیز پیگیری شد اماهیچ اثری از آنها به دست نیآمد.

ناصر برای یاری دین خدا و ایستادگی در برابر دشمن متجاوز قیام کرده بود. پاداش یاری دین خدا را نیز از حضرت حق گرفت و ظلمت دنیای فانی را به نورانیت جهان باقی وانهاد، تا در جوار رحمت حق جای گیرد.

در سال 1384 بنیاد شهید انقلاب اسلامی شهادت همکاران جهاد کشاورزی و ناصر منائی را تایید کرد اما با این وجود هیچ اطلاع و خبری از چگونگی سرنوشت آنها به دست نیآمده و جسم پاکشان یا اثری از آنها نیز به وطن و نزد خانواده و بستگانش بازنگشته است.

نام و یاد «شهید ( مفقود الاثر ) ناصر منائی» ،گرچه مزاری برای جسم پاکش ساخته نشد، همواره در قلب ملت ایران خواهد ماند و نام نیکش پر آوازه تر از همیشه، در کنار نام و یاد شهیدان روستای جماران و دفاع مقدس جاودانه تاریخ خواهد ماند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده